گويي آن آداب، محتواي هنر را ميساخت و الباقي كه رنگ و سايه و خط و نقطه و امثالهم باشند، صورت هنر را. ما امروزيها هم اگر چيزي از هنر قديم به ارث برده باشيم، بيشتر صورت آن است تا محتوا. و محتوايي كه كمتر به ما رسيده چيست؟ آدابي كه عمدتا با اخلاق آغاز ميشود.
«ب» بسمالله آدابالمشق هم با اخلاق شروع ميشود. بگذريم از اينكه ديگران در اين رساله عرفان هم خواندهاند. كاتبي كه جاي صفات ضميمه، صفات حميده بنشاند، آن وقت الفهايش ميشود «چون قامت شمشاد قدان آرام جان» و دالها و لامهايش «چون زلفين محبوبان دلاويز». چرا؟
چون «فرمودهاند كه صفاي خط از صفاي دل است». تازه بعد از اينهاست كه صحبت از اجزاي خط ميشود و انواع مشق و طريقه برگزيدن كاغذ و تراشيدن قلم و گرفتن جوهر و ساير فنون.
در گذشته همهچيز آداب داشت و آداب هم فقط محدود نميشد به آموزش فنون. خوشنويس انيس و مونس خلق بود و در عين حال رويي هم به سوي خدا داشت. شرط خوشنويس شدن هم به روايت آدابالمشق، ترك آرام و خواب بود و خود را ساختن، نه صرفا كسب مهارت در تركيب حروف و كلمات.