براي آنها مليت و رنگ پوست و طبقه اجتماعي فرقي ندارد. پزشكاني كه براي درمان درد بيماران مرز نميشناسند و در هر نقطه از جهان براي ياري بيماران داوطلب ميشوند. كساني كه به جاي داير كردن مطب در بهترين خيابانهاي تهران، كولهبار سفر به شهرها و كشورهايي را ميبندند كه تحمل يك روز زندگي در آنجا از عهده بسياري از ما خارج است. دكتر سيدناصر عمادي، متخصص پوست از پزشكاني است كه با تلاش و ايثار توانسته نام ايران را در بسياري از كشورهاي آفريقايي زنده كند. اينكه او در آفريقا جان چند نفر را نجات داد و چگونه توانسته با اخلاق ايراني- اسلامي خود فرهنگ ايراني را در آن ديار به يادگار بگذارد، موضوع اين گزارش است كه از زبان خود او ميخوانيد.
- آرزوي دوران كودكي
اگر از من سؤال كنند نخستين شغل تو چه بود با افتخار ميگويم نخستين شغل من چوپاني بود. ما دامداري داشتيم و پدرم ۴۰۰ راس گوسفند داشت. در تابستان سالهايي كه راهنمايي و دبيرستان ميرفتم من و برادرم گوسفندان را جمع ميكرديم و به يك منطقه ييلاقي ميبرديم كه چراگاههاي آن سرسبزتر بود. در آن منطقه يك هفته ميمانديم و بعد بر ميگشتيم محل اصلي خودمان كه به آن «خيل» ميگفتند و پس از گرفتن آذوقه، دوباره يك هفته به منطقه ديگري ميرفتيم. اينكه 2پسر نوجوان بخواهند ۴۰۰ راس گوسفند و رمه را به جنگل و كوهستان ببرند كار بسيار سختي بود. از آن زمان بود كه من بهكار سخت عادت كردم. بعد از گرفتن ديپلم خدمت سربازي رفتم و بعد از سربازي مدتي هم جبهه بودم. سال ۶۷ رشته پزشكي قبول شدم. من دانشكده پزشكي بابل قبول شده بودم و ترم ما بهمن شروع ميشد و چون ۶ ماه تا شروع دانشگاه فاصله بود تصميم گرفتم به جبهه بروم.
- زخم يادگاري از جنگ
۱۱ماه جبهه بودم. بعد از عمليات فاو به جبهه رسيديم و درست همان زماني بود كه دشمن پاتك زيادي ميزد تا فاو را پسبگيرد. سال ۶۶ نيز درمنطقه غرب كشور در پيرانشهر و حاج عمران زيرنظر قرارگاه حمزه سيدالشهدا بودم. ۱۸شهريور سال ۶۶ چند روز قبل از پايان ماموريتم مجروح شدم. هواپيماهاي عراقي منطقه را بمباران كردند و موج انفجار باعث مجروحيت من از ناحيه سر شد. در فاو هم شيميايي شده بودم ولي به حدي نبود كه من را اذيت كند و بعدا گفتند اثر شيميايي در پوست و ريه شماست. مجروحيت سال ۶۶ باعث شد در بيمارستان بستري شوم. تحصيلات دانشگاه را آغاز كردم و سال ۷۳ در طب عمومي فارغالتحصيل شدم. ازسال ۷۳ تا ۷۹ بهعنوان پزشك عمومي در بخش اورژانس بيمارستان رازي قائمشهر مشغول فعاليت شدم و سال ۷۹ در رشته پوست دانشگاه تهران پذيرفته شدم و سال 83 بورد تخصصي گرفتم. اما همان دوستان دوران جنگ باعث شدند تخصص پوست را ادامه دهم؛ دوستاني كه به من مراجعه ميكردند و از خارش تاولهايشان به ستوه آمده بودند.
