یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳ - ۰۷:۲۷
۰ نفر

اصغر اصغری: «جاسم غضبان‌پور» را خیلی از اهالی جبهه و جنگ می‌شناسند؛ بچه‌خرمشهری که خیلی زود دوربین به‌دست گرفت تا روایتگر تاریخ شهرش در دوره‌های پیش، هنگام و پس از انقلاب باشد.

عکاس-«جاسم غضبان‌پور»

براي او و عكس‌هايش جنگ هنوز تمام نشده، خودش مي‌گويد كارهاي نكرده در اين زمينه زياد دارد؛ نگاتيوهايي كه منتظر او هستند تا با كيفيتي قابل‌قبول به سندي زنده براي حقانيت كشورمان تبديل شوند. خيلي‌ها خواستند غضبان‌پور و عكس‌هايش را جدي نگيرند؛ همان‌هايي كه به هر دليلي نمي‌توانند يا نمي‌خواهند پلي سالم و درست ميان نسل امروز و تاريخ معاصر كشورمان ايجاد شود. غضبان‌پور اما با نگاتيو‌هايش فاصله‌ها را برداشته و مخاطبانش را درست مقابل آن روز‌ها و لحظه‌ها قرار مي‌دهد. همراه او شديم تا روايت‌هايي متفاوت از جبهه و جنگ را ببينيم و بشنويم.

روايت يكم
عكس‌هاي دوتوماني!

سال ۵۲ بود كه پدرم برايم يك دوربين پلارويد خريد به قيمت ۴۵۰ تومان. آن زمان نوجواني ۱۵ساله بودم و عاشق عكاسي. پدرم اين دوربين را برايم خريد به اين شرط كه خودم هزينه‌هاي مربوط به عكاسي را تأمين كنم. آن زمان در خرمشهر محوطه كنار شط و كارون در قرق عكاس‌هاي ديگر بود، هر كسي يك بخشي را براي خودش گرفته بود تا از مردم در‌‌ همان جا عكاسي كند و كسب‌وكارش را رونق بدهد. اين شد كه ديگر به ما نوبت نمي‌رسيد، من هم دوچرخه‌ام را برمي‌داشتم و با دوربين به روستاهاي اطراف خرمشهر مي‌رفتم. عكس كه مي‌گرفتم‌‌ همان لحظه ظاهر مي‌شد و به مشتريان مي‌دادم. يادم مي‌آيد آن موقع هر قطعه عكس را 2تومان مي‌فروختم. مردم هم استقبال زيادي مي‌كردند و براي همين با اين شغل امرار معاش مي‌كردم. چند وقت پيش براي مراسم ختم پدرم به خرمشهر رفته بودم. خيلي از‌‌ همان مردم مرا مي‌ديدند و مي‌گفتند هنوز عكس‌هاي آن زمان را دارند. سال دوم راهنمايي در مسابقه عكاسي خرمشهر نفر اول شهر شدم و به‌عنوان جايزه يك هفته مرا فرستادند اردوگاه رامسر. آنجا بود كه به‌صورت جدي با عكاسي آشنا شدم؛ دنياي جذاب سياه و سفيد با پس زمينه اجتماعي. من كه از سال سوم ابتدايي به عكاسي علاقه‌مند شده بودم حالا مسيرم را روشن‌تر مي‌ديدم. ديگر هر كجا كه مي‌رفتم دوربين همراهم بود، حتي در سفر مشهد هم از زائر‌ها عكس مي‌گرفتم و هزينه‌هاي كار را اينگونه تأمين مي‌كردم.

روايت دوم
خرمشهر پيش از انقلاب

من عكاسي مستند را از سال ۵۲ شروع كردم. بعد‌ها كه تظاهرات‌هاي انقلابي شروع شد، جزو عكاساني بودم كه از راهپيمايي‌هاي مردم عكاسي مي‌كردند. در خانه‌مان يك تاريكخانه داشتم و از روي عكس‌هاي حضرت امام(ره) عكاسي و تكثير مي‌كردم. فردا‌‌ همان عكس‌ها در دستان مردم انقلابي در كوچه و خيابان ديده مي‌شد. بعد مي‌رفتم سراغ تظاهرات و از آنجا عكس مي‌گرفتم. الان در آرشيو عكس‌هايم چند روايت كاملا مستند از خرمشهر پيش از انقلاب، دوران انقلاب، زمان جنگ و پس از آن وجود دارد. بعد‌ها اين عكس‌ها به‌صورت موضوع‌بندي و مدون درآمدند و هر يك به زيرمجموعه‌هاي بيشتري تقسيم شدند. چون عكاس اجتماعي بودم تلاش مي‌كردم تا مطابق با زمان جلو بروم و روايت خود را از حال و هواي شهر داشته باشم.

