گاهی فقط یک کلمه آدم را غرق میکند در دنیای عشق، صلح و یاری. معلوم نیست چقدر طول میکشد تا نیروی عشق پیامش را بفرستد و چقدر طول میکشد تا پاسخ لازم را بگیرد. هر چه هست، عوامل زیادی در این میان دخالت دارد اما قدر مسلم همه چیز با یک کلمه و یک پیام آغاز میشود و چه لحظهای است، لحظهای که کلام رمزگشایی میشود و انرژی پنهان در آن با قدرت عشق به زمین میرسد و پیام، جهانی میشود. درود بر آنانی که کلمات را میفهمند و راز پیامها را میدانند. درود بر رازگشایان صلح و یاری و برکت و درود بر مردان پیامرسان شهرداری که روز و شب، به دور از منت، خالصانه پشت دستگاههای بیسیم، پیامهای یاری دولت و ملت را به هم میرسانند تا قلب تپنده ایرانزمین از جوش و خروش بازنایستد!
- تنها صداست که میماند
جایی در قلب پایتخت، محلهای است فرهنگخیز و باصفا به نام سنگلج. در این محله، بهشتی پنهان است روبهروی پارک شهر و در این بهشت ساختمانی بلند وجود دارد که پیامرسانان ایران را در خود جای داده که حضورشان خون را به شاهرگ اصلی شهر هدایت میکند. مرکز پیام شهرداری واقع در طبقه چهارم ساختمان اداره کل شهرداری تهران که به ساختمان بهشت معروف است، مقر این پیامرسانان زمینی است. در یک صبح دلانگیز پاییزی، ساعتی مهمان پیامرسانان بهشت شدم! در کنار پنج مرد مهربان و پرتلاش که چینهای روی پیشانیشان حکایت از سالها کوشش خستگیناپذیر داشت، به مهمانی کلمات رفتم و پیامهای ناشنیده و ناخواندهای را که سالها در دل این مردان مانده بود، به روی صفحه کاغذ آوردم.
- تیزبین و تیزگوش
رئیس مرکز پیام شهرداری تهران امینالله سلیمی است. اصفهانی باصفایی که سالهاست مدیریت بیسیم شهرداری تهران را بر عهده دارد. 54 ساله است و در رشته مهندسی مخابرات درس خوانده و از دانشگاه صنعتی امیرکبیر مدرک فوق لیسانس مدیریت سیستم و بهرهوری دارد. خوشخنده و بذلهگوست. خستگی در چشمانش موج میزند اما خم به ابرو نمیآورد و آرام و متین فعالیتهای مرکز پیام را که قدمتی 40 ساله دارد برایم شرح میدهد. از زمانی میگوید که مرکز فقط یک بیسیم ثابت داشت و پنج بیسیم سیار، اما حالا فرکانس 1700 بیسیم در بخش ترانک را مدیریت میکند. سلیمی که روزگاری بسیجی مخلص جبهههای جنگ بود و مسئولیت راهاندازی بیمارستانهای صحرایی جبهه جنوب و غرب را در سالهای 1363 تا 1367 بر عهده داشت، امروز علاوه بر مدیریت مرکز پیام شهرداری، در سازمان فناوری اطلاعات هم مشغول به کار است. گوشش به هر نوع صدایی توجه نشان میدهد. هم تیزبین است و هم تیزگوش. علاقه خاصی به موسیقی دارد. آوای قرآن را بیش از هر صدایی دوست دارد. از صدای مخملی همشهری هنرمندش، علیرضا افتخاری تعریف میکند، میگوید «صدا» برایش زندگی نگذاشته است. بیسیمش همیشه در خانه روشن است و اهل خانه فراری! «خانمم دلخوشی ندارد و هیچوقت به اتاقی که بیسیم در آن روشن است پا نمیگذارد. بیسیم صدای زندگی ما را خاموش کرده است.» به گفته سلیمی، تمامی اطلاعرسانی حوزه خدمات شهری در مرکز پیام صورت میگیرد. این مرکز شبانهروزی است و کارمندانش که همگی از بازنشستگان بیسیم شهرداری مناطق هستند، بیوقفه پیامهای شهری را مدیریت میکنند. او کار در مرکز پیام را تنها در دو واژه خلاصه میکند: عشق و استرس. استرسی که زندگیاش را نابود کرده و عشقی که او را سر پا نگه داشته است. سلیمی علاقه زیادی به خوردن کباب دارد اما استرس شغلی، او را از این نعمت محروم کرده است. «آنقدر استرس کار زیاد است که نمیشود نشست و با خیال راحت کباب خورد!»