- بم؛ نخستين مقصد كمكرساني
سال ۸۳ كه فارغ التحصيل شدم اصلا به فكر راهاندازي مطب نبودم. همان سال براي گذراندن كار تخصصي، وزارتخانه بهداشت و درمان، پزشكان را به شهرهاي مختلف كشور اعزام ميكرد. به من گفتند شما جانباز، رزمنده و متاهل هستيد و ميتوانيد در استان خودتان (مازندران) يا تهران خدمت كنيد. در وزارتخانه گفتم هرجاي ايران به من نياز است ميتوانم خدمت كنم. به آنها گفتم در مازندران دكتر پوست زياد است. فردا صبح به من گفتند اگرهنوز پاي حرف خودتان هستيد با حكم 3ماهه به بم برويد و بعد از 3ماه اگر نتوانستيد ادامه بدهيد برگرديد. آن زمان مردم بم هنوز در كانكس زندگي ميكردند. آنها در شرايط سختي بودند و هيچ متخصص پوستي در اين شهر ويران شده نبود. زماني كه به بم رفتم متاهل بودم و 2فرزند داشتم كه در قائمشهر بودند.
- بم و آنگاه كابل
كارم را در بم شروع كردم و يك سال و 2 ماه دراين شهر ماندم. بيماري سالك كه بيماري بومي منطقه بود بسيار شايع شده بود. وزارتخانه بهداشت اعلام كرده بود ۵۰۰ نفر مبتلا به سالك هستند درحاليكه عملا ۲۰ هزار نفر در بم سالك داشتند. هر روز بيش از ۲۰۰ بيمار به درمانگاه مراجعه ميكردند. يكي از برنامههاي ما درآنجا اين بود كه هر روز صبح به يكي از مدارس براي آموزش پيشگيري و درمان بيماري سالك ميرفتيم و ۵۰ اسلايد آموزشي را به دانشآموزان نشان ميداديم و آنها را با بيماري سالك و درمان آن آشنا ميكرديم. تا هم در خانواده مراقب باشند و هم در آينده سالك را ريشهكن كنيم. نمايشگاه سالك را بهمدت ۱۰ روز برگزار كرديم. سال ۸۵ پس از اينكه از بم بازگشتم بهدليل اينكه در درمان سالك باتجربه شده بودم- به فاصله 2هفته- بهعنوان داوطلب به افغانستان رفتم.
- بركات يك حضور
براي رفتن به آفريقا و درمان بيماران كشورهاي شرق اين قاره اهدافي در ذهن داشتم. اول از همه بهخاطر انسانيت بود اما در كنار اين كارهاي بشردوستانه، اهدافي كه ما فكر نميكرديم آرام آرام بهدست آمد. وقتي به ايران بازگشتم وزير بهداشت كشور بروندي به وزارت بهداشت كشورمان نامه نوشت و اعلام كرد ما ميخواهيم از ايران دارو وارد كنيم. در يك ماهي كه پزشك شما در اينجا حضور داشت فقط از داروهاي ايراني استفاده كرد و ما ديديم كه داروهاي ايراني چقدر مؤثر هستند. وزير بهداشت بروندي به من گفت وقتي كه متخصص خوبي مثل شما را ديديم تصميم گرفتيم پزشكان كشورمان براي سپري كردن دوره تخصصي به جاي كشورهاي غربي به كشور شما بيايند.
- از افغانستان به قاره سياه
از افغانستان كه برگشتم آقاي دكتر موسوي در هلال احمر بودند و شنيده بودند من جاهاي مختلف ميروم به همين دليل پيشنهاد دادند تا به آفريقا بروم. ۲۲بهمنماه سال ۸۶ عازم آفريقا شدم. به كنيا رفتم و كار را شروع كردم. آنجا به اين واقعيت پيبردم كه تاكنون هيچ كاري انجام ندادهام زيرا كار واقعي آنجا بود. اگر زخم انساني كه مبتلا به بيماري HIV است را درمان كنيد ۱۰ انسان ديگر به اين بيماري مبتلا نميشوند و به اين ترتيب ۱۰ نفر در كمتر از ۱۰ سال نميميرند و ۱۰ خانواده بيسرپرست نميشوند. نخستين اتفاقي كه خيلي مرا تكان داد مربوط به يك يتيمخانه بود. در اين يتيمخانه متوجه شدم همه بچهها مبتلا به HIV هستند و پدر و مادرشان بر اثر اين بيماري فوت كرده بودند. اين بيماري مهلك از يك زخم كوچك انتقال پيدا ميكند و خيلي مهم بود كه بيماران شناخته و درمان شوند و اگر درمان ميشدند امكان انتقال اين بيماري خيلي كم ميشد. يك مادر كه مبتلا به اين بيماري است اگر دارو مصرف نكند تا ۵ درصد اين بيماري را به جنين انتقال ميدهد ولي مادري كه دارو ميگيرد فقط يك درصد امكان انتقال اين بيماري را دارد. 2 سال و نيم دركنيا بودم. كنيا جزو برنامه منظم من است و هر سال 2 ماه در اين كشور هستم. سالهاي ۸۶ و ۸۷ مستمر در اين كشور بودم. همسرم فقط براي دوماه همراهم بود چون بيمار شد و بايد به ايران بازميگشت. از كنيا به ديگر كشورهاي آفريقا ميرفتم وكنيا پايگاه اصلي بود.