روايت سوم
من و نخستين پانوراما

وقتي خرمشهر آزاد شد، از نزديك مي‌توانستيم وسعت ويراني‌هايي كه رژيم بعث عراق به‌وجود آورده بود را ببينيم. درست پس از عمليات بيت‌المقدس بود كه فكري جالب به ذهنم رسيد. وسعت ويراني‌هاي خرمشهر به‌گونه‌اي بود كه نمي‌توانستم عظمت و تأثير آن را در يك فريم ساده و معمولي نشان دهم. آن زمان تك فريم‌هاي عكاسي ۲۴ در ۳۶ ميليمتري جواب كار را نمي‌داد. پس به عكاسي پانوراما رو آوردم؛ عكس‌هايي كه بتواند زاويه ديد بيشتري به مخاطب بدهد و اثرگذاري بيشتري داشته باشد. به همين دليل دوربين را برداشتم و كل شهر را به‌صورت پانوراما با نگاتيوعكاسي كردم و به هم چسباندم تا يك تك عكس طويل به‌دست بياورم. آن زمان امكانات ديجيتال براي عكاسي پانوراماي امروزي وجود نداشت اما با اين تكنيك توانستم نخستين عكس‌هاي پانوراماي جنگي را به‌وجود بياورم.

روايت چهارم
سوژه‌هايي كه از دست رفت

وقتي جنگ شروع شد، چند‌ماه اول را به‌عنوان امدادگر هلال احمر مشغول بودم. بعد به‌عنوان بسيجي به منطقه برگشتم و تا فروردين سال ۶۳‌‌ همان جا بودم. ما نخستين اردوگاه مهاجران جنگي را چند روز پس از اشغال خرمشهر در «شادگان» زديم. من مسئول تداركات كل منطقه بودم و بايد به همه جمعيتي كه از خرمشهر و روستاهاي اطراف به آن اردوگاه آمده بودند رسيدگي مي‌كرديم. بي‌نظير‌ترين سوژه‌هاي عكاسي دوران جنگ را در‌‌ همان اردوگاه از دست دادم. از بغل اردوگاه يك لوله آب بزرگ رد مي‌شد، عراقي‌ها هم مي‌خواستند با هواپيماهاي جنگي اين لوله را بزنند. هواپيما‌ها آنقدر به سطح زمين نزديك مي‌شدند كه آدم فكر مي‌كرد اگر دستش را بلند كند مي‌تواند آنها را بگيرد. وقتي هواپيما‌ها مي‌آمدند و مردم از ترس فرار مي‌كردند صحنه بديعي از جنگ نمايان مي‌شد. اما من دوربيني نداشتم كه عكاسي كنم. البته قبل از اينكه عراقي‌ها خرمشهر را بكوبند، سفارش يك دوربين جديد داده بودم. آن زمان ۱۵ هزار تومان پول پس انداز كرده بودم و مي‌خواستم يك دوربين كانن «اف يك» بخرم با همه لنز‌هايش كه تقريبا ۱۳ هزار توماني مي‌شد. حتي‌‌ همان روز تحويل دوربين، ۲ حلقه فيلم هم خريده بودم اما يك موشك درست ۶۰متري خانه‌مان اصابت كرد. من هم مجبور شدم همه آن ۱۵ هزار تومان را به خانواده‌ام بدهم تا بتوانند از شهر به جاي امني بروند.

