متولد 1360 است. اهل جنوب است؛ همان جايي كه بازي كودكانش تا چندي پيش جمعآوري تركشهاي جنگي بود. از 16سالگي به شكل تجربي مستندسازي را آغازكرد. او را بعد از پايان فيلمبرداري آخرين مستندش كه درباره آخرين جنگ بزرگ ارتش و نيروهاي حشد شعبي (بسيج) عراق عليه گروه داعش در اطراف كربلا ساخته شده، ملاقات كرديم. در خانه كوچكش نشسته بود و تنها دغدغهاش زندگي اين روزهاي مردم در عراق و سوريه زير تيرهاي مداوم داعش بود.
- آقاي ماجد نيسي! چه شد كه از عراق سردرآوردي و دوربينت به آن سمت و سو رفت؟
جنگ در عراق سر درازي دارد كه از سال 2003 آغاز شده است. از 16سالگي كه كار مستندسازي را آغاز كردم بهشدت بهدنبال آن بودم كه از سبك زندگي و نوع برخورد مردمي كه سالها با ما در حال جنگ بودند مطلع شوم زيرا معمولا برداشتي كه از جامعه طرف مقابل در جنگ صورت ميگيرد همواره به يك صورت است و اصطلاحا تر وخشك با هم ميسوزند. حمله آمريكا به عراق و اشغال بغداد با پايان دوره سربازي من همزمان شده بود. من هم براي پيدا كردن پاسخ اين پرسشها بدون آنكه كسي يا جايي را در عراق بشناسم از راه زميني شلمچه راهي اين كشور شدم.
در زمان ورود به عراق نوعي ترس و وحشت سراسر وجودم را گرفته بود و مطمئن نبودم كه بتوانم زنده از اين كشور خارج شوم. از اينرو در آن دوره جواني حس ميهندوستي مرا بر آن داشت تا يك مشت از خاك كشورم را بردارم و در كولهپشتيام قرار دهم تا اگر هم بميرم بخشي از خاك كشورم همراه من باشد اما به محض ورود به خاك عراق آنچه از مردم عراق ديدم با آنچه در ذهن خود داشتم كاملا تفاوت داشت. ميتوانم بگويم مردم عراق مردمي دوستداشتني، مهربان و خونگرم هستند. در همه خانهها به رويم باز بود بهنحوي كه من در سفر اولم به عراق حتي يك شب هم در هتل نخوابيدم بلكه مهمان مردم بودم و مردم عراق خودشان مرا اين طرف و آن طرف ميبردند. حاصل آن سفر 2فيلم بود كه يكي از آنها به نام «مردم زنگ زده» موفق به كسب سيمرغ جشنواره فجر شد. با اين حال دغدغه اصلي من جنگ بود، به همينخاطر علاوه بر عراق به افغانستان و لبنان هم سفر كردم. بايد بگويم كه دغدغه اصلي من صرفا عراق نيست بلكه جنگ در كل اين منطقه است اما عراق اكنون كانوني است كه اين جنگ در آن در حال وقوع است.
- اگر بخواهيد جنگ را از نگاه و ذهن مردمي جنگزده همانند مردم عراق توصيف كنيد، صبح براي چنين مردمي كه بيش از10سال است با جنگ دست و پنچه نرم ميكنند، چگونه آغاز ميشود؟
صبح اين مردم خيلي با بقيه آدمهاي اين جهان تفاوت دارد. ما صبح بعد از يك خواب خوب، راحت بيدار ميشويم يا ميرويم سر كار يا آنكه نميرويم ولي به هر شكل روزمرگي آرامي داريم اما در آنجا صبح با استرس آغاز ميشود و وقتي از خانه ميروي بيرون استرس ديگري به سراغت ميآيد؛ اين زندگي تمامي مردم عراق است. تمامي آنها ناخودآگاه به محض خروج از خانه اين پرسش در ذهنشان تداعي ميشود كه آيا در مسير با عملياتي انتحاري مواجه نخواهند شد، آيا درگيري نميشود، آيا... ؟ و يك زن خانهدار هم از زماني كه شوهرش به سركار رفته يا فرزندش را راهي مدرسه كرده تا بازگشت آنها اين سؤال را صدها بار از خودش ميپرسد؟ اين دور تسلسل يك سؤال است كه همسر من سالم برميگردد؟ آيا فرزند من سالم بازميگردد ؟ و اين پرسشي است كه هر عراقي از صبح كه بيدار ميشود تا شب بيش از صد بار از خود ميپرسد.