- خانواده و دوري
در اين مدت، دوري از همسر و 2فرزندم بسيار سخت بود. هر ۴ماه يكبار به ايران ميآمدم و ۱۵ روز در كنار خانواده بودم و دوباره برميگشتم. اين روال تا سال ۹۱ ادامه داشت. وقتي به ايران بازگشتم به اصرار دوستان عضو هيأت علمي دانشگاه تهران شدم ولي شرط كردم كه 2 ماه از سال بايد در آفريقا باشم. برنامه كاريام به اين شكل است كه فروردين و ارديبهشت كه كار و فعاليت در اينجا كمتر است به آفريقا ميروم چون در اين 2ماه كه بعد از تعطيلات ژانويه است بيماران زيادي براي درمان مراجعه ميكنند. حضور در آفريقا تجربه خوبي براي من شد.
- ميزباني 70 روستاي ايراني از آقاي دكتر
در هرماه يك يا 2 بار با اطلاع قبلي در يكي از روستاهاي مازندران، سمنان و تهران حضور پيدا ميكنم. دارو و تجهيزات را با ماشين همراه خودم ميبرم. در اين سفرها به روستايي رفتم كه از صبح تا شب ۱۰۰ بيمار را ويزيت كردم و روز بعد عملهاي جراحي سرپايي انجام دادم. اين كار را از سال ۹۱ وقتي كه از ماموريت طولاني آفريقا برگشتم و بيشتر درايران مستقر شدم آغاز كردهام. تاكنون نزديك به ۷۰ روستا رفتهام و بيماران را درمان كردهام. اين جواب برخي انتقادهاست كه ميگويند چرا فقط براي درمان خارجيها كار ميكنيد و به بيماران داخل كشور رسيدگي نميكنيد. من از مسئوليت خودم غافل نشدهام. دركردستان و در روستاهاي مرزي و روستاهايي كه در طول جنگ بمباران شيميايي شدند نزديك به 3 ماه حضور داشتم تا مشكلات پوستي آنها را بررسي كنم. در روستاهاي شمال يا مركز كشور براي ديدن بيماراني كه كمبضاعت بودند ميرفتم و اعتقاد دارم به جاي اينكه بيمار سراغ ما بيايد ما بايد سراغ بيمار برويم. برنامه منظم من حضور در روستاهاست و كار بعديام هم كار فراملي و بينالمللي است كه همين حضور در كشورهاي خارجي است. اگرچه قصد و نيت من كار بشردوستانه است ولي اگر دقت كنيد تلاش ما اين است كه سرمايه و دوستي و اعتباري در خارج از كشور داشته باشيم كه آن هم به واسطه كارهاي بشردوستانه است.
- نام رضا(ع) به جاي دستمزد
هدف ديگري كه بهدنبال آن بودم زنده كردن نام ايران در آفريقا بود. هزار دلار حق الزحمه هر روز من تعيين شده بود و اعلام كردند ۳۰ هزار دلار به شما پرداخت ميكنيم ولي من گفتم به جاي اين پول اجازه بدهيد تابلويي مزين به نام حضرت رضا(ع) روي در بزرگترين بيمارستان كشور شما نصب كنم. اين كار 2ويژگي داشت؛ يك اينكه نام كشور ايران زنده ميشود و بهواسطه اين تابلو مراودهها و رفتارها و روابط بين 2كشور افزايش پيدا ميكند و دوم اينكه بعد معنوي مدنظر من حاصل ميشد. به اين ترتيب در يك كشور مسيحي نام امام رضا(ع) را زنده كرديم. وزير بهداشت بروندي پذيرفت و اين تابلو در آنجا نصب شد و خبر آن نيز در اخبار سراسري اين كشور اعلام شد. پس با عملكرد درست ميتوان اسلام را تبليغ كرد. اين مصداق جمله امير المومنين(ع) است. ما كار كرديم و فعاليت ما منعكسكننده ما بود. همه اينها را در يك كفه ترازو بگذاريد. پزشكي كه ۱۰ سال هر روز در مسير رفتن به بيمارستان و مطب است چه اثري از كشور و ملت خود در دنيا به جا ميگذارد اما وقتي ۱۰ روز در يك كشور آفريقايي فعاليت ميكنيد نتايج آن در دنيا نمود عيني پيدا ميكند. كدام از اينها ميتواند به كشور كمك كند. اينها به من انگيزه ميداد.
