گروهي معتقدند بسياري از دانشمندان ديگر آفرينش و هستي و باورهاي ديني را زير سوال بردهاند و اصولا با سرعت گرفتن پيشرفتهاي علمي طي دهههاي اخير ديگر دين و باورهاي ديني در عصر حاضر رنگ باخته و چندان توجيهي ندارد. اينها همه باورهايي است كه در ذهن برخي به اشتباه شكل گرفته است اما دكتر مهدي گلشني، دانشمند ايراني كه اين روزها در سطح جهاني شناخته شده و در همايشها و كنفرانسهاي بينالمللي شركت ميكند حرفهاي ديگري دارد. دكتر گلشني كه رياست گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتي شريف را بهعهده دارد معتقد است كه ديگر دوران جدايي ظاهري علم و دين گذشته و امروز كشورهاي غربي دست برقضا بيشتر از ما به اهميت دين و باورهاي ديني بهخصوص در علم پي بردهاند. در گفتوگو با چهره ماندگار فيزيك ايران در روز پژوهش به بررسي برخي از اين باورها و كمبود پژوهشهاي اساسي در اين زمينه در كشور پرداختهايم.
- آقاي دكتر گلشني! در حال حاضر در جهان علم، تحقيقات و آزمايشهايي انجام ميشود مثل كارهاي پژوهشگاه سرن يا كشف بوزون هيگز و يا كارهايي چون شبيهسازي حيوانات و... . آيا پژوهشهايي از اين دست باعث تضعيف باورهاي ديني و اعتقادي در جهان امروز ميشود؟ بهنظر شما كشف اينكه مثلا آغاز هستي با پديده بيگبنگ و به واسطه يك انفجار بزرگ شكل گرفته است با اصل وجودي پروردگار عالم و باورهاي ديني در اين زمينه درتضاد است؟
اين آزمايشها هيچ تضادي با دين ندارند. مسئله اين است كه چه نتايجي از چنين پژوهشهايي ميخواهيم استنتاج كنيم. ذرهاي را در آزمايشگاه سرن كشف ميكنند كه ابتدا فرض ميشود برخي از مسائل را ميتواند حل كند و پاسخگوي بعضي از سؤالات و نقاط تاريك ذهن بشري باشد. اين اتفاق هيچ تضادي با باورهاي ديني ندارد. صريحا در قرآن تأكيد شده است كه برويد و تحقيق كنيد و ببينيد ذات خلقت و آفرينش چگونه بوده است؟ برويد و كشف كنيد خداوند چگونه آفرينش را رقم زده است؟ ذات اين كارها هيچگونه اشكالي ندارد اما مشكل وقتي پيش ميآيد كه شما از اين نقطه شروع كرده و رفته رفته تئوريهاي عامتر و عامتر ميسازيد و بعد در آن تئوريها به اين نتيجه ميرسيد كه در آفرينش عالم هيچگونه هدفي نيست كه اين نتيجهگيري اشكال دارد؛ چراكه نص صريح قرآن ميگويد جهان هدفمند است. از كجاي اين آزمايشها برميآيد كه هدفي در عالم نيست؟ درباره ذره هيگز شما ميتوانيد بفهميد كه اين يك مشكل اساسي را حل ميكند ولي برخي اوقات هم متوجه نميشويم اما در اين زمان نميتوانيم بگوييم كه هدفي را دنبال نميكند. مشكل زماني ايجاد شده كه تئوريها را به نوعي تعميم دادند كه آزمايشها اجازه آن تعميمها را نميداده است. از آن آزمايشها نتايج ديگري هم ميشد گرفت كه نگرفتند. بنابراين مشكل از تعابير است. اين تعابير از آزمايشها بر نميآيند از محفوظات قبلي ما برميآيند. مشكل اين است كه شما چه چيزهايي را بهعنوان فرض قبول كردهايد آن وقت اگر فرض خاصي را قبول كردهايد، الان استنتاجي كه ميكنيد براساس آن فرضيات قبليتان ميتواند با دين مشكل داشته باشد وگرنه اصل آزمايشها هيچ مشكلي ندارند مگر اينكه آزمايشي باشد كه از ابتدا جنبه تخريبي داشته باشد و از بعد خرابكاريهايي كه بهوجود ميآورد با دين به مشكل بر ميخورد؛ بهعنوان مثال استفاده از انرژي هستهاي در مسير تخريب يك شهر. با انرژي هستهاي ميتوان كار مثبتي انجام داد اما اگر به جاي آن كار منفي انجام داديد در اينجاست كه دين ميگويد نبايد اين كار را انجام داد. در جنبه كاربردي نيز دين مانع از اين است كه علم در مسير تخريب قرار بگيرد. در جنبهنظري دين حرفش را در نقاط اصلي رئوس ميزند و مداخلهاي در اينكه آزمايشها را چطور انجام دهيد ندارد. دين ميگويد وقتي ميخواهيد جمعبندي كنيد جمعبنديهايتان ممكن است چند جنبه داشته و برخي از آنها با رئوس اصلي دين ناهماهنگ باشد. در آنجاست كه دين دخالت ميكند.