- توصيف شما از جنگ عليه داعش چيست؟ جنگ عليه داعش را از درون لنز دوربين خود چگونه ميبينيد؟
زماني كه در عراق حضور داشتم در يكي از شبكههاي اجتماعي تصوير بريده شدن سريك عراقي منتشر شد. در توضيح آن آمده بود كه او رئيس يك بيمارستان بوده كه بهدليل شيعه بودن سرش را بريدهاند. مردم از كوچك و بزرگ دور تا دور محل اجراي اين اعدام تجمع كرده بودند و پرچم داعش هم برافراشته شده بود. من وقتي اين اتفاق وحشيانه را ديدم بهخودم گفتم هر آدمي بايد توي اين دنيا يك كاري براي مقابله با آن انجام دهد. من كارم فيلمسازي است. آنجا تصميم گرفتم كه چه زنده بمانم وچه بميرم هر اتفاقي كه بيفتد در برابر وحشيگري آنها عليه اين مردم، قدمي بردارم. تصميم گرفتم تا زماني كه داعش در عراق باشد من هم بمانم و كار كنم.
- شما به جرفالصخر رفتيد. جرفالصخر نقطه اتصال كربلا به مناطق تحت كنترل داعش بود. مردم آنجا چه نوع موضعي داشتند.وقتي اين منطقه آزاد شد چه واكنشي نسبت به آن نشان دادند؛ خوشحال شدند، ناراحت شدند. توصيف شما از احساسات مردمي كه مدتي را تحت سلطه داعش بودند بعد از خروج از سلطه آنها چيست؟ بهخصوص كه آنها جزو اهل تسنن عراق محسوب ميشوند.
بسياري از اهل تسنن بعد از تسلط داعش بر مناطقشان اين مناطق را تخليه كردند و به تعبيري جنگزده شدند. تعداد كمي هم در هر منطقهاي باقي ماندند كه آنها نيز به 2بخش تقسيم ميشوند؛ يك عده با گروه داعش همكاري ميكنند و يك عده نيز از روي ناچاري و بهدليل آنكه شرايط خروجشان از اين منطقه فراهم نشده مجبور به ماندن شدهاند. من در زماني كه در منطقه جرفالصخر بودم و دقيقا در منطقه جنوب آنكه درنزديكي مسيب قرار دارد، تمامي اهالي تقريبا مهاجرت كرده بودند. تنها كساني كه در منطقه حضور داشتند صرفا نيروهاي حشدشعبي بودند كه خود را براي آغاز عمليات آماده ميكردند.
اما آنچه در آنجا توجه مرا جلب كرد، حضور يك پيرمرد به همراه يك دختر بچه 8-7ساله بود كه ظاهرا نوه وي بود . ظاهرا تمام خانواده رفته و تنها اين دو باقي مانده بودند. در ميان تمامي خانههاي تخليهشده در اين منطقه فقط او و نوهاش باقي مانده بودند جالبتر اينكه او در خانهاش مانده بود، هر روز ميآمد و غذايش را از جيره حشد شعبي ميگرفت، بچه هم هر روز با خودروي اين نيروها به مدرسه كه در شهر واقع بود برده و بازگردانده ميشد.
در مناطقي كه من حضور داشتم 2قشر وجود داشتند؛ يا داعشي بودند و تك تيراندازهايشان كه دائما از همه جا سردرميآوردند يا حشدشعبي و ارتش بودند كه براي آزادي اين مناطق آماده ميشدند.
خاكريزي درست شده بود كه يك طرف خاكريز كه به داخل جرفالصخر بود در اختيار داعش بود و تا عمق الانبار هم پيش ميرفت و اين طرف خاكريز هم در اختيار نيروهاي حشد شعبي قرار داشت.
