روزنامه كيهان با قلم حسين شريعتمداري در ستون سرمقاله خود با تيتر« هزار بزرگتر از ۱۹هزار» نوشت:
1- انتظار این بود- و هنوز هم هست- که مسئولان محترم در مقابل انتقادهای مستند کسانی که توافق لوزان را با منافع ملی کشورمان ناسازگار میدانند، پاسخهای روشن و مستندی ارائه کنند ولی تاکنون نه فقط این انتظار برآورده نشده است بلکه اعضای محترم تیم هستهای در پاسخ منتقدان به کلیگویی اکتفاء کردهاند و در مواردی نیز برخی از وابستگان دولت- و نه اعضای تیم مذاکرهکننده- در مصاحبهها، نوشتهها و سخنرانیهای پی در پی خود، منتقدان را به باد تهمت و افتراء گرفته و آنان را با دشمنان نظام همسو معرفی کردهاند! بیآن که کمترین توضیحی داده و یا دلیل و سندی بیاورند که کدامیک از انتقادات مطرح شده به توافق لوزان را نابهجا و غیرواقعی میدانند و در مقابل آن، چه پاسخ منطقی و قانعکنندهای دارند؟!
به عنوان مثال، کیهان طی چند گزارش که با شواهد و اسناد خالی از ابهامی همراه بود به نقد توافق لوزان پرداخته و مخصوصا در یادداشتی با عنوان «دستاوردها یا از دستدادهها» به متن اصلی توافق لوزان استناد کرده و نمونهها و مواردی از ناهمخوانی آن با منافع ملی را برشمرده بود ولی پاسخ کیهان و سایر منتقدان همان بود که به آن اشاره شد و حال آن که دستاندرکاران برنامه هستهای و یا افرادی به نمایندگی از دولت محترم میتوانستند و شایسته و بایسته نیز همین بود که محورهای مورد انتقاد را با سعهصدر و ارائه دلایل محکم و مستند پاسخ دهند.
آیا میتوان این انتظار را غیرمنطقی و بیرون از امکان تلقی کرد؟ بهیقین، نه!... چرا که تمامی منتقدان- و یا اکثریت قریب به اتفاق آنان- و از جمله کیهان تیم مذاکرهکننده کشورمان را فرزندان اسلام و انقلاب و مدافع منافع ملی دانسته و به آنان اعتماد دارند و البته حق دارند و به قول حضرت آقا جرم نیست که نسبت به خدعه و نیرنگ حریف و فریب احتمالی فرزندان انقلاب نگران باشند.
2- و اما، دراینباره مروری بسیار گذرا بر نمونهای از اظهارنظرهای غیرکارشناسانه و همراه با اهانت برخی از نزدیکان یا مدعیان نزدیکی به دولت محترم ضروری به نظر میرسد؛
دو شب پیش و پس از انتشار متن توافق لوزان آقای صادق خرازی که به عنوان کارشناس امور بینالملل و مسائل هستهای و برای چندمینبار به برنامه گفتوگوی ویژه شبکه دو سیما دعوت شده بود، در پاسخ به پرسشهای مجری برنامه پیرامون توافق لوزان اظهاراتی داشت که به مواردی از آن فقط به عنوان اندکی از بسیارها اشاره میکنیم؛
آقای صادق خرازی ادعا کرد «امروز، روز عزای اسرائیل و مخالفان داخلی توافق است»! و توضیح نداد مگر توافق لوزان چه ویژگیهایی دارد که توانسته است رژیم صهیونیستی را به عزا بنشاند؟! آیا توقف غنیسازی صنعتی، کاهش سانتریفیوژها از 19 هزار دستگاه به 5 هزار دستگاه، تعطیلی فعالیت هستهای در تأسیسات عظیم فردو، تبدیل 10هزار کیلوگرم اورانیوم غنیشده 5 درصدی به 300 کیلوگرم، پذیرش 25 ساله اجرای پروتکل الحاقی، مشروط شدن تعلیق- و نه لغو- تحریمها به گزارش آژانس تحت فرمول PMD که دسترسی بازرسان آژانس به مراکز نظامی کشورمان را امکانپذیر میسازد، تن دادن به توافق دومرحلهای و اعلام آن به عنوان «بیانیه مطبوعاتی»، محرومیت 10 ساله از تحقیق و توسعه، منحصر شدن غنیسازی اورانیوم به سانتریفیوژهای نسل اول IR-1 با ظرفیت 1/7 سو، آنهم در حالی که به سانتریفیوژهای پیشرفته از نوع IR-8 با ظرفیت غنیسازی 24 سو دست یافتهایم، دادن امتیازات نقد و قابل اندازهگیری در مقابل دریافت وعدههای نسیه و چندپهلو و تفسیرپذیر که هماکنون آمریکاییها تفسیرهای متفاوت خود از آن را آغاز کردهاند و... میتواند مخالفت اسرائیل با توافق لوزان را در پی داشته باشد؟!
