زندگی هم مهر است و هم کین. زشت است و زیبا. پر از امید است و فراز و فرود. آفتابش سایه دارد و باران سخاوتش در پس تنوره خورشید، زشتیها را میشوید و میروبد و پاک میکند و خوشا به حال آنانکه امیدوارانه چشم به آسمان دوخته و انتظار باران را میکشند تا مشامشان درآمیزد با عطر دوباره زندگی.
- در جستوجوی خورشید
در مرکز ایران، جایی در میانه پایتخت، سرزمینی وجود دارد که اهالیاش در جستوجوی خورشید، روز و شب را به هم میدوزند و فصلی نوین را انتظار میکشند؛ فصلی برای رها شدن و پرواز دوباره به سوی نور. اینجا «سرزمین خورشید» است، پناهگاهی آرام برای زنان بیپناه پایتخت که خسته از پرسهزنی در کوچههای تاریک فقر به دل این خانه پناه آوردهاند و امید شکفتن دوباره را دارند.
«سرزمین خورشید» در محله شوش، انتهای خیابانی که روزگاری به دروازه غار معروف بود و امروز تابلوی شهید هرندی را برخود دارد، واقع شده است. این خانه، امید زنانی تنها، فراموش و رهاشده است. زنانی بدون سایه سر که حتی شناسنامه هم ندارند چه برسد به سرپناهی برای خواب. زنانی که بارها خودکشی ناموفق داشتهاند و حالا همه هویتشان خاکستری شده است، دود شده در هوای اعتیاد!
- جشن رهایی
چندی پیش به بهانه گزارش از مناطق پرآسیب و حادثهخیز پایتخت، همراه با حمید صادقیان، مدیر اجتماعی ناحیه 4 شهرداری منطقه 12 در یک ظهر دم کرده پاییزی، روانه خانه خورشید شدم و با اهالی این خانه به گفتوگو نشستم. در این خانه به روی همه باز است. اولین نفری که با خوشرویی و متانت به استقبالت میآید و دستانت را به مهر میفشارد، لیلا ارشد است. مددکاری ایثارگر که سالهاست خود را وقف زنان و کودکان کرده و از هیچ تلاشی برای سلامت و بهبود آنان فروگذار نمیکند.
خانه خورشید، اولین(DIC) مرکز گذری کاهش آسیب اعتیاد زنان بوده که به همت این بانوی ارشد، درسال 1385 تاسیس شده است.
روزانه 100 زن تنها یا با کودکان قد و نیم قدشان به خانه خورشید میآیند تا دارویی بنوشند. شربتی که این زنان روزانه به آن نیاز دارند و اصلیترین بهانه ورودشان به خانه خورشید نیز نوشیدن آن است که حکم کیمیا را برایشان دارد.
جلوی در ورودی این خانه، پردهای آبینصب شده و پشت پرده راهروی باریكی است كه به حیاط منتهی میشود. در دیوارهای راهرو پوسترهایی برای هشدار در مورد بیماری ایدز و هپاتیت به چشم میخورد و پوسترهای دیگری كه فرد مراجعه كننده را تشویق میکند تا با اراده و پشتکار رهایی از اعتیاد را جشن بگیرد.
در همین راهرو دو اتاق کنار هم قرار گرفته كه یكی از آنها دفتر مشاوره و درمان و دیگری دفتر مدیر موسسه است. چیزی که بیش از همه در دفتر مدیر جلب توجه میکند، انبوه عروسكهایی است كه مددجویان مرکز خودشان بافتهاند.
- سرپناه امن
هنگام ظهر است و آفتاب خسته بیمار، سایهاش را بر سر حیاط كوچك مركز انداخته. زنان 2،3 نفری مشغول صحبت در سایه كنار دیوارهای حیاط هستند. كنار درخت انگور پیچیده روی داربست كه نیمی از حیاط را پوشانده، سالنی است كه در آن حدود ۱۵ نفر از زنان پس از صرف ناهار مشغول تماشای فیلم هستند. روی دیوارهای این سالن هم پوسترهایی با پیامهای تندرستی دیده میشود و در گوشه دیگر سالن، كتابخانهای برای استفاده این زنان گذاشته شده است.