اما بعد از آزادسازي اين منطقه، ارتش عراق اين منطقه را 8ماه منطقه بسته نظامي اعلام و ورود غيرنظاميان را به آن ممنوع كرد تا آن را از مين و تلههاي انفجاري پاكسازي كند البته بعيد ميدانم دولت بتواند ظرف اين مدت منطقه را كاملا پاكسازي كند. داعش قدمبهقدم مينگذاري كرده بود. شما شايد باور نكنيد وقتي من در حال فيلمبرداري قدم برميداشتم، بايد بيش از 2چشم ميداشتم؛ يك چشم بايد به دوربين باشد، يك چشم بايد به زمين باشد وچند چشم هم بايد اين طرف وآن طرف را ببيند تا سالم بروي و بازگردي. متر به متر مناطق آزاد شده از داعش مينگذاري شده بود. با وجود اين، تعداد زيادي از اهالي اين منطقه كه بهشدت از آزادي محل سكونتشان به هيجان آمده بودند به سوي خانههاي خود سرازير شدند. شرايط بهنحوي بود كه ديگر هيچ نوع كنترلي براي آنها ممكن نبود و توانستند از اين حلقههاي حفاظتي عبور كرده وخود را به آنجا برسانند.
آزادي جرفالصخر يك پيروزي بزرگ و استراتژيك براي دولت و ملت عراق محسوب ميشود و باعث شد تا آنها بار ديگر روحيه بگيرند. همزماني اين پيروزي با نخستين روزهاي ماه محرم اين شور و احساسات را چند برابر كرد. مردم زيادي هم براي برگزاري تعزيه به اين منطقه ميآمدند و سعي ميكردند مراسم عزاداري برگزار كنند زيرا اين پيروزي را از آن امامحسين (عليه السلام) و هديه ايشان به مردم ميدانستند.
- شما مدتي را در ميان گروههاي مبارز داوطلبي كه به حشد شعبي مشهورند زندگي كرديد. آنها چه كساني هستند، روحيه آنها چطور بود، اهدافشان چه بود، نگاهشان به زندگي چگونه بود و با چه هدفي به صحنه جنگ آمده بودند؟
قبل از اينكه از نزديك با اين افراد آشنا بشوم تصوري كه از آنها داشتم اين بود كه آنها يكسري چريك دوره ديدهاند و حتي دورههاي فوقتخصصي ديدهاند. اين دقيقا چيزي است كه در رسانهها هم از آنها ميخوانيم؛ يك تيپ آدمهاي كاملا جنگجويي هستند اما بايد بگويم كه اين گفتهها سنخيتي با واقعيت ندارد. آدمهايي كه من با چشم خود ديدم و در حال جنگ با داعش بودند از همه قشر آدمي بودند؛ دانشآموز، دانشجو، دكتر، مهندس، كارمند دولت و همه اقشار ديگر در ميان آنها حضور داشتند.
از بچه 16ساله در ميان آنها به چشم ميخورد تا پيرمرد 70ساله؛ همه آمده بودند. اين حضور، من را به ياد دوره جنگ خودمان ميانداخت كه همه تيپ آدم در جنگ تحميلي حضور پيدا كردند. علت اصلي و محوري و مركزي حضور اين افراد از هر منظر، مشرب و با هرهدفي كه به آن نگاه كنيد، فتواي مرجعيت بود. فتوايي كه آيتالله العظمي سيستاني صادر فرمودند اگر نبود، ديگر عراقي وجود نداشت و امروز كه من و شما در حال گفتوگو با هم هستيم ديگر عراق تمامشده بود.
آن فتوا خيلي درست و به موقع بود. بهنظر من اين فتوابراي يك طيف خاص نبود. خود فتوا همچنين تفسيري دارد. ايشان در اين فتوا فرمودند هر كسي آمادگي حمل سلاح را دارد برود و با داعش بجنگد. در اين فتوا هيچ اشارهاي به سني، شيعه يا مسيحي بودن مخاطب نشده است بلكه بر اصل دفاع از كشور تأكيد شده بود. فتواي آيتاللهالعظمي سيستاني تأثير بسيار زيادي بر مردم عراق گذاشت و باعث شد تا همه اقشار به سوي جنگ با داعش بروند.