- لبخندي با ارزش هزاران دلار
حرفي كه با پزشكان كشورم دارم اين است كه فقط مطب و بيمارستان را محدوده فعاليتهاي خودتان نكنيد. دنيا خيلي بزرگتر از آن است كه فكر ميكنيم. دنيا اين نيست كه به چند كشور اروپايي برويم و برگرديم. البته آن هم جزئي از زندگي است اما انسانهايي كه در آفريقا مالاريا يا HIV گرفتهاند و در حال مرگ هستند يا بر اثر بيمارهاي پوستي ميميرند هم به كمك ما نيازمندند. وقتي من 3 ماه بهعنوان متخصص پوست در يك كشور آفريقايي حضور پيدا كردم ادامه كار من را يك متخصص ديگر ميتواند ادامه دهد. ما ميتوانيم در اين كشورها متخصصان پوستي تربيت كنيم كه از منش و رفتار پزشكان ايراني تبعيت كنند و اين بزرگترين سرمايهاي است كه از خودمان در اين كشورها به جا ميگذاريم.
- دكترسيد ناصر عمادي كيست؟
دكتر سيدناصر عمادي متولد 1345در قائمشهر است. او بوردتخصصي بيماريهاي پوست را سال 83 از دانشگاه علوم پزشكي تهران گرفت. سال ۸۹ به پاس سالها فعاليتهاي بشردوستانه در آفريقا و افغانستان و همچنين نگارش مقالات علمي متعدد در زمينه جانبازان شيميايي و سخنراني در مجامع علمي جهان در ارتباط با جانبازان شيميايي، تنديس ايثار را از رئيسجمهور وقت دريافت كرد. انسانيت از ديدگاه اين پزشك ۴۹ ساله يعني گرفتن دست دردمند ناتواني در هر نقطه از جهان. حضور در شهر زلزلهزده بم و تلاش براي ريشهكن كردن بيماري سالك كه ۲۰ هزار ساكن بم به آن مبتلا شده بودند گوشهاي از كارهاي او در مدت يك سال و 2 ماه حضور در اين شهر ويران شده بود. سفر به افغانستان و نجات انسانهايي كه در كشور بحرانزده و تحت سيطره سرطان با انواع بيماريهاي پوستي دست و پنجه نرم ميكردند ادامه راهي بود كه براي آن گام برداشته بود. ميگويد براي نجات انسانها آرام و قرار نداشته و به اين ترتيب براي خدمت به بشريت رهسپار قاره سياه شده است. درمان بيماراني كه مبتلا به بيماريهاي كشندهاي چون HIV و مالاريا بودند او را به ادامه راه مصممتر كرد. در اين سالها هيچگاه مطب داير نكرده و لبخند يك كودك سياهپوست پس از رهايي از بيماري مهلك پوستي بزرگترين پاداشي بوده كه بارها آن را تجربه كرده است. دكتر عمادي سالهاست كه رسيدگي به روستائيان را برنامه جداييناپذير زندگياش ميداند و تاكنون با حضور در ۷۰ روستاي مناطق محروم بيماران را درمان كرده است. با او دفتر سالها خدمت به مردم ايران و مردم كشورهاي كنيا، تانزانيا، سومالي، غنا، نيجريه، بروندي، آفريقاي جنوبي، زيمبابوه و افغانستان را ورق زديم.
- سعي كردم جاي خالي او را پركنم
شوريده عمادي، همسر دكتر عمادي مهمترين كسي است كه نقش زيادي در موفقيتهاي علمي همسرش داشته است. او كه كارشناس ارشد روانشناسي باليني است. از روزهاي اول آشنايي با دكتر ميگويد: «وقتي با دكتر ازدواج كردم فهميدم او كسي نيست كه مثل برخي پزشكان پايبند مطب و خانه و به فكر گرفتن حق ويزيت از بيماران باشد. او انساني معتقد است و وقتي تخصص خود را در رشته پوست گرفت ميدانستم براي ادامه راه به حمايت من نياز دارد. او هميشه در انديشه تحقيق و علماندوزي و اشاعه نام ايران در ديگر كشورهاي جهان است».