خانه خورشید را شهرداری منطقه 12 در اختیار زنان آسیب پذیر منطقه گذاشته است. 9 صبح میآیند، تحت نظر پزشک متخصص دارو دریافت میکنند، چکاپ میشوند، با روانشناس مستقر در مرکز گفتوگو میکنند، آموزش میبینند، چای میخورند و با یک وعده غذای گرم پذیرایی میشوند. ساعت 4 بعدازظهر که میشود، غم غریبی بر دلشان سنگینی میکند. باید بروند. اما کجا؟!
لیلا ارشد، مدیرعامل خانه خورشید میگوید: مهمترین مشکل همین است. وقتی مرکز ساعت 4 تعطیل میشود، چون خیلی از زنانی که به مرکز میآیند فاقد سرپناه بوده و چون جا و مکانی ندارند، سرگردان در پارک و خیابان شده یا دوباره به خانهای میروند که پاتوق پدر و شوهر معتادشان است و در مواجهه با بساطی قرار میگیرند که از آن فرار کردهاند و همین موضوع سلامت آنها را تهدید میكند. البته چندسالی است وجود گرمخانههایی که شهرداری ساخته، این مشکل را برطرف کرده و برخی از زنان بیسرپناه بعد از ساعت4، به طور مستقیم به این گرمخانهها میروند.
- نیاز به حمایت
مقوله اعتیاد زنان بسیار متفاوت از اعتیاد مردان است. به گفته ارشد، اعتیاد تنها با دارو دادن و مشاوره قابل درمان نیست. او میگوید: باید حمایت همهجانبهای از این زنان صورت گیرد. بسیاری از این زنان شناسنامه ندارند، چرا كه شناسنامههای خود را گرو گذاشته، یا گم كرده و فروختهاند. باید این زنان تحت حمایتهای قانونی قرار بگیرند و به آنها حرفهآموزی شود تا بتوانند سلامت خود را حفظ کنند.
همه خدماتی که در این مرکز ارائه میشود رایگان است. لیلا ارشد درباره خدمات این مركز توضیح میدهد: برای اینكه بتوانیم زنان را ساعتهای بیشتری در اینجا نگه داریم، معمولا فیلمهایی سرگرمكننده و آموزشی برایشان نمایش میدهیم و گاه خدمات مشاوره، مددكاری و روانشناسی به آنها میدهیم. در عین حال آنها را تشویق میكنیم تا آزمایشهای مربوط به ایدز و هپاتیت را هم بدهند تا از وضعیت سلامت خود باخبر شوند. هر چند آنها را مجبور نمیكنیم. این مرکز همچنین آموزش تزریق ایمن، رفتار جنسی سالم و راههای پیشگیری از ابتلا به ایدز و هپاتیت را در دستور كار دارد.
اتفاق دیگری که چندی است در خانه خورشید رخ میدهد و مورد استقبال مسئولان منطقه 12 از جمله شهردار منطقه، مهندس علی کفایی محمدنژاد قرار گرفته، حرفهآموزی و آموزش مهارتهای زندگی به زنان است. در طبقه زیرین خانه خورشید و کنار اتاق بازی و اتاق مددکاری، چند خانم پشت یک میز نشستهاند، سرشان پایین است و همچنان که گرم گفتوگو هستند، تندتند قلاببافی میکنند. چندی پیش شهردار منطقه در جریان بازدید از مرکز و تماشای دستان هنرمند این زنان، به آنها قول برگزاری یک بازارچه را داد و حالا این زنان که دوست دارند طعم استقلال مالی و آزادی را از دسترنج خود بچشند، تندتند کار میکنند، قلاب میزنند و سر و تن عروسکهای بافتهشدهشان را به هم میدوزند.