من شخصيتي را در اين جنگ ملاقات كردم كه بسيار جالب بود. او به من گفت كه پياده عازم زيارت امامرضا(ع) بودم. وقتي اين فتوا را شنيدم برگشتم چمدان مسافرتم را خانه گذاشتم و يك دست لباس برداشتم و آمدم به جبهه و 5ماه است كه به خانه بازنگشتهام. او يك كارمند دولت بود. ميگفت بزرگترين فرزندش 15سال دارد و تا به حال توي زندگياش نجنگيده است. از اين تيپ آدم يا دانشآموزي كه درس و كلاسش را رها كرده و به جبهه جنگ عليه داعش آمده بسيار زياد بودند.
يك بار به يكي از فرماندهان حشدشعبي به نام ابو مصطفي كه در جرفالصخر هم شهيد شد، گفتم: با اين شرايط و وضعيت كه نميشود زندگي كرد. شما خانواده خود را به امان خدا رها كردهايد و اينجا حتي به شما حقوق هم نميدهند. خانوادههايتان معلوم نيست از كجا هزينه امرار معاش خود را فراهم كنند وسرنوشت شما هم مشخص نيست كه كجا و در چه عملياتي كشته خواهيد شد. چرا همچنان بر باقي ماندن در جبهه اصرار ميكنيد؟ وي يك پاسخ بسيار زيبا به من داد وگفت: ببين وضعيت عراق امروز به شكلي است كه يا بايد هر خانواده عراقي يك عضو خود را تقديم شهادت كند يا آنكه كل خانواده كشته خواهند شد در نتيجه اگر از خانواده ما يك نفر برود و شهيد شود اشكالي ندارد. اين جملات هرگز از ذهنم محو نميشوند.
- آنگونه كه در فيلم شاهد آن هستيم شما به شكل قابل توجهي به نقطه صفر درگيريها نزديك بودهايد. كمي از جو و شرايط درگيريها براي ما صحبت كنيد. جنگ چه زماني و از كجا آغاز ميشد؟ آيا جنگ با داعش جنگي كاملا كلاسيك بود يا آنكه برخي از درگيريها به شكل خودجوش آغاز ميشدند، تفاوت واقعيتها با تصورات موجود در ذهن افكار عمومي به چه ميزان است؟
بيترديد هر جنگي اتاق فرماندهي و عمليات خاص خود را دارد. چه حشدشعبي و چه ارتش از چنين اتاقي بهرمند هستند. كليات جنگ توسط اين اتاق عمليات وفرماندهي مشخص و هدايت ميشود اما اتفاقاتي هم به شكل خودجوش رخ ميدهد كه يكي از آنها در عمليات آزادي جرفالصخر به وقوع پيوست. ميتوان گفت كه اين اقدام خودجوش باعث شد تا معادله جنگ به نفع مردم عراق تغيير پيدا كند. براساس برنامهريزيهاي اتاق فرماندهي قرارنبود از منطقهاي كه من در آن حضور داشتم يعني جنوب جرفالصخر پيشروي گستردهاي انجام شود. در قسمت جنوب ناحيه جرفالصخر يك خاكريز بود كه قرار بود نيروهاي موجود در آن در وضعيت پدافندي باشند درحاليكه عمده نيروها به شمال جرفالصخر منتقل شده بودند تا عمليات از آن ناحيه انجام شود. نقشه عمليات اينگونه بود كه نيروها از شمال راه پشتيباني داعش را ميبستند و از آنجا به طرف جنوب حركت ميكردند. روز عمليات كه فرارسيد، قرار بود در منطقهاي كه من در آن حضور داشتم، صرفا يك مانور ايذائي عليه داعش صورت بپذيرد. اين عمليات محدود در عمق 100تا 200متري برنامهريزي شده بود تا داعشيها را مشغول كرده و از آن سو عمليات اصلي انجام شود. همانطور كه ميدانيد گروه تخريب چي و خطشكن 30تا 40نفره ابتدا راه را براي بقيه نيروها باز ميكند. من با اين گروه خطشكن همراه شدم اما باورتان نميشود، نخستين محل توقف اين گروه خط شكن در يك كيلومتري عمق دشمن بود. اين پيشروي در روز اول جنگ در حالي صورت گرفت كه نيروهاي حشد شعبي مشغول جنگ تن به تن با گروه داعش