- ببينيد بهعنوان مثال ميگويند توليد يك نمونه آزمايشگاهي از موجود زنده؛ چه گياه و چه حيوان از طريق ژنتيك، به نوعي آفرينش است. برخي از اين منظر با اينگونه آزمايشها مخالف هستند و برخي نيز اين آزمايشها و نتايج آن را دستاويزي ميدانند براي زير سؤال بردن اصل آفرينش در دين؟
نه اين خودش جوابي دارد و جوابش را نيز از قبل مرحوم مطهري دادهاند. گفتهاند اگر كسي بيايد مخلوقي را نيز بسازد وقتي همه تجهيزات آماده شد خداوند روح و حيات را به آن اضافه ميكند. خداوند فيضش را به آن مخلوق ميدهد. ميتوان گفت كه آن آفرينش نيز خودش جنبهاي از قدرت خداوند است.
- بحث ديگري كه مطرح است اين است كه طي يكيدو دهه اخير اين تصور شكل گرفته كه علم با دين درتضاد است و نكته ديگر اينكه زماني در تاريخ نهچندان دور برخي از كشفهاي اساسي علمي باعث شد تا دانشمندان مدعي شوند كه ديگر پاسخ همه نيازهاي بشري را همراه علم ميدهند و ديگر دوره دين، ادبيات، فلسفه و... گذشته است. آيا ما اكنون در دوره قدرت علم به سر ميبريم؟ يا اينكه در دوره افول قدرتنمايي علمي هستيم؟
شكوفايي علم با رنسانس آغاز شد و از جهاتي هنوز ادامه دارد و نوآوري در علم اين روزها خيلي زياد است. 100سال پيش هيچ كدام از اين فناوريهاي امروز را نداشتيم. هر روز هم اين تكنولوژيها افزايش مييابد. نكتهاي كه وجود دارد اين است كه زماني كه علم در زمان رنسانس شكوفا شد در جهت نابودي بشر، محيطزيست و... گام برنداشت اما علم روزبهروز بيشتر در جهت نابودي بهكار برده ميرود. اينكه بشر از دين بينياز شده نيز پاسخش منفي است؛ چرا كه در قرن نوزدهم ميگفتند كه به قرن بيستم كه برسيم ديگر بساط دين جمع ميشود اما اين اتفاق نيفتاد. براي اينكه وقتي جنگ جهاني اول و دوم رخ داد تعداد زيادي آدم كشته شدند. در آن زمان بسياري از انديشمندان به اين فكر افتادند كه علم افساري ميخواهد. حتي در دهه دوم قرن بيستم برتراند راسل كه اينقدر شيفته علم تجربي بود گفت اگر علم به اين روش پيش برود تمدن بشري به خطر ميافتد. از سوي ديگر علم محدوديت دارد. ما علممان ناقص است و هر چه پيش رفتيم مجهولاتمان بيشتر و بيشتر شده است. بنابراين ما بينياز نشدهايم علاوه بر اينكه ثابت شد دين در بسياري از مسائل مانند طب كمك كرده است تحقيقاتي كه در آمريكا انجام شده نشان داده كه خيلي از مسائل و مشكلات مانند طلاق و فشار خون در ميان افرادي كه دين دارند كمتر است. معلوم شده كه علم ما را از همهچيز بينياز نميكند و به تنهايي تجاوزهاي نامشروع زيادي به زندگي بشر دارد. اخلاق براي جوامع بشري لازم است و اخلاق يك توجيه ميخواهد؛ بنابراين احياي دين را در نيمه دوم قرن بيستم شاهد هستيم. شمار زياد كنفرانسها و همايشها با موضوع دين در كشورهاي غربي نشان ميدهد كه نهتنها نقش دين كم نشده بلكه بيشتر از قبل نيز شده است.
