اگرچه اصطلاح اپوخه (epoche) با تلفظ درست eh-poh-chay در وهله اول در فلسفه ارسطو (Aristotelian philosophy) مطرح شده، ولی شکل مدرن آن از سوی هاسرل (Husserl) و دیگر پدیدهشناسان(phenomenologists) ارائه شده و شکل دگرگونیافته واژه epoch با تلفظ درست i:pak به معنای عصر یا دوره است.
شکل جمع این اصطلاح epoches است و به لحظه تعلیق نظری کنشها یا ناباوریها (Moment of theoretical suspension of all action/disbelief) اطلاق میشود. این اصطلاح را در علوم مدرن باید حتما از epoch جدا دانست، زیرا epoche برگرفته از ریشه لاتین میانه epocha و یونانی باستان epokhḗ به معنای "ایست، سکون، سکوت، قطع شده" است، در حالیکه اصطلاح epoch of a star به بالاترین نقطهای اطلاق میشود (مثل نقطهای در ستاره) که به نظر میرسد دیگر راهی فرای آن وجود ندارد و از این رو به دوره تاریخی که قطع یک زمان و شروع زمان دیگر است historical epoch گفته میشود.
به عبارت دیگر، epoch از ریشه یونانی epékhein به معنای "دست نگهداشتن، وقفه داشتن" گرفته شده یا ترکیبی است از epí به معنای بالای یا نزدیک به (upon, near to) و ékhein به معنای "داشتن، در برداشتن" (to have, hold) یا ماندن و در شرایط خاصی معلق بودن (stay, be in a certain state).
در علوم زمین شناسی (GEOLOGY) epoch به تقسیمبندی زمانی اطلاق میشود که زیرمجموعهای است از یک دورهای که خود به عصرهای دیگر تقسیمبندی شده است. در اخترشناسی (ASTRONOMY) epoch به دوه ثابت تاریخی گفته میشود که از طریق آن ارزیابیهای اخترشناسی و سیارهشناسی صورت میگیرد. در تقویم و گاهنگاری، epoch به نقطهٔ مشخصی از زمان اشاره دارد که معمولاً با حادثهای مهم همراه است و آغازگر عصری نوین است که به آن "مبدأ تاریخ" اطلاق میشود مانند میلاد مسیح كه مبدأ تاریخی مسیحیت را بوجود آورده است.
در علوم کامپیوتر epoch به مبدا تاریخی بیان میشود که در آن سیستمعاملها و نرمافزارهای مختلف شکل گرفتهاند. برای نمونه، در یونیکس و بیشتر سیستمعاملهای دیگر مبدأ تاریخ اول ژانویهٔ ۱۹۷۰، ساعت 00:00 GMT است؛ یعنی بر این اساس با شمارش ثانیهها در یک عدد صحیح ۳۲ بیتی میتوان تا سال ۲۰۳۷ میلادی را محاسبه کرد یا تا ۱۹۰۳ میلادی به عقب رفت.
همانگونه که گفته شد اپوخه اصطلاحی است لاتین و یونانی به معنای تحتاللفظی تعلیق قضاوت (suspension of judgment) و در فلسفه به لحظهای نظری گفته میشود که تمامی قضاوتها درباره وجود یا هستی جهان خارجی و در نتیجه تمام کنشها در جهان به حالت تعلیق درمیآید. آگاهی متعلق به خود شخص در معرض نقد درون ماندگار (to immanent critique) است بطوریکه وقتی چنین عقیدهای بازیابی شود، پایهای استوار در آگاهی خواهد داشت. این مفهوم بوسیله شکاکان یونانی (Greek skeptics) توسعه پیدا کرد و نقشی التزامی در تفکر شکگرایی (skeptical thought) بازی میکند، همانطور که در اصل معرفتی شک روشی (methodic doubt) رنه دکارت (René Descartes) نقش داشت.
این اصطلاح در فلسفه بوسیله ادموند هاسرل (Edmund Husserl) متداول شد. هاسرل مفهوم اپوخه یا در پرانتز نهادن(bracketing) را در جلد اول کتاب "ایدهها" شرح داد. از طریق روش سیستماتیک تقلیل پدیدارشناسانه (phenomenological reduction)، شخص قادر میشود قضاوت در مورد عقیده فلسفی نسبت به وجود جهان خارجی را تعلیق کند و از این رو پدیدهها را همانطور که آنها به ضمیر آگاهی (consciousness) داده شدند بررسی نماید. اپوخه را میتوان در دو گستره عمده مورد مطالعه قرار داد:
- در شکگرایی باستان (ancient skepticism): عمل یا کنش خودداری از هر نوع نتیجه مثبت یا منفی به عنوان گامی مصمم برای نیل به آتراکسی (ataraxy) یا دستیابی به آرامش (tranquility).
- نوعی نگرش متدلوژیکی پدیدهشناسی (methodological attitude of phenomenology) و به عنوان اولین گام در شناخت پدیدهشناسانه (phenomenological recognition)، درک موضوع و توصیف ظواهر حسی، که در آن هر چیزی میتواند وجود داشته باشد (transcendental reduction).