همسر دكتر عمادي خاطرهاي را از ماموريتهاي همسرش به ياد ميآورد؛ «وقتي در بم بود يك شب با من تماس گرفت و احساس كردم ميخواهد موضوعي را با من درميان بگذارد اما بهخاطر اينكه در خانه مهمان داشتيم نتوانستم با او صحبت كنم. به او گفتم خواب عجيبي ديدهام و نميدانم چه تصميمي گرفتهاي اما هر چه كه دلت ميگويد انجام بده. روز بعد با خوشحالي تماس گرفت و گفت براي بيماران منطقه زلزلهزده بم تصميم به ساخت بيمارستاني گرفتيم و من نخستين حقوق پزشكي بدون مرز را براي كمك به ساخت اين بيمارستان اختصاص دادم. خوشحالم كه شما هم مرا به اين كار تشويق كرديد».
او درباره تصميم دكتر عمادي براي رفتن به آفريقا ميگويد:«زماني كه قرار بود به آفريقا برود پست سازماني مناسبي در استان مازندران به او پيشنهاد شده بود و نميتوانست تصميم بگيرد. وقتي با من مشورت كرد به او گفتم در اين استان و كشورمان پزشكان ديگري ميتوانند عهدهدار پست سازمانياي كه به تو پيشنهاد شده است بشوند اما كمتر كسي ميتواند كار انساندوستانهاي كه قرار است براي آن هزاران كيلومتر از وطن و خانوادهات دور شوي انجام بدهد. روز بعد دكتر پيشنهاد آفريقا را پذيرفت و من نيز همراه او به آنجا رفتم. 2 ماهي كه در كنارش بودم طولانيترين زماني بود كه در كنار هم بوديم چون تا پيش از آن دكتر هميشه در حال مسافرت به شهرها و كشورهاي مختلف براي كارهاي علمي و تحقيقاتي و درماني بود و بارها در مجامع مختلف علمي با ارائه مقالاتي در ارتباط با جانبازان شيميايي صداي مظلوميت ايران در جنگ تحميلي را به گوش جهانيان رسانده بود».
شوريده عمادي در پايان ميگويد:«در 29سال زندگي مشترك با دكتر سعي كردهام به نوعي جاي خالي او را براي 2فرزندمان پر كنم و با رسيدگي به امور آنها و همچنين زندگي، خيال او را از بابت زندگي راحت كنم تا بتواند به تحقيقات علمي و همچنين درمانياي كه دوست دارد بپردازد.»
- دفترچه خاطرات
صحنههايي در آفريقا ديدم كه هيچگاه آنها را فراموش نميكنم؛ كودكي كه چهره او بهخاطر بيماري قارچي وحشتناك شده بود اما پس از درمان بار ديگر لبخند زيباي او را ديدم. مادري كه با زبان محلي دعا ميكرد و از خدا ميخواست تا بهخاطر درمان كودكانش مرا ياري كند. جمعه ۱۵ فروردين در كلينيك آلبينو نايروبي مادري با ۲ فرزند 2قلوي ۷ ماهه براي معاينه پوست فرزندانشان آمده بود. گريه مداوم دوقلوها حكايت از گرسنگي آنها داشت چون مادر مبتلا به HIV و قادر به شير دادن نبود. بلافاصله به خارج از بيمارستان رفتم و برايشان يك كارتن شير مخصوص خريدم. مادر 2قلوها دعايي بر تكه كاغذي نوشت و بهدستم داد تا آن را هميشه حفظ كنم. هفته بعد به منزلشان كه در يك منطقه بسيار محروم حاشيه شهر نايروبي بود رفتم. شوهر مبتلا به ايدز او از يك سال قبل براي هميشه فلج دست و پا شده و در بيمارستان بستري بود. برايم تعريف كرد در سن ۳۳ سالگي صاحب ۵ فرزند پسر بود كه باردار شد و بعد از مدتي همسرش به بستر دائمي بيماري افتاد. ميگفت ناراحت بودم كه چرا با اين همه فرزند مجددا باردار شدم و حالا كه چنين شدم چرا همسرم به بستر بيماري افتاد و چگونه شكم آنها را سير كنم. تا اينكه ۷ماه قبل زايمان كردم و صاحب ۲ فرزند پسر دوقلوي ديگر شدم اما در كمال ناباوري هر دو آنها كاملا سفيد پوست بودند و علتي شد تا همه بستگان خودم و شوهرم من را متهم به ارتباط نامشروع با مرد سفيدپوست كنند. وقتي اين موضوع را از زبان اين زن شنيدم بلافاصله با جستوجوي زياد، شوهر او را پيدا كردم و او را به كلينيك بردم. در آنجا توضيح دادم كه دوقلوهاي او مبتلا به يك بيماري ژنتيك (آلبينو يا زال) هستند و در بسياري ديگر از سياهپوستان اتفاق ميافتد و عكس و پروندههاي ديگر بيماران را به او نشان دادم. مدتي بعد همسر اين مرد درحاليكه خوشحال بود با من تماس گرفت و گفت شوهرم بعد از شنيدن حرفهاي شما قانع شده است.
