ايالت ميزوري آمريكا؛شهر كارتج شمالي؛در صبح پنجمين سالگرد ازدواج نيك و اميدان؛ يك اتقاف غيرمنتظره همه چيز را بهم ميريزد. امي(رزاموند پايك)، همسر نيك(بن افلك) به يكباره ناپديد ميشود و هر چه بيشتر از زمان فقداني وي ميگذرد انگشتهاي اتهام، بيشتر به سمت شوهرش نشانه ميرود...
"جيليان فلين" نويسنده رمان دختر از دسترفته؛ دقيقا آن چيزي را نوشته كه ديويد فينچر استاد تصوير كردنش است. او يك روايت غيرخطي از رمانش براي فيلمنامه اقتباس كرده و مواداوليه را با وفاداري در اختيار كارگردانش قرار داده است: يك ماجراي تركيبي با سرشاخه هايي از ژانر هاي پليسي؛ جنايي و معمايي.
در حقيقت فينچر در اين جديدترين فيلمش؛ به اندازهي فيلم "هقت" محصول 1995 و زودياك محصول 2007 انگارههاي معمايي در اختيار دارد تا با بازتاب آنها تماشاگرش را جان به لب كند! البته "دختر از دسترفته" به لحاظ برخي تكرارها و همچنين سكانسها و ديالوگهاي خاص ميتواند يك فيلم مختص تماشاگر عام نباشد اما به نظر ميرسد در قد قوارههاي يك فيلم تمام اسكاري جا افتاده باشد.
به لحاظ انگارههاي درام اجتماعي و حتي درام عاطفي نيز فيلم فينچر سرشار از قواعد اين ژانرهااست. او شبكه اجتماعي محصول 2010 و مورد عجيب بنجامين باتن محصول 2008 را نيز با طرح معما و داستانكهاي هيجانانگيز روايت كرد. طبيعي است وقتي دست همچنين كارگرداني به رماني مثل "دختر از دسترفته" برسد؛ چه تراوشات خالصي از معما و پازلهاي مرتبط به آن در ذهن فينچر تصوير شدهاند.
در "دختر از دسترفته" فينچر 2 ساعت و نيم زمان دارد تا داستانكهاي مهمي را روايت كند كه همگي به داستان اصلي ختم شوند. و داستان اصلي چيست؟ روايت ازدواج و معناشناختي زندگي زناشويي نيك و امي دان. و بيشتر از همه رفتارشناختي خانمي كه گم شده و مدتي بعد همه فكر ميكنيم واقعا درگذشته است.
طنز تلخ بعضي داستانكها؛ پيگيري قواعد ژانر از سوي فينچر در طرح ماجراهاي روانشناسانه؛ پرداخت عالي كاراكترها و بازيهاي يكدست و روايت خشونتي گاها بارز؛ در زندگي زناشويي نيك و دان امي(به عنوان يك خانواده طبقه متوسط آمريكايي در عصر كنوني) همگي باعث شده "دختر از دسترفته" يك فيلم استاندارد واقعي جلوهگري كند.
از سوي ديگر احتمالا نميتوانيم فقط به لحاظ تركيببندي ميزانسن و حركت دوربين و تدوين و كلا بر مبناي امتيازات فني ديويد فينچر؛ به اين دهمين اثرش نگاه كنيم.
طبيعي است كه بعد از ساخت فيلم "هفت" و "باشگاه مشت زني" محصول 1999؛ فينچر در زمينه كار با دوربين صاحب امضاي خاص خودش باشد. در مقوله پرداخت كاراكتر نيز او نمادهاي خاص خود را دارد. امضا و نمادهايي كه همگي دست برقضا از سوي تماشاگران و منتقدان به نيكويي پذيرفته شدهاند.
"دختر از دسترفته" يك فيلم جمع و جور به لحاظ تعدادكاراكتر و به كارگيري تكنولوژي براي فينچر محسوب ميشود. و همين باعث شد اين كارگردان به سنتهاي قديمي دهه 90 خود بازگردد. روايت داستاني او جذاب است و ماجراهايش مرتبط باهم به نظر ميرسند. چرا كه تماشاگر از ابتداي داستان شروع به قضاوت ميكند. و همين يعني داستان تصويري فينچر راه درستي براي ارئه خود داشته است. روندي كه هرگز براي زودياك(2007) و حتي براي دختري با خالكوبي اژدها(2012) وجود نداشت.