- بحث اين بود كه علم همچنان پيشرفت خود را دارد اما بهنظر ميرسد كه علم پاسخگوي يكسري از نيازهاي بشر نيست. آن نيازها چيست و چقدر بشر امروز به اين باور رسيده كه خواه ناخواه برخي از نيازهاي اساسي خود را بايد در راه ديگري چون دين و باورهاي مذهبي دنبال كند؟
يكسري سؤالات كه علم نميتواند به آنها پاسخ دهد اين است كه من اصلا از كجا آمدهام؟ و تكليفم چيست؟ جهان هدف دارد يا نه؟ علم نميتواند به اين سؤالات پاسخ دهد. نهتنها آنهايي كه به خدا اعتقاد دارند معتقدند كه علم نميتواند پاسخگوي اين مسائل باشد بلكه آنهايي كه به خدا اعتقاد ندارند نيز اين موضوع را قبول ميكنند. بشر فهميده است كه دغدغههايي دارد كه علم توان پاسخ گفتن به آنها را ندارد. يكسري سؤالات معنوي هستند كه پاسخشان از دل علم بيرون نميآيد. زيبايي، خير و شر را علم نميتواند توضيح دهد؛ بنابراين علم محدوديت دارد؛ اينكه شما ميآييد و راجع به جهان سؤال ميكنيد فيزيكدان معروف جهاني آلن سندنز ميگويد كه من در سن 50سالگي تازه به خدا رسيدم براي اينكه ديدم نميتوانم با پوچي زندگي كنم.
- بهنظر ميرسد ماجراي دين در جهان امروز و در دنياي مدرن بايد يكي از دغدغههاي اصلي ما در كشوري اسلامي باشد. در داخل كشور در اين زمينه طي سالهاي اخير چه پژوهشهايي انجام دادهايم؟
ما در اين زمينه خيلي كم كار كردهايم و در غرب اتفاقا بيشتر به اين سمت حركت كرده و پژوهش انجام دادهاند. مؤسسات مسيحي خيلي روي اين موضوع كار پژوهشي ميكنند. در غرب كنفرانسهاي زيادي درباره دين و علم برگزار شده است. اينها بررسي ميكنند كه چرا تاكنون به اشتباه تصور ميشد بين علم و دين تعارض وجود دارد و چرا چنين تعارضي اصولا در ميان نيست؟ چه مسائل مشتركي بين اين دو وجود دارد و... . در بسياري از اين كنفرانسها ، هم پزشك و فيلسوف هست و هم رياضيدان و فيزيكدان. متأسفانه در كشور ما بسياري از كتب خوبي كه در اين زمينه منتشر ميشود ترجمه نميشوند. معمولا يا به سراغ كتب الحادي رفته ميشود يا كتب شبهه برانگيز اما كمتر سراغ كتبي كه به اين اشكالات پاسخ داده است ميروند و تحولاتي كه در باور غربيها و دانشمندان امروز رخ داده كمتر منعكس شده است.
- بحثي كه امروز خيلي مطرح شده نگاه علمي به دين يا نگاه ديني به علم است. در كشورما بيشتر همه بهدنبال اجراي نگاه علمي به دين هستند و ميخواهند با كمك علم حقانيت دين را اثبات كنند. شما در اينباره چه فكر ميكنيد؟
علم نميتواند به دين نگاه داشته باشد اما دين ميتواند به علم نگاه داشته باشد. دين را عدهاي در اعمالي مانند نماز، روزه و... خلاصه كردهاند. من دين را تنها در اين اعمال نميبينم. همراه با دين يك عقلانيت، متافيزيك و تفكر وجود دارد. دين معتقد است كه بايد بهدنبال كاوش طبيعت رفت. ما بايد كار علمي انجام دهيم همانطور كه قرآن گفته است. من كار علمي را بخشي از عبادت تلقي ميكنم و بخشي از دين و اين تلقياي است كه نيوتن و ابوريحان نيز داشتند. اين تلقياي است كه چارلز تاون برنده جايزه نوبل فيزيك در زمان ما دارد كه كار علمي خود را بخشي از وظيفه ديني خود ميداند. وقتي دين با يك ديد كلي و جهان بيني به علم نگاه ميكند علم را با ابزار خودش بخشي از خود تلقي ميكند. نگاه ديني به علم مفهوم دارد و نگاهي است كه نيوتن داشت. نيوتن در نامهاي كه منتشر كرده بود به يك اسقف اعلام كرد كه من ميخواهم عظمت خلقت و آفرينش را نشان دهم؛ بنابراين اين را عبادت تلقي ميكرد. اميرالمومنين نيز ميفرمايند: تفكر در خلقت الهي عبادت است و بنابراين با نگاه ديني اگر نگاه كنيد جهان را وسيعتر ميبينيد اما اگر با نگاه علمي نگاه كنيم نگاهمان محدود ميشود به چيزهايي كه محسوس هستند.