یکی از عروسکبافها، خدیجه نام دارد. 42 ساله است و یک سال و چهار ماهی میشود که به زنان سرزمین خورشید پیوسته. 10 سال تمام هرویین مصرف میکرده است. همینطور که پاپوش عروسک را میبافد، ماجرای اعتیادش را تعریف میکند: شوهرم اعتیاد داشت، هر ساعت بساطش پهن بود. بچهام مرد. اوضاعم به هم ریخت. داشتم نابود میشدم. برای اینکه حالم خوب شود و از آن وضعیت نجات پیدا کنم، شوهرم گفت بکش روبهراه میشوی. کشیدم تا به اینجا رسیدم.
خدیجه در این یک سالی که از حضورش در خانه خورشید میگذرد، سرو سامان پیدا کرده و حالش رو به بهبود است. مصرف متادونش روزانه به 3 سی سی رسیده و قوت و بنیهاش هم نسبت به گذشته بهتر شده است. در عروسکبافی تبحر خاصی پیدا کرده، کیسه نایلونی پر از عروسکی را روی میز میگذارد و با شادی که در چشمانش ولوله میکند، میگوید همهاش را خودم بافتم. خدیجه و دیگر دوستانش مشتاقانه منتظر روزی هستند که وعده شهردار منطقه عملی شود. دیدن چهره امیدوار خدیجه همچون یک تابلوی نقاشی در ذهنم ماندگار میشود و بیشتر از همه خوشحال میشوم وقتی که میشنوم او بعد از ساعت 4 و تعطیلی خانه خورشید، آواره نیست و به خانه دختر 24 سالهاش که ازدواج کرده میرود و مجبور نیست در تنهایی و زیر نور ماه، شب را به صبح برساند.
- زیر سایه امن آفتاب
ساعت حوالی 3 بعدازظهر است. نور آفتاب پاییزی بر اهالی خانه خورشید سایه افکنده. سکوت غریبی بر فضا حاکم است. زنان سرزمین خورشید هر کدام در گوشهای نشسته و گوش سپردهاند به آواز تیکتاک عقربههای ساعت که هرلحظه به 4 نزدیک میشود و ساعت خداحافظی را اعلام میکند. اما هنوز چراغی روشن است. در این سرزمین، آفتاب هیچگاه نمیمیرد. امید و زندگی و نور در لحظاتش جاری است و زنان سرزمین خورشید میروند که جوانه زندگی را زیر سایه امن آفتاب، سبز کنند.
- سایه مهر بر زندگی زهرا
در گیرودار گفتوگویم با اهالی سرزمین خورشید، مدام صدای پسرک کوچکی را میشنوم که بسیار شیطان است و از در و دیوار بالا میرود. امیرعلی است، پسر سه سالهای که این روزها توجه ویژهای به او میشود؛ بهخصوص از طرف مدیران شهرداری منطقه 12. دلیلش را از فرناز آقاطاهر، روانشناس مرکز میپرسم:« پدرش معتاد است و آنقدر کتکش زده و به این طرف و آن طرف پرتابش کرده که چشمانش آسیب دیده و حالا قرار است به یاری شهرداری منطقه 12 در بیمارستان طرفه تحت عمل جراحی و مداوا قرارگیرد.» سراغ مادر امیرعلی را میگیرم. او هم در مرکز اقامت دارد. اسمش امالبنین است و 22 سال دارد. 12 ساله بوده که شوهرش میدهند به همان مردی که امروز پدر امیرعلی است. بختش از خانه شوهر، نشئگی بوده است و دوا و دوا یعنی هرویین. امالبنین لاغر است و رنگ پریده، دندانهای جلویش را از فرط اعتیاد از دست داده و حالا میرود که کودکش را هم از دست بدهد:« امیرعلی که عمل شه، میذارمش بهزیستی. از پس بزرگ کردنش برنمیام.»