در واقع در زودياك و پيشتر از آن در هفت؛ فينچر قصد دارد با اصراري كلافه كننده دو روي سكه زندگي افراد را روايت و در مرحله بعدي آنها را معنا نمايد. كالبد شكافيهاي فينچر عمدتا دردناكند و زمان زيادي را به خود اختصاص ميدهند اما او اينقدر زيرك هست كه داستانكهاي مرتبط را نيز به شيوايي و با طرح معما به داستان اصلي پيوند بزند تا حوصله تماشاگر عمدتا خاص! سر نرود.
"در دختر از دسترفته" همين كالبد شكافيها براي نيك و امي نيز بايد نشو و نما يابد. پازلهاي معمايي فينچر كم كم كنار هم چيده ميشوند(پرده برداري از اوضاع خراب مالي اين زوج و همچنين دعواهاي مكرر آنها) و سرانجام آنچه رويت ميشود رفتار شناختي زوجي است كه اگرچه در ظاهر بهترين آدمها جلوه گري ميكنند اما جهنم زندگي خود را نيز داغ داغ نگه داشتهاند.
همين روايت پرحوصله و پرماجرا باعث ميشود تماشاگر مدام در مسند قضاوت بنشيند و از 20 دقيقه ابتدايي فيلم به بعد و در واقع در پايان هر سكانس حكمي سنگين و عمدتا عليه نيك؛ ديگري و حتي امي صادر نمايد.
همچنين كشمكش عناصر داستان در سرتاسر فيلم "دختر از دسترفته" قابل قبول از كار درآمده است. فينچر به مانند هميشه متهمهاي متفاوت و افراد متعلق به قانون و همچنين جنگ و گريز آنها را با توجه خلقيات خاص خود كاراكترهايش تصوير مي كند.
بنابراين قاعده؛ در اين فيلم نيز از يكطرف "نيك" قرار دارد كه همان ابتداي ماجرا و پس از گم شدن "امي"؛ نماينده دادستان "الن ايت" و كلانتر "راندا بوني" يقهاش را ميگيرند و اين شوهر به ظاهر موجه را مضمون درجه يك معرفي ميكنند. و از سوي ديگر نيك هم بي كس و كار نيست و و يك وكيل گردن كلفت و وارد به امور فقداني و جنايي به نام "تنر بولت" از او پشتيباني ميكند. وكيلي كه "مارگو" خواهر دوقلوي نيك برايش دست و پا كرده است.
تا اين جاي ماجرا فينچر مصالح اوليه براي ساخت يك فيلم جنايي معمايي را وسط كارزار ريخته است! يك زن و شوهر با ظاهري موجه؛ گم شدن زن، سو ظن قوي نسبت به شوهر؛ افرادي كه حامي زن گمشده هستند ( نمايندگان دادگاه و پليس و مردم كوچه و خيابان) و افرادي كه پشتيبان شوهر مظنون نشان داده ميشوند( وكيل پررو و خواهر از خود راضي نيك و همچنين برخي دوستان و معدودي از فاميل وي).
حالا به همهي اينها ملات اصلي را اضافه كنيد: روايت بعد رفتارشناختي و معنا شناختي گوشههايي از زندگي اين زوج كه حسابي تمام معادلات و يافتههاي كنوني را بر باد ميدهند. روندي كه تماشاگر را وادار ميكند تا دوباره بر روي اين پرونده و 2 قهرمان اصلياش يعني "نيك" و "امي" متمركز شود.
به مانند هميشه يك سوم پاياني فيلمهاي فينچر تصحيح دادههاي قبلي است. كاري كه تماشاگر خودش انجام ميدهد همين است. او پازلهاي جعلي را كنار ميگذارد و يافتههاي جديد را جايگزين مي نمايد.
در گيرو دار پرونده نيك و امي تماشاگر پي ميبرد كه اين دو اصلا از يك فرهنگ برنخواستهاند. اين اولين شوك ماجرااست. "امي دان" يك دختر سرزنده، تحصيلكرده، زيبا، مرفه و شاغل در نيويورك است كه دست روزگار او را بايك جوانك شهرستاني متعلق به قشر كارگر و اهل غرب ميانه آمريكا آشنا ميسازد.
تفاوت اين زوج بسيار ناهنجار است اما يكي يا دو شباهتشان با هم واقعا ترسناك جلوه گري ميكند. "امي" نويسندهاي موفق است و نيك رونامهنگار.ضمن اينكه هردو تن پرورند و اهل جنگيدن براي كار و بدست آوردن پول نيستند.اگرچه داستان فيلم از دست دادن شغل اين دو را بحران اقتصادي در آمريكا در سالهاي 2008 عنوان ميكند.