- باز کن دکان که وقت عاشقی است
به سراغ یکی دیگر از کارمندان مرکز پیام میروم که نام خانوادگیاش تمام 32 حرف فارسی را در خود جای داده است. سید نورالدین میرمحمدحسیناوشانی. اهل فشم است و آن طور که خودش با آبوتاب تعریف میکند، تمام تفریحگاههای بکر و ناب اوشانوفشم را بلد است و هر کس که بخواهد یک دل سیر غذای ناب ایرانی تناول کند، به سراغ او میرود. سید نورالدین کار در مرکز پیام را از سر دلبستگی میداند. «خیلی کار سختی است. آدمهایی بودهاند که آمدند اما دوام نیاوردند. استراحت نداریم، مرخصی نداریم اما تا دلتان میخواهد عشق داریم. فقط عشق است که من را در این سالها سر جایم نگه داشته است.» انگیزه او به کار آنقدر زیاد است که میگوید شبهایی که تهران غرق باران است، از فکر سختی همکارانش خواب ندارد و تا صبح پلک بر هم نمیزند. آنطور که مرکز پیامیها میگویند، زمانی که باران و برف پایتخت را فرامیگیرد، میزان بروز بحران و حوادث ناگوار چندین برابر میشود و همه در حالت آمادهباش هستند. 48 ساعت است که نخوابیده و شیفت بوده است. خسته است و آماده رفتن به خانه. چشمانش از خستگی پر است. او میرود اما مرکز پیام تعطیل نمیشود. به قول سید نورالدین، «مرکز پیام دکانی است که کرکرهاش هیچ وقت پایین نمیآید.» در این دکان عاشقی که به قول آقاسید، تعطیلبردار نیست، مرد دیگری نیز مشغول به کار است. خسرو لطفی بمبارانها را به خاطر دارد. خوب یادش است که اولین موشک به مسجد الجواد در میدان هفت تیر اصابت کرد و آخرین موشک مصلای تهران را هدف گرفت.
- تنهایی پرهیاهو
پشت یکی از صندلیها حاجباقر نشسته است. مجتبی حاجباقر سرشیفت باتجربه مرکز پیام است. آرام است و کمحرف. موهای پرپشت و مشکیاش نشان نمیدهد که 51 سال دارد. حاجباقر امروز خیلی خوشحال است و دلیلش، اتمام قسط یکی از هفت وامی است که از بانک شهر دریافت کرده است. هفت دفترچه قسط را جلویش گذاشته و امیدوارانه به آنها خیره شده است. «بالاخره یکی تمام شد.» خودش میگوید مهارتی در گفتوگو ندارد اما دیگران جور دیگری میاندیشند. همکارانش میگویند حاجباقر یکی از باتجربهترین و کاربلدترینهای مرکز پیام است که هر کس دوست دارد دورهای را در کنار او خدمت کند. مرکز پیام شهرداری به همین چند نفر خلاصه نمیشود. به گفته سلیمی، شش کارمند ثابت و دو جانشین به صورت شیفتی فعالیت میکنند.
- تنها نامی میماند و صدایی
قاب نشسته بر روی دیوار مرکز پیام حکایت از روزگاری دارد که مرکز پیام پر از آدمهای خبررسان بود. آنها که رفتند و خاطره شدند بر قاب دیوار. یکی از آنها که چهره خندانش در عکس توجهم را جلب میکند، عباس اسکندری است. میگویند از بیماری کلیه فوت کرده است؛ همانجا پشت دستگاه بیسیم! دیگری هم شفیعیان نام دارد که پشت دستگاه سکته کرد و همکارانش را تنها گذاشت. سلیمی میگوید: «ما در این اتاق خاطرات خوب و بد زیاد داریم. کارمندانی بودند که همینطور که پشت میزشان نشسته بودند، به دنیایی دیگر رفتند و از آنها تنها نامی ماند و صدایی.» یواشیواش سروصدای بیسیمها درمیآید. ریتم پیامها تند میشود. از هر بیسیمی یک صدا به گوش میرسد. در میان هجوم صداها ناگهان یادم میرود که کجا هستم. سر برمیگردانم و چشمم میافتد به چنارهای پارک شهر که تا شیشه مرکز پیام قد کشیدهاند. بیاختیار یاد این شعر میافتم: قاصدک، هان... چه خبر آوردی! در لحظه خداحافظی به سمت صفحه نشانهگیری آویزان روی دیوار مرکز پیام میروم و دارتی برمیدارم و به مرکز دایره میزنم. نشانهگیریام چندان جالب نیست و به پای نشانهگیری امینالله سلیمی که همه دارتها را به مرکز دایره مینشاند، نمیرسد. از مرکز بیرون میزنم اما دلم گرفته است که چرا بسیاری از مردم پیامرسانها را که نقش مهمی در تاریخ مخابرات داشته و دارند، از یاد بردهاند. غصهام میگیرد که میبینم تنها عده کمی از مردم قبل از اینکه کامپیوترها را روشن کنند و وارد دنیای اینترنت شوند، یادشان میآید روزی تلگراف هم به اندازه اینترنت مهم بود. پیامرسانان در طول تاریخ سهم بزرگی در اتصال ما به دنیای نوین ارتباطات داشتند. فرایند ارتباطات این امکان را به ما میدهد تا به گونهای احساسات قلبیمان را در قالب کلمات ابراز کنیم. واژههایی که به صورت نوشته، سخنان شفاهی و یا آواز در فضایی آکنده از پژواک صداهای پیش از خود طنینانداز میشوند. همین خاصیت واژههاست که مرا شگفتزده میکند. توانایی انتقال عشق، صلح و یاری.
