آن عالم مسلم به چاله و چاه، آن پدر خوانده کاسبان همراه، آنکه بِاَیّ نحوٍکان رضا ندهد به کاستن، آن صرفکننده فعل خواستن، آن از فلسفه تحصیل ثروتش انگشت به دهان مانده «یونگ»
آن اموالش رقیب مالکان سونی و سامسونگ، آن در سرمایهداری بسته دست «راکفلر» را از پشت و رو، آنکه رفت میخ آهنین قانون در سنگ ملکاش فرو، آن دور کرده از خود آفات
آن مستاجران معترضش در شمار تلفات، آن «استیو جابز» در محضرش پادو، آن صاحب غول چراغ جادو، آن دخول به بارگاهش نشاید جز با اپلیکیشن «سایفون»، آن در شهرت، به گرد پایش نرسد صاحب اپل و آی فون، آن پیچانده گوش «بازار موبایل» را با پیچ گوشتی چهارسو، آن همسایه روبه رویی پردیس سینمایی «چارسو»
آنکه نتوان شمار کرد صفرهای حسابش را هیچ جوری، آن صاحب برج عظیم تقاطع حافظ و جمهوری، آن صاحب شاکیان جوشی، آن شروعکننده کاسبی از پلاستیک فروشی
آن مریدانش گیرنده عکس و تحویلدهنده جنازه، آن آکل ۱۱۰میلیون تومان اجاره ماهانه برای یک مغازه، آن آوازه شهرتش پیچیده از بندر جاسک تا ساری، آن مدیر از خبرنگاران فراری، آنکه بلدیه طبقه هفتم ملکاش را کرد غُر، آن ابوالهندزفری والشارژر و الترانزیستور، آن گردش مالی ملکاش برابر با تولید ناخالص ملی مُلک چین، رضا علاءالدین!
صاحب انواع ملک و مغازه و باغ بود و آوازه شهرتش تا آفاق بود. کمتر از ربع قرن پیش، ملکی بساخت در سه فاز که رقیبان را گسیل کرد جهت چراندن غاز.
در هفت طبقه به سان هفت آسمان، جهت ازدیاد فروش و حداکثرنمودن راندمان.
همو بود پیروز هر مقاتله و جنبندهای را نبود با او تاب مقابله. پس به سوراخ سمبههای قانون دانا بود و در مقابله با هر معترضی توانا.
در کراماتش آوردهاند که شبی با جمع مریدان بنشسته بود که ناقلان اخبار و صاحبان موشهای روی دیوار، خبر آوردند که« چه وقت جلوس است که اذناب بلدیه با بیل و کلنگ در راهند و مامور و معذورند طبقهای از طبقات علاءالدین بکاهند.»
پس او به مزاحی نمکین فرمود: «مقاومتی نباید. ازیرا آنان را یارای این عمل نشاید و اگر چنین نمایند، من مرد نباشم اگر ریشم را نتراشم.» و به طرفهالعینی غایب شد.
القصه، اذناب بلدیه رسیدند و حکم دادگاهی را بخواندند و کلنگها را بر دیوارها نشاندند و شد آنچه شد.
پس مریدان و رهروان، انگشت به دهان ماندند و داستان شکستن غول چراغ جادوی علاءالدین را بخواندند و جامهها دریدند و از حجرهها بیرون پریدند و نعرهکشان فریاد برآوردند و سر به بیابان گذاردند و کسی خبری از آنان و علاءالدین و ریش و غول چراغ جادویش نیافت تا قیام قیامت.
محمدمهديحاجيپروانه/منبع:همشهريجوان