- با اين وصف آيا شما به نوعي معتقد به نقش و جايگاه نگهباني براي دين هستيد؟ يعني دين را نگهبان علم ميدانيد؟
من فعاليت علمي را يك نوع فعاليت ديني ميدانم چون در قرآن امر شده است كه به اين سمت برويد. درمقام عمل در دين گفته شده كه از علم براي نابودي بشر استفاده نشود. دين مواظب است كه فرضهاي كلي كه عنوان ميشود و از علم گرفته نشدهاند چه هستند. دين نميآيد دخالت كند كه يك آزمايش را چگونه انجام دهيد. دين همچنين در نتيجهگيري كلي دخالت ميكند؛ اينكه از يك آزمايش بهعنوان مثال نتيجه بگيريم كه جهان هدف ندارد. در اينجا دين ميگويد خير نميتوانيد چنين نتيجهاي بگيريد. دين تصحيح ميكند آنجا كه از علم نتايجي گرفته ميشود كه از خود علم نيست بلكه مبتني بر اصولي است كه بر علم حاكم كردهاند. مثلا در يكسري از آزمايشهاي بيولوژي عنوان ميكنند كه تنها شانس، حاكم بوده است يا جهان هدف ندارد. حداكثر حرفي كه ميتوان زد اين است كه نتوانستيم علت را استخراج كنيم اما نبايد فراموش كنيم كه نيافتن، دليل بر نبودن نيست.
- در فرهنگ ما بهخصوص تا مدتها فلسفه هميشه با دين همراه بود و هميشه سؤالهايي مثل اينكه از كجا آمدهام و آمدنم بهر چه بود و... در اين حيطهها طرح ميشد اما به مرور فلسفه به علم نزديكتر شد تا همين امروز كه ميبينيم در دانشكده فلسفه علم نشستهايم و در خدمت شما هستيم.
ببينيد فلسفه بعد از رنسانس با جان لاك شروع شد كه ريشه معلومات را در حس ميدانست و اين حسگرايي كه اسمش را ميگذارند تجربهگرايي به مرور تقويت شد و چند فيلسوف ملحد نيز به آن اضافه شدند و به مرور تقويت شد. يعني هيوم آمد و اصلا منكر اصل عليت شد و خدا را انكار كرد. كانت آمد و گفت به متافيزيك دسترسي نداريم و به مرور فلسفه پوزيتيويسم رسما بنا نهاده شد و چنين مكاتبي بروز كردند تا اينكه به عصر جديد رسيديم كه در اوايل قرن بيستم بيشتر فلاسفه يا ايدئاليست بودند يا غيرخداپرست اما در سالهاي امروزي ميبينم جهش فوقالعادهاي ميان فلاسفه كنوني رخ داده است بهطوري كه يك فيلسوف ملحد ميگويد حداقل يك سوم فلاسفه جهان امروز خداباور شدهاند و امروز ميبينيم در آكسفورد و ديگر مراكز معتبر جهاني فيلسوفان تراز اول خداپرست پيشرو هستند؛ يعني خيلي نزديك شدهايم به همان استدلالها و نگرشهاي ديني گذشته. غرب نيز امروز تغيير كرده است.