دوستان مرکز پیام، زیباترین واژهها بدرقه راهتان!
- آخر خط،من پیر ماه و سال نیم، یار بیوفاست...
معلوم نیست چه غمی در چهره خندانش نهفته. میان خسروخان و حاجباقر نشسته. نامش ابراهیم اسماعیلی است. دیپلمه فرهنگ و ادب قدیم است و سالها در مرکز پیام منطقه 1 فعالیت کرده است. 26 سال سابقه کار دارد اما خودش میگوید 25 ساله است؛ البته بدون احتساب شبها و روزهای تعطیل! خوشمشرب است و اهل دل. زبان فارسی برایش مقدس است. او حرمت کلمات را میداند و واژهها را با متانت به زبان میآورد. دو پسر دارد که یکی استاد دانشگاه است و دیگری در حال تحصیل در مقطع لیسانس. خانوادهدوست است و نگران سلامت خانمش که 10 سال است پیوند کلیه انجام داده و او به دلیل حساسیت کارش نمیتواند آن طور که باید مراقب او باشد. حالا راز این جوانمرد را میفهمم که غم چطور بر چشمانش سایه انداخته است. استاد ابراهیم، مسئول شیفت مرکز پیام است و تبحر خاصی در پیامسازی دارد. از آنجا که ادبیات خوانده، فارسی بودن پیام برایش از اهمیت خاصی برخوردار است. «نحوه گفتن پیام، لحن و انتخاب کلمات در پیامرسانی بسیار مهم است.» به گفته اسماعیلی، مهم نیست که فرد خوشصدایی باشید، مهم این است که به فارسی درست و اصیل صحبت کنید. این مرد خوشکلام مرکز پیام تعریف خاصی هم از موسیقی دارد. به گفته او، موسیقی تنها کلامی است که به ترجمه نیاز ندارد. با این همه او ترجیح میدهد بعد از کارش به تنها صدایی که گوش میسپارد صدای سکوت باشد. به گمانم موسیقی سکوت برای این مرد باصفای مرکز پیام، دلانگیزترین آوا در همه عالم باشد. هر چه بیشتر با کارکنان مرکز پیام ارتباط برقرار میکنم، رازهای بیشتری از آنها برایم فاش میشود. واقعا که اینجا محل رازگشایی پیامهاست. باخبر شدن از راز ابراهیم اسماعیلی، حیرت را مهمان وجودم میکند. مرد پارسیگوی و خرمدل مرکز پیام، سماورساز است! هم سماورساز است و هم بازرس اتحادیه سماورسازان. پدرش از سماورسازان خبره تهران بوده که در خیابان وحدت اسلامی مغازه داشته و حالا به دست پسرانش اداره میشود. ابراهیمخان هنرمند یک سماور زغالی از جنس برنج هم ساخته که مارک «برازنده» را بر پیشانی خود دارد. با او قرار میگذارم که برای خرید یک سمار روسی اصل به مغازهاش، زیر باشگاه پولاد سری بزنم.
رشته گفتههای من و ابراهیمخان سر دراز دارد. خاطرات تلخ و دردناکی را میگوید که سالها در سینه حبس کرده است. او از بمباران هوایی زمان جنگ میگوید که مسئول مدیریت پیامها در محل مصلای فعلی تهران بود. برایم از شبهایی میگوید که آژیر قرمز زده میشد و او داخل اتاقک دعا میخواند. آن هنگام که مردم به پناهگاهها هجوم میبردند تا جانشان را در امان نگه دارند، او همان جا در اتاقک شیشهای میماند و نبض زندگی را با بیسیم در شاهرگ شهر به جریان میانداخت.