روايت پنجم
فرا‌تر از زمانه بود

خرداد سال ۶۱ بود كه خرمشهر آزاد شد. با يكي از بچه‌هاي اطلاعات عمليات وارد شهر شدم. تنها دغدغه من رفتن به خانه‌مان بود و پيدا كردن نگاتيو‌هايم. آنقدر وسعت ويراني‌ها زياد بود كه نمي‌توانستيم كوچه‌ها و محله‌هاي شهر را شناسايي كنيم. وقتي كوچه‌مان را پيدا كردم ديدم خانه پشت سري و جلويي‌مان را صاف كرده بودند، اما خانه ما تنها چندتا خمپاره خورده بود و به نسبت بقيه شهر سالم بود. عراقي‌ها وارد خانه ما شده و همه نگاتيوهاي طبقه بندي شده را ريخته بودند اين طرف و آن طرف. با يكي از بچه‌ها نگاتيو‌ها را جمع كردم و آوردم توي پرشين هتل. آن موقع با شهيد «بهروز مرادي» بودم. من عكس مكان‌هاي مختلف خرمشهر را داشتم و حالا مي‌خواستم‌‌ همان زوايا را پس از ويراني بگيرم. بهروز سال ۶۱ به فكر ايجاد يك موزه جنگ بود، يعني وسايل تركش خورده خانه‌ها، وسايل جامانده از عراقي‌ها و ... را جمع‌آوري مي‌كرد. مي‌گفت اين وسايلي كه عراقي‌ها اينجا جاگذاشته‌اند خودش مدرك جرم است و به درد موزه مي‌خورد. خدا رحمتش كند كه خيلي فرا‌تر از زمان خودش فكر مي‌كرد و جلو مي‌رفت. اواخر سال ۶۲ دانشگاه‌ها باز شد و من هم آمدم تهران تا در مجتمع دانشگاهي هنر تحصيلاتم را ادامه بدهم. از اينجا به بعد يك پايم تهران بود و يك پايم خرمشهر يا جبهه‌هاي مختلف ديگر.

روايت ششم
نوجوان و شهيد و عكس‌ تأثيرگذار

يادم مي‌آيد نخستين بار كه از يك جنازه عكاسي كردم ۱۵ سال بيشتر نداشتم. سال ۱۳۵۷ يك سرباز را از يكي از پادگان‌هاي لرستان به خرمشهر آورده بودند. مي‌گفتند عضو گروه فدائيان اسلام بوده كه به شهادت رسيده. من هم با يكي از بچه‌هاي انجمن اسلامي دانشگاه خرمشهرمرحوم دكتر عباسي هماهنگ كردم تا شب بروم سراغ آن شهيد و از او عكس بگيرم. يواشكي و در آن بگير بگير حكومت نظامي خرمشهر رفتم غسال‌خانه و از پيكر آن جوان شهيد عكاسي كردم. آن موقع رژيم مي‌خواست سرباز را بي‌سر و صدا و بدون تشييع دفن كند و به كسي اجازه برگزاري مراسم ندهد اما فرداي‌‌ همان روز عكس شهيد ميان تظاهركننده‌ها توزيع شد و قيامتي به پا كرد. عوامل رژيم هم وقتي ديدند جريان تغيير كرده مجبور شدند با تشييع رسمي و برگزاري مراسم براي آن شهيد موافقت كنند. راستش را بخواهيد عكاسي كردن از يك جنازه در هنگام شب براي يك نوجوان ۱۵ ساله كمي ترسناك بود اما خوشبختانه نتيجه خوبي به همراه داشت. بعد از آن، ۲ بار بازدداشت شدم و براي اينكه توي دردسر نيفتم كمتر آفتابي مي‌شدم.

روايت هفتم
شكار درد‌هاي دفاع‌مقدس

گاهي اوقات سوژه‌هاي بسيار جالبي در اطراف ما خلق مي‌شد كه مي‌توانست به عكس‌هاي جاودانه‌اي تبديل شود. البته لحظه‌هايي هم بود كه ثبت آنها برايمان دردناك مي‌شد و طاقتمان را طاق مي‌كرد. اوايل جنگ دوربين هم داشتم اما ديدم به امدادگر بيشتر از يك عكاس نياز است. ۸‌ماه اول جنگ فقط روزي ۳ ساعت مي‌خوابيديم. حتي آنقدر وقت نداشتيم كه به وضعيت خودمان برسيم، براي همين سرمان را از ته تراشيده بوديم تا شپش نزند. در‌‌ همان اردوگاه مهاجران جنگي شادگان شبي نبود كه تلفات كودك و نوزاد نداشته باشيم. صحراي آنجا پر از موش و رتيل بود، آنها شب‌ها مي‌آمدند و گوش و بيني كودكان را مي‌جويدند. مادر‌ها آنقدر خسته يا بهتر بگويم بي‌هوش بودند كه حتي از صداي جيغ بچه‌هايشان بيدار نمي‌شدند. نمي‌دانم چطور مي‌شد اين صحنه‌ها را با دوربين به ثبت رساند.