- خب چرا چنين شد؟ آيا نزديكي فلسفه به دين باعث شد تا به غيرقابل اتكا بودن علم بهتنهايي پي ببرند؟
دقيقا جواب اين امر در همين سؤال شماست؛ براي اينكه غيرقابل اتكا بودن علم را درك كردند. دريافتند كه علم همهچيز نيست و بعد نقش دين را ديدند كه از لحاظ متافيزيكي چه سهمي در جهان دارد. امروز برخي از فلاسفه غرب را ميبينيم كه در برخي موارد ديدگاهشان بسيار نزديك به متافيزيك اسلامي است. اين بهنظر من اتفاقا به مدد خود علم رخ داده است و ديگر اينكه برخي از فلاسفه و فيزيكدانان و... رفتهاند و در فلسفه نيز تحصيل كردهاند. يا برخي از كشيشان در فيزيك و رياضي و زيست شناسي تحصيل كردهاند و 2 طرف از نزديك مشكلات را لمس كردهاند. يكي از اتفاقهاي زيبايي كه امروز در غرب رخ ميدهد كنفرانسهايي است كه ميان رشتههاي ديني و علمي و فيزيك و زيست و فلسفه و الهيات و... برگزار ميشود و من در برخي از آنها شركت كردهام و به جرأت ميگويم يك تجربه فوقالعاده است. اين تعاملي كه امروز ميان علم و دين و فلسفه و رشتههاي مختلف شكل گرفته متأسفانه در كشور ما همچنان ناچيز است.
افسوس من امروز اين است كه دانشكدههاي علوم ما با فلسفه و تحولات آن بيگانه هستند و دانشكدههاي فلسفه و الهيات ما نيز فقط تمركز كردهاند بر درسهاي تخصصي خود و راهي را براي مطالعه و آشنايي با علوم بازنگذاشتهاند. اين است كه اين دو نقص عمده را امروز ميبينم و هدف ما اين است كه اين بخشها را با هم پيوند دهيم. دانشكدههاي فلسفه ما در مسائل قديمي خودشان منجمد ماندهاند و دانشكدههاي علوم نيز سرسختانه در برابر علومانساني مقاومت ميكنند؛ مخصوصا كه در عصر ما بسياري از دانشكدههاي علوم در جهان شروع كردهاند به تدريس مسائل فلسفي. طي همين سال اخير آكسفورد و كمبريج گروهي تشكيل دادهاند براي مسائل فلسفي كيهان شناسي. من حتي طي سخنراني اخيرم در حوزه هم گفتم كه اميدوارم حوزه هم وارد علوم بشود تا فلسفه اسلامي نيز بتواند تأثير مثبتي بر علوم داشته باشد.
- آقاي دكتر گلشني! چرا گاهي ميبينيم كه تصور اشتباهي شكل گرفته است كه گويي دانشمندان و مغزهاي متفكر علوم مختلف، جهان را به نوعي ديگر ميبينند و دچار نوعي پوچي در زندگي ميشوند؟ اين تصوري كه به اشتباه به گسترش آن دامن زده شده است.
يكي از فيزيكدانهاي معروف به اسم ونگ برگ ميگويد: هرچه بيشتر پيش ميرويم جهان بيهدفتر بهنظر ميرسد اما هال ديويس جواب ميدهد كه هرچه علم بيشتر پيش ميرود انكار هدفداري جهان پيچيدهتر بهنظر ميرسد. اين عظمت و اين وسعت باعث ميشود تا انكار هدفمندي جهان سختتر بشود و اگر واقعا هدفي نيست پس ديگر علم مفهومي ندارد. ميتوانيم بگوييم يك جادو يك نقشي را دارد ايفا ميكند و ديگر نيازي به علم نداريم. اگر انسان بخواهد با پوچي زندگي كند مثل ژان پل سارتر آخرش بايد بهخودكشي برسد. ميبينيم كه خود سارتر يكماه پيش از مرگش با خبرنگار كومونيستي گفتوگو ميكند و ميگويد: من اشتباه كردم و جهان هدفمند است و نيهيليسم معنايي ندارد. واقعيت اين است كه زندگي بدون هدف معنايي ندارد و همين است كه ميبينيم ونگ برگ در نهايت روزي حرف خود را عوض ميكند و ميگويد هرچه علم بيشتر پيش ميرود فهم هدف جهان مشكلتر ميشود نه اينكه جهان بيهدفتر ميشود! اين دو خيلي متفاوت هستند. جوان امروز بايد انتخاب كند كه زندگي را چگونه ميخواهد؟