به هر روي حضور اين دو در نيويورك طولي نميكشد. زندگي بيبرنامه آنها براي اين زوج آه در بساط نميگذارد و بي شغل و بيپول به زادگاه شوهر در ميزوري پناه ميبرند. جايي كه قرار است نيك به كمك خواهر دو قلوي خود يك كافه راه بيندازد...
روايتهاي مقطع در حين بازجوييهاي نيك و گمانهزنيها و فلاش بكهاي استادانه و به جاي فينچر از زندگي اين زن و شوهر به تماشاگر پيگير ماجرا ثابت ميكند؛ اين دو نفر هركدام هيزمهاي خود را براي شعله ورتر كردن جهنم زندگيشان در دسترس داشتند.
رونمايي از اين اسرار؛ آخرين پازلهايي است كه ديويد فينچر براي تماشاگرش رو ميكند. كار به جايي ميرسد كه اصلا ماجراي اصلي ميتواند فراموش شود و اين هويت ذاتي و رفتارشناختي نيك و امي هستند كه بيشتر در فكر و ذهن تماشاگر جاي ميگيرند.
در واقع از همين جااست كه سئوالها و قضاوتهاي جديدتر از سوي تماشاگر پي در پي شليك ميشود: نكند امي به نيك خيانت كرده؟ اگر خيانتكار بوده و اگر نيك او را سر به نيست كرده حقش بوده! شايد نيك عرصه را به امي تنگ كرده؟ مگر يك زن چقدر طاقت دارد؟ حيف امي كه زن يك آدمي از طبقه پائين شده....
تمام اين شواهد اين مهم را يادآوري مينمايد كه فيلم هاي فينچر قطعا دو نيمه بسيار مجزا از هم دارند. و اين جدا بودن نه تنها باعث از دست رفتن داستان نميشود كه تعليق و همذات پنداري را بدنبال دارد. فينچر تماشاگر را بسيار محترمانه سركار ميگذارد. اما هميشه ابزار قضاوت را؛ هم در نيمه اول و هم در بخش دوم فيلمش در اختيار تماشاگر قرار ميدهد.
نيمه اول "دختر از دسترفته" براي من معقولتر بود. يك روايت در ژانر پليسي و جنايي و معمايي و نيمه ديگرش فيلمي در ژانر تركيبي! به هرحال با اين فيلم فينچر به اصلش بازگشته است. "دختر از دسترفته" ميتواند يك فيلم اسكاري باشد كه دست برقضا به تناسب بودجه و هزينه توليدش( 50 ميليون دلار) در گيشه هم از آن استقبال شد. دو عاملي كه عمدتا هرگاه فيلمهاي فينچر واجدش بودهاند؛ اثرش ماندگار جلوهگري كرده است.
بازيها در "دختر از دست رفته" به ويژه براي بازيگران نقش مكمل بسيار قابل قبول است. در باره دو. بازيگر اصلي فيلم نيز بايد بگويم كلاس بازيگري بن افلك هرگز چشم نواز نبوده است. او عمدتا در نقش مردان ويژه بازي كرده و كارش متوسط جلوه گري كرده و احتمالا اولين فيلمي است كه او يك نقش حقيقتا چالش برانگيز را بر عهده داشته است. رزاموند پايك نيز اگرچه يك ستاره تازه ظهور كرده بريتانيايي است اما اين فيلم پس از اكشن ماجراجويانه جك ريچر(2012) مهمترين كار نقش اولي اوست. و بازي او باورپذير است.
Gone Girl
كارگردان: ديويد فينچر، فيلمنامه: جيليان فيلين از رمان خودش منتشر شده در 2012؛موسيقي: ترنت رزنور؛ مديرفيلمبرداري:جف كروننوث؛ تدوين: كرك باستر؛ زمان فيلم: 149 دقيقه؛بودجه فيلم: 50 تا 60 ميليون دلار؛ فروش فيلم: 300 ميليون دلار؛ محصول فاكس 2014 آمريكا.
بازيگران: بن افلك(نيك دان)؛ رزاموند پايك(امي دان)؛ نيل پاتريك هريس(دسي كالينگز)؛ تيلور پري(تنر بولت)؛ كري كان(مارگو دان)