روايت هشتم
بمباران تهران يادتان هست؟

بمباران ۵۰ روزه تهران اواخر سال ۶۶ شروع شد. آن موقع عضو ستاد تبليغات جنگ بودم كه در خيابان ميرعماد قرار داشت. از حس وحال آن روزهاي تهران مجموعه‌اي از عكس‌ها به‌دست آمد تا خودش مبناي يك كتاب مستقل شود. تقريبا همه جاي تهران حال و هواي نظامي به‌خودش گرفته بود. جلوي بيشتر ساختمان‌ها و يا ميادين گوني‌هاي شني به ارتفاع زياد چيده بودند. رد موشك‌ها را در آسمان پي مي‌گرفتم و از آن عكاسي مي‌كردم و يا به جاهايي مي‌رفتم كه مورد اصابت موشك واقع و ويران شده بود. اين مجموعه عكس‌ها بعدا طبق يك سناريو كنار هم چيده شد؛ يعني از يك جايي شروع مي‌شد و در جايي به پايان مي‌رسيد. آخرين عكس اين كتاب هم كه تنها عكس رنگي آن است مربوط مي‌شود به ايام عيدنوروز و پايان بمباران تهران. در تمام لحظه‌هاي عكاسي تلاش كردم تا در حاشيه باشم و اين باعث مي‌شد تا خلوت مردم با صحنه‌هاي دلخراشي كه پيش رويشان قرار مي‌گرفت را بر هم نزنم و به حريم شخصيشان نزديك نشوم. سال ۶۶ آماده شده بودم تا عازم حلبچه بشوم. منزل راننده گروه ما درست در كنار بيمارستان كودكان بهرامي در محله نظام‌آباد بود. راننده خواست لوازم سفرش را بردارد و با خانواده‌اش خداحافظي كند. همين كار را كرديم ماشين ما از كوچه پشت بيمارستان هنوز خارج نشده بود كه موشك درست سر جاي ما اصابت كرد. با آنكه اين جور لحظه‌ها براي يك عكاس مستند جنگ حكم كيميا را دارد، همه تجهيزات عكاسي را‌‌ رها كردم و به امدادرساني مشغول شدم.

كتاب‌هايي كه ديدني‌اند

اگر مجموعه عكس‌هاي مربوط به سال‌هاي دفاع‌مقدس را نگاه كنيد هميشه ردي از جاسم غضبان‌پور پيدا مي‌كنيد. او اما مجموعه‌هاي عكس اختصاصي هم دارد كه در قالب كتاب‌هاي جداگانه به چاپ رسانده است. غضبان‌پور مي‌گويد: «من با آژانس‌هاي عكس خارجي ارتباط نداشته‌ام اما خوشحالم كه مي‌بينم عكس‌هايم تأثير خودشان را روي مردم همه دنيا گذاشته‌اند. چند‌ماه پيش نمايشگاهي در شهر پاريس برگزار شد كه چندتا از كارهاي من هم در آن معرفي شدند. خيلي از فرانسوي‌ها يا ايراني‌هايي كه پيش از انقلاب از ايران رفته بودند با تماشاي اين عكس‌ها منقلب شدند. آنها مي‌گفتند كه درباره جنگ ايران و عراق تصويري ديگر در ذهنشان داشتند و حالا با ديدن اين عكس‌ها ذهنيتشان عوض شده است. اين اتفاق تقريبا در همه نمايشگاه‌هاي بين‌المللي‌ام مي‌افتد و تأثير ديگري روي مخاطبان مي‌گذارد». غضبان‌پور حالا يكي از معتبر‌ترين بانك‌هاي عكس مربوط به دوران دفاع‌مقدس را به نام خود ثبت كرده و آنها را آرام آرام در قالب كتاب‌ها به مخاطبانش عرضه مي‌كند. از اين هنرمند معاصر تاكنون ۳ جلد كتاب انفرادي در زمينه دفاع‌مقدس و قريب به ۴۰ جلد در زمينه ايران‌شناسي منتشر شده است؛ كتاب «آسمان و زمين» كه گزارش تصويري ۵۰ روز بمباران موشكي تهران را روايت مي‌كند، كتاب «شهداي فتح خرمشهر» كه نمايشگر تصاويري از ۵۰ شهيد تيپ ۲۲بدر در عمليات بيت‌المقدس است و كتاب «يادگاري‌هاي همسايه»، جلد يكم كه مجموعه‌اي از ديوارنوشته‌هاي عراقي‌ها در خرمشهر را به تصوير مي‌كشد. بسياري از اين تصاوير كاملا بكر هستند و هيچ‌گاه و در هيچ كجا ديده نشده‌اند. براي همين در‌‌ همان لحظه اول به شكلي عجيب مخاطب را تحت‌تأثير قرار ‌داده و واقعيت‌هاي جنگ را بي‌پروا نشان مي‌دهند.