بودند. چنين پيشروياي در منطقهاي انجام ميشد كه از سال2003 در اختيار گروه القاعده بود و حتي قبل از سقوط صدام هم هسته اصلي گروه القاعده به شكل نامحسوسي در آن شكل گرفته بود. از زمان سقوط بغداد حتي نيروهاي آمريكايي هم قادر به ورود و تسلط بر اين نقطه نبودند و هربار كه دست به حمله ميزدند شكست ميخوردند. يكي از دلايل اين ناكامي شرايط طبيعي منطقه است؛ منطقهاي مملو از درختان نخل. تراكم نخلها در اين منطقه به حدي است كه در برخي از مناطق در ميانه روز هم نور خورشيد قادر به رسيدن به زمين نيست. در مقابل، مبارزان حشدشعبي چه چيزي در اختيار داشتند؟ تسليحات آنها در سلاحهاي كلاشينكف و تيربارهاي نيمه سنگيني به نام بيكيسيوچند خمپارهانداز بود و چيز ديگري در اختيار نداشتند. خيلي از آنها حتي جليقه ضدگلوله هم نداشتند. كاري هم نميشد كرد. امكانات آنها ضعيف است. آنها بنا به دستوري كه در فتواي مرجعيت شنيده بود براي جنگ آمده بودند؛ همان كه سلاح داشتند جاي شكرش وجود داشت اما با اين حال همه شاد و خندان و بذلهگو بودند. اين شادي در ميان آنها چنان بود كه من در روزهاي اول درحاليكه ترس تمام وجودم را گرفته بود در تصور ميكردم آنها واقعا بايد ديوانه باشند كه در چنين شرايطي چنين احساسي دارند. اما از يك جا به بعد به اين نتيجه رسيدم كه آنها واقعا ميدانند كه براي چه كاري آمدهاند. آنها براي دفاع از كشور خود وارد اين جنگ شده بودند، همين اعتقاد به من هم براي ادامه كار انگيزه ميداد. بهخود ميگفتم وقتي اين جوان 18ساله جلوي من بدون هيچ ترسي در حال جنگ است و سرگرم درگيري تن به تن با داعشيهاست، چرا من بايد ترس به دل خود راه بدهم؟ گاهي فاصله بين دوطرف در نخلستانها به كمتر از 5تا 6متر ميرسيد و هر يك از پشت يك نخل با ديگري درگير بودند. پس بايد بگويم اين اعتقاد و روحيه بچههاي حشد شعبي بود كه موفق شد اين منطقه را آزاد كند؛ زيرا با هيچ اسلحهاي حتي سلاح سنگين هم نميشد اين منطقه را فتح كرد.
- از داعش برايمان بگوييد. آيا با آنها مستقيما برخوردي داشتيد، اسيري از آنها ديديد، روحيه آنها چگونه بود؟ داعش واقعي با تصوراتي كه ما از آنها داريم چقدر تفاوت دارد؟
آنچه من از اين جنگ فهميدم آن است كه آناني كه در صف داعش در حال جنگ هستند، ترسوتر از آني هستند كه نشان ميدهند. اگر ترسو نبودند، ناگهان و در يك زمان بسيار كوتاه از مساحتي به اين وسعت عقبنشيني نميكردند. براساس آنچه من ديدم داعش فقط يك سري تبليغات است. آنها با انتشار فيلم سربريدن انسانها سعي در ايجاد رعب و وحشت در ميان مردم دارند. آنها بهدنبال وحشتآفريني هستند اما اكثر آنها افراد جنگجويي نيستند. حداقل در اين منطقهاي كه من حضور داشتم شرايط اينگونه بود. بيترديد بين آنها در مناطق ديگر بايد افراد جنگجوي زبدهاي هم وجود داشته باشد. همچنين عقايد عجيب و غريب آنها را هم نميتوان ناديده گرفت. براي توصيف داعش ميگويم يك نوجوان 18ساله با يك كلاشينكف آنها را مجبور به عقبنشيني ميكند. فرد فراري فرد جنگجويي نيست بلكه تنها توصيفي كه ميتوان براي وي بهكار برد، واژه ترسو است. حتي فلسفهاي كه ادعا ميشود آنها آمادهاند تا بميرند يا به تعبير خودشان شهيد شوند صرفا تبليغاتي است و واقعيت ندارد.
- خاطرهاي از اين جنگ كه همچنان در ذهن شما مانده و هر از گاهي برايتان تكرار ميشود را ميتوانيد ذكر كنيد؟
خاطرهاي كه همواره در ذهنم با من ماندگار شده در قسمتي از نخلستان اتفاق افتاد. داخل باغها و نخلستانها كانالهايي براي آبياري درختان وجود دارد. با شدت گرفتن درگيري با اين تصور كه اگر فردي زير سطح زمين باشد از خطر گلوله در امان ميماند، وارد آن كانال يا جوي آب شدم ودوربينم را هم براي فيلمبرداري و ثبت درگيري بالا بردم. از بقيه مبارزان فيلم ميگرفتم تا آنكه درگيري كمي فروكش كرد. در اين درگيري يك سيدمعمم هم حضور داشت. بهخودم گفتم حال كه شدت جنگ كمتر شده بروم و با او هم گفتوگو كنم و از حال وهوايش در درگيري بپرسم. از جاي خود برخاستم، بايد در پناه نخلها قرار ميگرفتم و فاصله بين آنها را ميپريدم و خود را به سيد ميرساندم. سيد 2 تا 3نخل با من فاصله داشت. تقريبا 7يا 8متر فاصله بود و من با دوربين روشن به سوي او دويدم. به محض آنكه به كنار سيد رسيدم يك خمپاره دقيقا به جايي اصابت كرد كه من در آنجا پناه گرفته بودم. دوربين را به سوي محل برگرداندم و ناخودآگاه از خودم وسيد پرسيدم من آنجا بودم؟ سيد پاسخ داد بله تو آنجا بودي. واقعا هر فردي در چنين شرايطي از خودش ميپرسد واقعا چه اتفاقي ميافتد اگر 23ثانيه ديرتر بلند ميشدم، بايد جزو اموات ميبودم. چنين مسائلي بهطور حتم مدتها با انسان باقي ميماند.
- فيلمبرداري در يك قدمي مرگ چه حس وحالي دارد؟
اگر واقعيت را بخواهم بگويم بايد گفت كه از يك نقطه و جايي به بعد ديگر نميفهمي و ترس از تو ميرود اما وقتي از صحنه جنگ خارج ميشوي و به آنچه اتفاق افتاده مينگري يا فكر ميكني، از خودت ميپرسي واي خداي من! من كجا بودم؟ البته بعد از خروج از صحنه جنگ، آنقدر در آن منطقه در معرض موجهاي انفجار قرار گرفتهاي كه براي چند روز گيج ومنگ هستي. صداهاي جنگ به شكلهاي مختلفي در ذهنت بازسازي ميشوند. قطعا اين فقط حس من نيست بلكه آن سربازي كه از صحنه جنگ بازگشته نيز چنين حسي دارد. اجازه بدهيد اينجا يك خاطره هم از يكي از شخصيتهاي فرعي مستندم برايتان بازگو كنم. او فردي به نام ابو مصطفي بود. روز سوم جنگ يعني روز اول بعد از آزادي جرفالصخر لحظاتي قبل از آنكه به شهادت برسد با او گفتوگو ميكردم. ابومصطفي به من گفت: ماجد بيا برويم. به او پاسخ دادم: ديروز جرفالصخر آزاد شد. پلان هم كه كلي دارم، نه ابو مصطفي حوصله ندارم. خستهام. همراه شما نميآيم. 500متر جلوتر از جايي كه حضور داشتيم جنگ و درگيري وجود داشت، راستش را بخواهيد واقعا هم از صحنههاي جنگ ترسيده بودم. وقتي مرا ترك ميكرد و ميرفت به او گفتم ابومصطفي يك جليقه ضدگلوله بپوش ولي پاسخ داد: مطمئن باش آدم اگر ساعتش برسد خواهد مرد. ابومصطفي رفت و گلوله دقيقا به جايي اصابت كرد كه اگر او جليقه به تن داشت، به او آسيبي نميرسيد. آنقدر من از اينكه شخصيتي همانند ابو مصطفي كه ازجمله فرماندهان جنگ محسوب ميشد به شهادت رسيد ناراحت هستم كه قابل توصيف نيست. از اينكه او جليقه به تن نكرد بسيار ناراحتم، ولي او هميشه جليقه نميپوشيد. هميشه نفر اول در عمليات و جنگ بود و هرگز هم جليقه ضدگلوله نميپوشيد.