اپوخه نقش بسزایی در مکتب پورُونی (Pyrrhonism) که نوعی فلسفه شکگرایی است و پس از پورو (Pyrrho) نامگذاری شد، داشته است. پورونی که به آن پورُنگرایی نیز اطلاق میشود نوعی مکتب شکگرایی است که با پیرهونیا پورو "Pyrrho of Elis" در قرن سوم پیش از میلاد آغاز میشود و بوسیله انزیدمس (Aenesidemus of Crete) در قرن اول پیش از میلاد توسعه یافت.
این مکتب با هدف دستیابی به آرامش (ataraxia) یا ذهن آسوده، از شکگرایی فلسفی درباره جهان دفاع میکند و مدعی میشود که درستی هیچ چیزی نمیتواند اثبات شود پس ما باید قضاوت کردن را معلق نماییم .شکگراها خود را به عنوان "محقق" یا زته تیکوئی (zetetikoi) معرفی میکردند و هرگز از روی تعصب بر ناتوانی دانستن هر چیز اصرار نمیورزیدند. باید توجه داشت که skepsis به معنی بررسی و امتحان (inquiry, examination) است. مطابق نظر آنها تنها با خودداری ورزیدن از تصدیق یا نفی درستی آنچه که ما نمیدانیم است که ما به آرامش دست مییابیم.
در تحقیقات پدیدارشناسانه، به منظور توصیف یک پدیده به لحاظ سیستم معنایی، ذات خاص خود اپوخه به عنوان فرایندی مشتمل در منع جانبداریها (biases) و مفروضات (assumptions) توصیف شده است. یکی از تکنیکهای اصلی در این زمینه "پرانتز نهادن"(bracketing out) نام دارد که شامل گامهای سیستماتیک برای "کنار گذاشتن" مفروضات و عقاید گوناگون مربوط به پدیدهها به منظور بررسی چگونگی نمایش پدیدهها در جهان مشارکتکنندگان است.
موستاکس (Moustakas) روی مفهوم اپوخه هاسرل تمرکز میکند و بر این باور است که محققان تجربیات خود را تا حدی که ممکن است به کنار میگذارند تا به چشماندازی نو نسبت به "رویکردهای کیفی پنجگانه پژوهش" (Five Qualitative Approaches to Inquiry) در جهت تحقیق پدیدههای تحت بررسی دست یابند. برای توضيح بیشتر و در تعریف رویکردهای کیفی پنجگانه پژوهش، موارد زیر يادآوري ميشود:
1. تحقیقات روایی (Narrative Research)
تحقیقات روایی دارای اشکال مختلفی است و از شیوههای تحلیلی گوناگونی پیروی میکند و در رشتههای مختلف اجتماعی و انسانی ریشه گرفته است. واژه روایی ممکن است برای هر نوع متن یا گفتمانی (discourse) یا متنی موجود در یک گستره (context) تحقیقی با تمرکز خاص بر مقولاتی که از زبان اشخاص جاری میشود مورد استفاده قرار گیرد. این دسته از تحقیقات نیز به موارد مختلفی تقسیمبندی میشوند که یک شکل آن "تحلیلهای روایی" (narrative analysis) است که در آن محققان توصیفات رویدادها یا اتفاقات را جمعآوری میکنند و سپس آنها را در یک مقوله با استفاده از "خط نقشه" (plot line) ترسیم میکنند.
مطالعه مربوط به زندگینامه (biographical study) نیز شکل دیگری از مطالعات روایی است که در آن محقق به نگارش و ثبت و ضبط تجارب زندگی یک شخص دیگر میپردازد. خود زندگینامهنگاری (Autobiography) نیز عبارت است از ثبت و ضبط حقایق زندگی یک شخص از سوی خود او. تاریخچه یک زندگی (A life history) عبارت است از بیان کل زندگی یک فرد، در حالی که داستان تجربه یک شخص نوعی مطالعه روایی است که میتوان آن را در یک مجموعه یا چند مجموعه یافت.
یک تاریخچه شفاهی (An oral history) عبارت است از جمعآوری رویدادهای منعکس شده شخصی و علتها و معلولهای آن از یک فرد یا افراد مختلف.
2. تحقیقات پدیدارشناسی (Phenomenological Research)
در حالی که مطالعات روایی زندگی یک فرد خاص (single individual) را مورد گزارش قرار میدهد، تحقیقات پدیدارشناسی معنای تجارب زندگی (lived experiences) افراد مختلف را نسبت به یک مفهوم یا پدیده توصیف میکند. به عبارت دیگر، پدیدارشناسها بر آن هستند تا نسبت اشتراک معنایی تمامی مشارکتکنندگان را در هنگام تجربه یک پدیده بیان نمایند. این دسته از تحقیقات نیز در درون خود به دستههای مختلفی تقسیمبندی میشوند که عبارتند از پدیدارشناسی هرمنوتیک یا تجربی (empirical/ transcendental phenomenology) یا پدیدارشناسی روانشناختی (psychological phenomenology).