دشمن و ديوارهاي خرمشهر

ديوارنوشته‌هاي نظاميان بعثي عراق روي ديوارهاي خرمشهر سوژه‌اي بكر به‌دست عكاس مستندساز ما، جاسم غضبان‌پور داده تا او را به سوي ابتكاري نو سوق دهد. دست‌نوشته‌هايي كه هر يك مي‌توانند به تنهايي سند محكوميت صدام و مظلوميت ما را در طول ۸ سال دفاع‌مقدس به خوبي نمايان سازند؛ ديوارنوشته‌هايي كه رگه‌هايي از جنايت، توهين و تحقير در آنها ديده مي‌شد. جاسم غضبان‌پور درباره مجموعه كتاب عكس ديوارنوشته‌هاي خرمشهر كه با عنوان «يادگاري‌هاي همسايه» به چاپ رسيده است، مي‌گويد: «پس از آزادسازي خرمشهر دلم مي‌خواست شعار معروف عراقي‌ها را كه بر ديوار شهر نوشته بودند ببينم. بر حسب تصادف درست از جايي وارد شهر شديم كه با اين ديوارنوشته برخورد كرديم. يكي را آنقدر بزرگ نوشته بودند كه حتي از فاصله دور هم به خوبي ديده مي‌شد. نوشته بودند: «جئنا لنبقي» يعني اينكه «ما آمده‌ايم تا بمانيم!» اين بزرگ‌ترين دهن كجي به ما كه بچه خرمشهر به‌حساب مي‌آمديم محسوب مي‌شد. عراقي‌ها آمده بودند شهر ما را گرفته بودند و هيچ خيال نمي‌كردند كه روزي مجبور به فرار شوند. همان موقع به همراه شهيد بهروز مرادي يك تابلو كنار اين ديوارنوشته نصب كرديم با اين مضمون كه اين ديوار نوشته يك اثر جنگي است و كسي نبايد آن را تخريب كند. بهروز هنرمند درجه يكي بود، خيلي از تابلوخط‌هاي معروف خرمشهر مثل «شهر سي وشش ميليوني»، «كوچه‌هاي اين شهر به خون آغشته‌اند، لطفا با وضو وارد شويد» و «خرمشهر را خدا آزاد كرد» كار خطاطي او است. ما نيروي تبليغات جنگي بوديم. براي همين من طي جنگ هميشه يا امدادرساني مي‌كردم و يا عكاسي، هيچ وقت اسلحه به‌دست نگرفتم. اما بهروز علاوه بر اينكه خطاط، نقاش، مجسمه‌ساز و يك هنرمند تمام عيار فرا‌تر از زمانه خودش بود، آرپي‌جي زن قهاري هم بود. ما بچه خرمشهر بوديم و به زبان عربي مسلط. براي همين عمق شعار‌ها و ديوارنوشته‌هاي عراقي‌ها را خوب مي‌فهميديم. اين ديوارنوشته‌ها به خوبي مي‌توانستند مظلوميت ما را در جنگ نابرابر نشان بدهند. آنها هستند كه ثابت مي‌كنند ما توي خانه‌هايمان زندگي مي‌كرديم و اين عراقي‌ها بودند كه به ما حمله كردند». برخي از شعار‌ها كه توسط عراقي‌ها به‌صورت ديوارنوشته بر پيكر خرمشهر به تصوير كشيده شده كاملا تأمل برانگيز است؛ شعارهايي كه توسط حزب بعث عراق توليد مي‌شد تا علت تجاوز به خرمشهر را توجيه كند. آنها با همين شعار‌ها ذهن سرباز‌هايشان را شست وشو مي‌دادند و براي جنگ تهييج‌شان مي‌كردند؛ ديوارنوشته‌هايي با مضاميني همچون «ما آمده‌ايم تا سرزمين‌هاي خودمان را پس بگيريم»، «ما سربازان و فدائيان قادسيه صدام هستيم»، «آمده‌ايم تا با فارس‌هاي مجوس آتش‌پرست مبارزه كنيم» و «خرمشهر را به‌عنوان مركز اعراب نگه‌مي‌داريم». آنها حتي روي تابلو‌ها و ديوار‌هاي خرمشهر نشان‌هاي شهرداري و فرمانداري عراق را قرارداده بودند تا ثابت كنند كه اين شهر ديگر براي هميشه به حكومت بغداد پيوسته است.