- از جنگ سخن گفتيد اما از حاشيههاي زندگي در كنار جنگ چيزي به ما نگفتيد. در حاشيه جنگ، مبارزان چه كارهايي ميكردند؟
اين تصور وجود دارد كه آنها كه ميروند جنگ، فقط وفقط ميجنگند. از كنار محل استقرار ما رودخانه فرات ميگذشت. خيلي از مبارزان حشد شعبي ماهيگيري بلد بودند. روزها ماهيگيري ميكردند و شب روي خاكريز اين ماهيها را كباب ميكردند. عربها گعدهاي دورهمي دارند كه اين گعده آنها شبها در پشت خاكريز برگزار ميشد. بازار بگو و بخند وشوخي هم بسيار داغ بود. اجازه دهيد به شما بگويم آنقدر كه آنجا با نيروهاي حشد شعبي خنديدم و شاد بودم، در داخل شهرهاي عراق چنين اتفاقي براي من نميافتاد. اين مبارزان بچههاي خوشمشربي بودند كه بگو وبخند بين آنها كاملا رايج بود. فضاي خاصي بود. البته با شروعماه محرم سينهزني و عزاداريهاي آنها هم كاملا در جاي خود انجام ميگرفت. در واقع ميتوان گفت كه در حاشيه اين جنگ آنها زندگي خود را هم ميكردند؛ يعني آنها ظاهرا فقط براي جنگيدن به آنجا نيامده بودند بلكه زندگي شبه عادي خود را هم داشتند. شبها در مورد علايق خود با يكديگر سخن ميگفتند، يكي درمورد خانواده و همسرش سخن ميگفت كه چند ماهي است آنها را نديده و از دلتنگيهايشان با يكديگر حرف ميزدند. به جز زماني كه سر پستهايشان بودند يا در عمليات شركت ميكردند، در بقيه اوقات زندگي كاملا آرامي جريان داشت. برخي از مبارزان هم براي داعشيها رجز ميخواندند. يكي از آنها تقريبا هر شب بر فراز خاكريز ميايستاد و اشعار و رجزهايي را عليه داعش ميخواند. درحاليكه داعشيها هم با استفاده از بلندگو بهطور مستمر اشعار مديحهگوييهاي خاص بهخود را پخش ميكردند.
- آيا از داعش ترسي نداشتيد. فاصله شما با آنها چقدر بود؟
فاصله ما و آنها در حدود 200متر بود كه بهتدريج عمق آن بيشتر ميشد. من بهعنوان يك ايراني درصورتي كه بهدست داعش اسير ميشدم بهطور حتم بهشدت شكنجه شده و بعد از آن كشته ميشدم. از اين رو از فرمانده واحدي كه من آنها را همراهي ميكردم خواستم و خواهش كردم چون سلاحي به همراه نداشتم و فقط دوربين حمل ميكردم و به همينخاطر قادر به دفاع از خويش نبودم، درصورتي كه من به اسارت گروه داعش افتادم حتما آنها مرا بكشند؛ زيرا به هر شكل داعشيها بعد از شكنجههاي فراوان مرا خواهند كشت پس چه بهتر كه قبل از شكنجهشدن بميرم. گرچه اين فرمانده براي من محافظاني را قرار داده بود اما دست آخر اين خواهش مرا هم پذيرفت.