این جملهها را با اندوهی کشدار به زبان میآورد و درحالیکه چشمانش از اشک تر میشود، امیدوارانه آرزو میکند که بتواند کار کند و زندگی جدیدی را از سر بگیرد:« اگه خدا کمکم کنه، میخوام از نو شروع کنم. کار کنم و خرج زندگیم رو دربیارم.» امالبنین در حال حرف زدن است که امیرعلی بدوبدو میآید و محکم او را درآغوش میگیرد. بهانه میگیرد، انگار گرسنه باشد، مادر جوان میرود که بچه را غذا بدهد. من میمانم و دلگیری کودکانه امیرعلی. عجب روزگاری است. چه حکایتهایی دارد برای خودش! امالبنین و مهر مادریاش را به حال خود میگذارم و به اتاق مشاوره میروم که شلوغ است. زهرا روی صندلی نشسته است. صحبتهایش را با پزشک به پایان میبرد و برایم از زندگیاش میگوید. 42 سال دارد و سالها از ازدواجش میگذرد. دو پسر 9 و 12 ساله دارد که پیش پدرشان زندگی میکنند. تا دو سال پیش تریاک مصرف میکرد اما الان دو سال است لب به آن نزده و روزانه 11 سیسی متادون دریافت میکند.
حکایت زندگیاش را که تعریف میکند یاد این ترانه زندهیاد فرهاد میافتم که خنجر از پشت میزنه، اونکه همراه منه... «از شوهرم که جدا شدم، حقوق پدرم رو میگرفتم. توی یک سال و نیمی که برای ترک رفتم کمپ، خواهر و برادرم حساب بانکی پدرم رو خالی کردن و هیچی پول برام نذاشتن. از کمپ که اومدم بیرون جایی برای موندن نداشتم. توی پارک میخوابیدم تا اینکه دزد بهم زد و همه مدارکم رو دزدید. نه شناسنامه دارم و نه هیچ مدرک دیگهای. هیچ جایی نداشتم. برای اینکه کسی توی پارک به سراغم نیاد، مجبور شدم شیشه مصرف کنم تا بتونم از شب تا صبح بیدار بمونم.» زهرا مدتی است که به خانه خورشید آمده و به یاری دستاندرکاران شهرداری منطقه 12 بهزودی شناسنامهاش را هم دریافت میکند. دیگر پارکخوابی نمیکند. صبح تا ظهر در خانه خورشید خیاطی میکند، عروسک میبافد و عصرها به گرمخانه میرود. حسابی عزمش را جزم کرده تا زندگیاش را بسازد. «باید حسابی پولهام رو جمع کنم تا بتونم بچههام رو بیارم پیش خودم. دارم همه چی رو برای زندگی با پسرام آماده میکنم. از اینجا هم میرم کمپ برای ترک شیشه. 20 روزه ترک میکنم بعد میرم سراغ زندگی.» امیدواری زهرا به زندگی و دلگرمی او به پسرانش و عشقی که به آنها دارد، دلانگیز است. برایش آرزوی سلامت و مهر میکنم و با معصومه که بعد از او پا به اتاق مشاوره میگذارد، گفتوگو میکنم. معصومه 43 سال دارد. چهرهاش بیشتر از سنش نشان میدهد. صورتش آرام است و غم غریبی در چشمانش موج میزند. سر پایش بند نیست. استخوان لگنش آسیب دیده و نمیتواند درست راه برود. قصه
زندگیاش تلخ است و دردناک: « 15 ساله بودم که شوهرم دادند. پدرم ارتشی بود و سختگیر. انگار تو پادگان زندگی میکردیم. بابام یه سیگار تلخ هم نمیکشید اما شوهرم معتاد بود. عاشقش بودم. منم معتاد شدم. تریاک و شیشه.» معصومه 8 سال است که به زندگی جدید برگشته، در حال ترک تریاک است و روزانه 18 سی سی متادون دریافت میکند. چشم امیدش به اهالی خانه خورشید است که بتواند کاری بیابد. سه تا دختر دارد که دوست دارد برایشان مادری کند اما امکانش را ندارد:« دست و بالم خالی است. بچهها توقع دارن اما از دست من کاری برنمیاد.» معصومه به یاد گذشته که میافتد رنگ از رخسارش میرود. حالا راز چشمهای غمگینش را میفهمم. او را با مشاور تنها میگذارم.
- منبع: هفته نامه تهران شهر
نظر شما