غنائمي از جنس نگاتيو

علاوه بر ديوارنوشته‌هاي عراقي‌ها درزمان اشغال خرمشهر كه توسط غضبان‌پور براي هميشه در فريم‌ها ثبت شده‌، عكس‌هاي بي‌نظيري از حكومت چندماهه بعثي‌ها بر خرمشهر توسط اين عكاس جمع‌آوري شده است. او عكس‌هاي عراقي‌ها را يك سند كامل جنگي مي‌داند و معتقد است: «اين عكس‌ها توسط خود عراقي‌ها و در زمان حضورشان در خرمشهر گرفته شده است. آنها حتي فرصت نكردند خيلي از نگاتيوهاي عكس‌ها را با خودشان به عراق برگردانند و همين جا‌‌ رها كرده‌اند؛ نگاتيوهايي كه نشان مي‌دهد عراقي‌ها جنايتكار اين جنگ تحميلي بودند». اما فكر مي‌كنيد جواب رزمنده‌هاي ايراني به ديوارنوشته‌هاي عراقي‌ها چه بوده است؟ اينجاست كه روايت دوربين غضبان‌پور چهره ديگري از روحيه بسيجي‌هاي آن دوران را به نسل ما نشان مي‌دهد. غضبان‌پور در اين‌باره مي‌گويد:«شعارهاي بچه‌هاي رزمنده ايراني كاملا متفاوت بود. بيشترشان خلاصه مي‌شد به تمسك به اهل‌بيت(ع) و استعانت از آنها. خلوص ويژه‌اي در اين ديوارنوشته‌ها ديده مي‌شود. دليلش هم اين است كه رزمندگان ما نه براي خود بلكه براي خداي خود مي‌جنگيدند. وقتي در اين شرايط قرار بگيريد باطن واقعيت‌تان را نشان مي‌دهيد. نوشته‌هايي كه روي ديوار‌ها، قطار‌ها يا سنگر‌ها نوشته مي‌شد حاصل لحظه‌هاي معنوي و نوراني رزمندگان بود. هميشه گفتم اينجا هم تكرار مي‌كنم كه هر آنچه من انجام داده‌ام لطف خدا و عنايت شهدا و مادر آنها حضرت زهرا(س) است.»

يك عكس، ۷۰۰ رزمنده

يكي از كارهايي كه در همين اواخر به اتمام رساندم ساختن عكسي مونتاژ شده از همه رزمنده‌هاي سپاهي و بسيجي خرمشهر بود. در اين تصوير بيش از ۷۰۰ رزمنده كه فقط عضو سپاه يا بسيج خرمشهر بودند حضور دارند، البته تقريبا يك‌سوم آنها به شهادت رسيده‌اند. براي تهيه اين عكس، يك گروه چند نفره به‌مدت تقريبا ۳سال زحمت كشيده‌اند. ما طي اين مدت بيش از ۱۰ هزار عكس را كپي، اسكن و بازبيني و فيگورهاي شبيه به هم را پيدا كرديم، سعي‌مان اين بوده كه بهترين عكس از رزمنده‌ها را كه كيفيت مناسبي داشته باشند و تكراري هم نباشند در كنار هم قرار دهيم. اين تابلو روي ديواري به طول ۴۰ متر و ارتفاع ۴ متر در خرمشهر قرار است به‌صورت سراميك نصب شود. ويژگي‌هاي زيادي براي اين عكس يادگاري سعي كردم درنظر بگيرم؛ مثلا نام فرد اول سمت راست، وسط و نفر اول سمت چپ هر ۳ «محمد» است. همه اين رزمنده‌ها دور يك شهيد كه در مركز عكس است جمع شده‌اند و آن‌هم «محمد جهان آرا» است. خيلي از‌‌ همان رزمنده‌ها علاقه‌مندند تا بيايند و در كنار عكس آن زمانشان بايستند و عكسي به يادگار بگيرند.

 

کد خبر 273295

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha