ماجرا كه يادتان هست:بر سر يك مشاجره پيش پا افتاده خياباني، تيزي چاقوي يك نوجوان پنجاهكيلويي گلوي قويترين مرد ايران را بريد و دست قويترين مرد ايران و شايد جهان به همين سادگي از دنيا كوتاه شد. از آن حادثه پرسروصدا 3-2 سالي ميگذرد و هنوز هم آنچه در فضاي مجازي گاهي مانيتور به مانيتور ميچرخد، تصويري از گلوي بريده اوست كه در همان شب حادثه از سوي يكي از شاهدان حادثه منتشر شد. تصويري دردناك از مرگي ناگهاني؛ اين غيراخلاقيترين و غيرانسانيترين كاري بود كه ميشد در حق او انجام داد. مطمئنا جفاي آنكه اين عكس را گرفت و آنكه آن را منتشر كرد، دست كمي از آنكه گلوي او را بريد، نداشت؛ تنها با اين تفاوت كه آنكه گلويش را بريد به دار مجازات آويخته شد اما آنكه چنين داغي را بر دامن خانوادهاش هميشه «تازه» نگهداشت، فكر ميكند چه شاهكاري براي خودش خلق كرده است!
2- پيكر نحيف مرتضي پاشايي به اندازه روحالله داداشي بر و بازويي نداشت اما اين بار او را نه تيغي در دست جواني خام بلكه دردي جانكاه از پاي درآورد و يكباره موجي از غم و اندوه را بر پيكر جامعه پاشاند. اما زخمي كه او هم، مانند روحالله داداشي در آخرين لحظات حياتش چشيد، از جنس آن چيزي نبود كه او را از پاي درآورد. حالا ما ميتوانيم مردي را كه در هيچ لحظاتي از حياتش نخواست كه نشان بدهد دردي چونان سرطان او را چنين و چنان كرده، براي هميشه افتاده و رنجور و بهخود پيچيده در بستر مرگ شاهد باشيم. اين لطف بزرگ(!) را كسي در حق او روا داشته كه فقط چند ثانيهاي از لحظات مانده به ساعتهاي پاياني حيات او را ضبط و بعد پخش كرده است. انتشار اين چند ثانيه شايد براي او موضوع خاصي نباشد اما مطمئنا براي مرتضي پاشايي و صد البته خانوادهاش از درد سرطان زجرآورتر بود و هست. آيا آن كس كه چنين عكس و فيلمي را منتشر كرده و يا شما كه باز نشر ميكنيد يا حتي با ولع تمام بهدنبال ديدن چنين صحنههايي هستيد، هيچگاه فكر كردهايد كه چه سيلابي از چشم يك پدر و مادر روان ميشود وقتي ميفهمند آدمهاي ديگري لحظات سختي كشيدن فرزندشان را با آب و تاب تماشا ميكنند؟
3- «تيري كه از كمان جهيد، هيچ وقت به آن باز نميگردد»؛ اين تعبيري است كه بزرگان ادبيات ما براي تشبيه «سخن» بهكار بردهاند. تعبير آنها هنوز هم براي راندن هر سخني كاربرد دارد با اين تفاوت كه سخن در جامعه امروز ما كماني بسيار بزرگتر، قويتر و ماندگارتر به نام «رسانه» دارد. هر آنچه از سوي اين كمان رها شد، ديگر از كنترل تيرانداز خارج ميشود. اين يك اصل بزرگ «سواد رسانهاي» در جامعه امروز ماست كه غفلت از آن مستوجب عقوبت بسيار در دنيا و خسران در آخرت است. يادمان نرود كه در دفتر رسانه هيچ اشتباهي ديگر پاك كردني نيست و هيچ تيري ديگر به كمان خود بازنميگردد. «گلوي بريده روحالله داداشي» و «فيلم لحظات آخري مرتضي پاشايي» گواه خوبي بر اين مدعا هستند. آن تيراندازي كه از كمان رسانه چنين تيرهايي انداخت لحظهاي فكر كرد كه چه چيزي را در دست دارد و اصلا چه چيزي را نشانه گرفته است؟رسانه گاهي تيغي تيز و كماني مهيب است؛ مبادا تيري زهرآگين در دست ما جاي گرفته باشد و زنگي مستي درونمان خفته!
*پژوهشگر ارتباطات