- سرخط،مدیریت پیام در اتاق بیسیم
خسرو لطفی 31 سال و هفت ماه است که در شهرداری تهران خدمت میکند. در مناطق 12 و 7 مسئول بیسیم بوده است و حالا در مرکز پیام مسئولیت پیگیری پیامها را بر عهده دارد. عاشق روزگاران قدیم است. از آن زمانی میگوید که زندگی آنقدر مدرن نشده بود و کلمات ارج و حرمت خاصی داشتند. «وقتی شروع به کار کردم تکنولوژی اینقدر گسترده نبود. خبری از فکس نبود. تلفنگرام داشتیم. بستگی به فوریت پیام، فقط 30 دقیقه برای مخابره پیام وقت داشتیم. تنها بیسیم دستی موجود به شهردار تعلق داشت و ما فقط بیسیم و تلفن در اختیار داشتیم. مثل تلگرافچی عمل میکردیم. گوینده، گیرنده، ساعت مخابره و تمام.» لطفی که بروبچههای مرکز پیام خسروخان صدایش میزنند، از کودکی در شهرداری بزرگ شده است. عمویش معاون شهردار منطقه بازار بوده، البته آن زمان که بلدیه بود و بخش و برزن! لطفیخان بزرگ یکی از قدیمیهای شهرداری است که متاسفانه این روزها در بستر بیماری به سر میبرد. خسروخان سختی کار مرکز پیام را در مدیریت پیامها میداند. «باید اینقدر تبحر و مهارت داشته باشی که پیامها را مدیریت کنی. باید بدانی که پیام مخابرهشده را اول به چه کسی برسانی، در وهله بعد چه اقدامی انجام دهی و در نهایت چطور در کمال آرامش و خونسردی پیامها را پیگیری کنی.» او که با ماهی 52 تومان در شهرداری استخدام شده، خاطرش از بیتفاوتی نسل جدید کمی مکدر است. «برای قدیمیها حرمت قائل نیستند. ما با سختی کار کردیم اما کارمان به چشم نمیآید. ما بمبارانها را تحمل کردیم، وقایع سخت و بحرانی را به چشم دیدیم و به گوش شنیدیم اما یادمان حرمت ندارد.» هنوز حرفهایم با خسروخان تمام نشده که پیغامی از آن سوی بیسیم گفتوگویمان را قطع میکند.
- خط تا، همه مدیران کد دارند
مرکز پیام شهرداری تهران که به اداره بیسیم معروف شده، قلب تپنده شهرداری است و مدیریت پیامهای حوزه خدمات شهری را در حیطه اختیار خود دارد. این اداره از سه دایره مرکز پیام، دایره نصب و راهاندازی و دایره تعمیر و نگهداری تشکیل شده است. مرکز پیام دو وظیفه اصلی نظارتی و عملیاتی - اجرایی دارد. نظارت بر کلیه بیسیم شبکه بیسیم مناطق و سازمانهای ذیربط شهرداری. در این مرکز نام مفهوم ندارد. همه شماره دارند و با کد شناخته میشوند، حتی آقای شهردار که کد 1 از آن اوست. قائممقام دکتر محمدباقر قالیباف کد 2 را دارد و معاون خدمات شهری با کد 3 شناخته میشود. تمامی شهرداران نواحی، شهردار شب و معاونان آنها نیز همگی یک کد دارند که در مجموع 1700 کد را تشکیل میدهند. مرکز پیام اصلی در ساختمان اداره کل شهرداری در خیابان بهشت واقع است و بقیه واحدهای بیسیم در مناطق 22گانه مستقر هستند. تعداد پیامها زیاد، مختلف و دارای لحن و بیان و فرم خاصی است و همه از منبع اصلی دریافت اطلاعات تامین میشوند. اطلاعرسانی تمام حوادث مترقبه، غیرمترقبه و حوادث بحرانزا در زمره فعالیتهای مرکز پیام قرار دارد. فعالیت مرکز شبانهروزی است و تعطیلی ندارد. همواره شش نفر ثابت به همراه دو نفر جانشین در مرکز حضور دارند تا پیامها را از مراکز اطلاعاتی موثق دریافت و مخابره کنند. مرکز پیام مجهز به سه کانال بیسیم است. کانال 1، مناطق 1تا 10 و منطقههای 21 و 22 را پوشش میدهد. کانال 2 پیامرسانی مناطق 11 تا 20 را مدیریت میکند و کانال 3 مخصوص سازمانهاست.
- منبع: هفته نامه تهران شهر