در كنيا و چند كشور آفريقايي كساني را كه HIV يا بيماريهاي پوستي داشتند علاوه بر اينكه در درمانگاه ويزيت ميكرديم چند وقت بعد به خانههاي آنها كه در روستاهاي خيلي دورافتاده بود ميرفتيم و مقداري مواد غذايي و هديه براي آنها ميبرديم. آنها وقتي ميديدند يك پزشك سفيدپوست به ملاقات آنها آمده است خيلي خوشحال ميشدند.
در كنيا نزديك مرز اوگاندا وارد روستايي شديم كه يك نسل حذف شده بود. پدرها و مادرها همه بر اثر HIV مرده بودند. بچهها هم مبتلا به اين بيماري بودند. در روستاي برلينگوليج همه اهالي بر اثر اين بيماري مرده بودند و همه خانهها خالي از سكنه بود.
در روستاي ميهن گام در كنيا كه اكثر جمعيت آن مسلمان شيعه هستند تست HIV از ۱۵۰ نفر گرفتيم و نكته جالب اين بود كه فقط يك نفر HIV داشت. وقتي با كدخداي روستا صحبت كرديم گفت مردم اين روستا مسلمان شيعه هستند و اهميت زيادي براي مسائل ديني و شرعي قائلند.
يكي ديگر از صحنههايي كه فراموش نميكنم مربوط به سال گذشته است كه به شهر لامور در كنيا رفتم. در اين شهر خودرويي وجود ندارد و مردم فقط با دوچرخه و موتور تردد ميكنند. در اين شهر كساني بودند كه به ايران علاقه زيادي داشتند. با خانوادهاي آشنا شدم كه مرد خانواده عمرعبدالله نام داشت و معلم بود. اين مرد آنقدر عاشق ايران بود كه نام 4 پسرش را خميني، خامنهاي، بهشتي و مطهري انتخاب كرده بود.
اتفاق جالب ديگري كه هيچگاه فراموش نميكنم سال ۲۰۰۹ در غنا رقم خورد. خانوادهاي كه مشكل پوستي داشتند براي درمان به درمانگاه آمدند و من با داروهايي كه به آنها دادم و همچنين مراقبتهاي بهداشتي موفق شدم اين بيماري را درمان كنم. 3سال بعد يعني سال ۲۰۱۲ وقتي دوباره به غنا رفتم اكيپي از راديو و تلويزيون اين كشور من را به خانه همان بيمار بردند. دختر اين خانواده ازدواج كرده بود و نوزاد ۴۰روزهاي داشت كه نام من را روي او گذاشته بودند و تلويزيون خبر نامگذاري اين كودك به نام عمادي را در بخش خبري پخش كرد؛ هيچگاه اين خاطره را فراموش نميكنم. اينها گوشهاي از محبت خالصانه مردم آفريقا به كساني است كه از آنها محبت ميبينند.
شيرينترين لحظههاي زندگيام در آفريقا زماني بود كه در درمانگاه يا دانشگاه يا مراكز علمي وقتي نام من را صدا ميزدند، در ادامه، اسم كشورم را نيز ميگفتند و من هميشه افتخار ميكردم كه يك ايراني هستم و حتي در نسخههاي پزشكي به جاي اينكه فاميلي خودم را بنويسم مينوشتم ايران و بعضي مريضها وقتي به درمانگاه ميآمدند سراغ دكتر ايران را ميگرفتند.