- خب مشكل اين است كه چقدر به جوانان امروز راههاي پژوهش درست و هدفمند را آموزش دادهايم؟ ميبينيم كه در كشورهاي پيشرفته پژوهشگري دارد درباره يك دوره 5ساله در 100 گذشته كشورش بهمدت 20 سال از عمرش تحقيق ميكند و زندگياش نيز از همين حرفه ميگذرد. چرا در كشور ما كمتر چنين رفتارهايي را ميبينيم؟
اين مشكل محيط است. جوانان ما يا از اينسو ذهنشان پر ميشود يا از آنسو. من محيط امروز را بسيار مسموم ميبينم و جوانان واقعا تقصيري ندارند. فقط يكسري امكانات در اختيارشان ريخته شده و با همينها بايد يا اين مسير را انتخاب بكنند و يا آن مسير را. مقصر انديشمندان ما هستند كه محيط را با بيخيالي رها كردهاند. آموزش و فرهنگ خيلي مهم است. ما اولويتها را به درستي مشخص نكردهايم. اولويتهاي ما اغلب مادي بوده است و حتي در اين زمينه نيز بهطور متعادل مادي نبودهايم. بنابراين جواني كه امروز دكترايش را گرفته و اكنون بدون شغل مانده پريشان است. اين نشان ميدهد كه برنامهريزيهاي ما درست نبوده است. توليد انبوهي داشتهايم بدون آنكه نيازهايمان را درنظر بگيريم. بايد طوري توليد ميكرديم كه به رفع نيازها كمك بكند. بهنظر من مشكل ما در برنامهريزيها بوده و عدمحاكميت تفكر درست در برنامهريزيها. اميدوارم كه نگاهمان در اين زمينه تغيير كند.
ذره جنجالي هيگز چيست؟
پژوهشگاه سرن يا سازمان اروپايي پژوهشهاي هستهاي، بزرگترين آزمايشگاه فيزيك جهان در بحث فيزيك ذرهاي جهان است. در حال حاضر حدود 7931دانشمند و مهندس در آن مشغول به كارند. اما مهمترين اقدامي كه اين آزمايشگاه سعي در كشف آن دارد بحث بيگ بنگ يا انفجار اوليه جهان هستي است كه بهواسطه آن ذهن بسياري از فيلسوفان و دانشمندان و فيزيكدانان را بهخود معطوف كرده است. بدينترتيب فعاليتهاي اين پژوهشكده از نظر فكري و همچنين مسائل ديني اهميت بسياري پيدا كرده است. بوزون هيگز نيز يكي ديگر از دستاوردهاي اين پژوهشكده بود كه مشهور به ذره تاريك است. اين ذره بنيادي اوليه فرضي داراي جرم است كه وجود آن توسط مدل استاندارد فيزيك ذرات پيشبيني شدهاست. مشاهده تجربي اين ذره ممكن است بتواند درباره چگونگي جرمدار شدن ماده توسط ذرات بنيادي بدون جرم ديگر، توضيح دهد. بهعبارت ديگر مشاهده تجربي اين ذره ميتواند به توضيح روند آفرينش از هيچ (از نظر فيزيكي و انساني) به هستي توضيح دهد.
ابر حيوانات انساني
حتما در برخي از فيلمها يا انيميشنها ديدهايد كه دانشمندي با لباس عجيب و غريب مادهاي به يك حيوان تزريق ميكند و چند دقيقه بعد جانور مورد نظر هم داراي شعور ميشود و هم با عضلات حجيم شدهاش دانشمند را از پا در ميآورد و بعد هم ادامه داستان؛ چندي پيش محققان آمريكايي با تزريق نوعي از سلولهاي نابالغ مغز انسان موسوم به سلولهاي گليال به موش، مغز شبهانساني ايجاد كردند كه باعث افزايش عملكرد مغز اين حيوانات در آزمونهاي شناختي شد. حالا اين ترس وجود دارد كه در آينده با موجوداتي روبهرو باشيم كه از بهره هوشي انسان بهره ميبرند و در عين حال قدرتي فراتر از انسان دارند. با اين حال دكتر «استيون گلدمن» سرپرست تيم تحقيقاتي اين پروژه تأكيد كرده كه استفاده از اين روش محدود بوده و روي حيوانات ديگر- بهخصوص پيوند سلولهاي گليال انساني به مغز ميمون- به هيچ عنوان انجام نخواهد شد و در اين زمينه جاي نگراني نيست.