در پدیدارشناسی هرمنوتیک هدف اصلی مطالعه یک تجربه زندگی (پدیده) و بازگوکردن یا تفسیر (interpreting) متنهای زندگی (texts of life) (هرمنوتیک) است که به زبان دیگر به آن پرانتز نهادن (bracketing) یا اپوخه اطلاق میشود.
3. تحقیقات نظری زمینهای (Grounded Theory Research)
اگرچه پدیدارشناسی بر معنای یک تجربه روی افراد مختلف تاکید دارد، ولی هدف مطالعات نظری زمینهای چیزی فرای توصیف صرف است و در آن کشف یا ایجاد یک تئوری هدف اصلی است؛ یعنی نوعی طرح تحلیلی نسبت به یک فرایند، کنش یا تعامل. مشارکتکنندگانی که در این نوع تحقیقات مورد مطالعه قرار میگیرند همگی این فرایند را تجربه کردهاند و بسط تئوری ممکن است آن را بصورت عملی بیان نماید یا نوعی چارچوب خاص برای تحقیقات بیشتر را ایجاد کند. ایده اصلی در این نوع مطالعه از طریق دادههای زمینهای حاصل شده از افرادی است که این فرایند را تجربه نمودهاند. از این رو، تئوری زمینه به طرح تحقیق کیفی اطلاق میشود که در آن محقق نوعی توصیف عام از یک فرایند، کنش یا تعاملی را که از طریق دیدگاههای مشارکتکنندگان مختلف شکلدهی شده است ایجاد میکند.
4. تحقیقات قومیتنگاری (Ethnographic Research)
اگرچه محقق "تئوری زمینه" نظریه خود را از طریق بررسی افراد مختلفی که از یک فرایند، کنش یا تعامل برخوردار بودند بسط و گسترش میداد، ولی مطالعه مشارکتکنندگانی که احتمالاً در یک مکان قرار نداشتند یا اصلاً از یک نوع تعامل برخوردار نبودند امری بود که راه حضور تحقیقات قومیتنگار را باز کرد. وظیفه مححق قومیتنگار بررسی الگوهای مشترک رفتاری، اعتقادی و زبانی البته با واحد تحلیلی بیشتر از 20 تعداد افراد درگیر در مطالعات زمینهای است.
به عبارت دیگر، قومیتنگاری روی کل گروههای فرهنگی (cultural group) - بعضاً این گروهها ممکن است گروه کوچکی باشد مانند تعدادی معلم یا ممکن است گروهی بسیار بزرگ باشد که افراد گوناگون در آن در تعامل با یکدیگر باشند مانند معلمان کل مدارس یک کشور- تمرکز میکند.
5. مطالعات موردی (Case Study Research)
کل گروه فرهنگی را که محور مطالعات قومیتی را میتوان به عنوان یک "مورد" مدنظر قرار داد، ولی هدف اصلی در قومیتنگاری تعیین کارکردهای فرهنگ و نه درک مسایل و مشکلات است و از این رو میتوان با استفاده از این مورد به عنوان نوعی نمونه خاص عمل کرد. بدین سان، وظیفه اصلی محقق مطالعه موردی بررسی یک مطلب با جستجوی یک یا چند مورد در درون یک سیستم معین است. اگرچه مطالعه موردی را میتوان نه به عنوان یک روش تحقیق، بلکه انتخابی نسبت به آنچه که باید مورد مطالعه قرار بگیرد مدنظر قرار داد، ولی برخی آن را به عنوان نوعی استراتژی تحقیقی جامع (comprehensive research strategy) برمیشمرند.
مطالعات موردی نیز با توجه به اندازه مورد و هدف تحلیلهای موردی دارای دستهبندیهای مختلفی است که عبارتند از مطالعه موردی ابزاری معین (single instrumental case study)، مطالعه موردی جمعی یا چندگانه (collective/multiple case study) و مطالعه موردی بطنی (intrinsic case study).
در مطالعه موردی ابزاری خاص محقق روی یک موضوع یا مسئله تمرکز میکند و سپس با انتخاب یک مورد معین آن موضوع را ترسیم میکند. در مطالعه موردی جمعی یک موضوع یا مسئله مجددا انتخاب میشود، ولی محقق دیگر نه با انتخاب یک مورد معین بلکه با مطالعات موردی گوناگون موضوع را ترسیم میکند. در اینجا محقق ممکن است مطالعه برنامههای گوناگون را از سایتهای مختلف پژوهشی یا برنامههای مختلف را در درون یک سایت خاص انتخاب نماید.
اما نوع آخر مطالعه موردی بطنی است که در آن تمرکز اصلی روی خود مورد است؛ مانند ارزیابی یک برنامه یا مطالعه یک دانشآموز دارای مشکل، زیرا مورد نوعی موقعیت و وضعیت غیرمعمول و خاص را به نمایش میگذارد.
- استادیار دانشگاه صدا و سیما