مخصوصا در حالی که اوباما و سایر مقامات بلندپایه آمریکا بارها تأکید کردهاند پای هیچ توافقی که به زیان اسرائیل باشد را امضاء نخواهند کرد؟! از اظهارنظر رسانهها و مقامات رژیم صهیونیستی میگذریم که این روزها با ذوقزدگی اعلام میکنند «توافق لوزان حداقل برای 20 سال امنیت اسرائیل را تضمین میکند و گزینه نظامی هم نمیتوانست مانند این توافق برای تلآویو دستاورد داشته باشد- هاآرتص» و دهها نمونه مشابه دیگر. جا داشت جناب صادق خرازی که به عنوان کارشناس هستهای و امور بینالملل به برنامه ویژه شبکه 2 دعوت شده بود، با توجه به موارد یاد شده به این سوال پاسخ میداد که آیا منتقدین داخلی توافق لوزان همراه اسرائیل عزا گرفتهاند یا ایشان همصدا با رژیم صهیونیستی برای توافق یاد شده دستافشانی میکنند؟!
آقای خرازی در بخش دیگری از اظهارات خود میگوید «قبلا حتی اجازه داشتن یک سانتریفیوژ را به ایران نمیدادند، اما اکنون میتوانیم بیش از 5هزار دستگاه سانتریفیوژ داشته باشیم»! و این پرسش را بیپاسخ میگذارند که چرا ابتداء و انتهای این گزاره را حذف کردهاند؟! مثلا نمیفرمایند که مخالفت حریف با برخورداری ایران «حتی از یک سانتریفیوژ» در دوران اصلاحات و حاکمیت همفکران و همحزبیهای ایشان بر دولت بود که از ترس حمله نظامی آمریکا حاضر نبودند فعالیتهای تعلیق شده هستهای بعد از اجلاس سعدآباد را از سر بگیرند ولی فرزندان انقلاب و دانشمندان هستهای کشورمان به باجخواهی دشمن تن ندادند و با تلاش و ایثار شبانهروزی خود ضمن از سرگیری فعالیتهای تعلیق شده، تعداد سانتریفیوژها را به 19 هزار دستگاه رساندند. آقای صادق خرازی با حذف این بخش از ماجرا، نتیجه گرفتهاند که تیم هستهای کشورمان توانسته است در توافق لوزان، عدم اجازه برخورداری از «حتی یک سانتریفیوژ » را به اجازه برخورداری از 5هزار دستگاه برساند! و حال آن که باید میفرمودند، دولت محترم یازدهم 19 هزار سانتریفیوژ را تحویل گرفته و در جریان توافق لوزان 14 هزار دستگاه آن را از چرخه غنیسازی خارج کرده است. بدیهی است که در این حالت به جای افتخار به تبدیل یک به 5 هزار، بایستی در مقابل تبدیل 19 هزار به 5 هزار پاسخ میدادند! آیا در ریاضیات جدید 5هزار بزرگتر از 19 هزار است؟!
آقای خرازی در همان برنامه تلویزیونی میگوید «5+1 فشار سنگینی را وارد کرد تا فردو تعطیل شود، اما با مقاومت جدی ایران نتوانستند موفق به این کار شوند»! و باز هم توضیح نمیدهند که در متن اصلی و منتشر شده توافق لوزان تاکید و تصریح شده است «ایران موافقت کرده است تا دستکم برای مدت 15 سال در فردو تحقیقات و توسعه مرتبط با غنیسازی اورانیوم صورت نپذیرد» و این که «ایران برای مدت 15 سال هیچ مواد شکافتپذیری در فردو نخواهد داشت» آیا باز هم آقای خرازی ادعا میکنند که حریف نتوانسته است فردو را به تعطیلی بکشاند؟! بله، قرار است تعداد 1000 دستگاه سانتریفیوژ در فردو باقی بماند اما اجازه غنیسازی اورانیوم را نداشته باشد! بنابراین معلوم نیست ایشان چگونه ادعا میکند که تأسیسات فردو تعطیل نشده است؟! ممکن است بگویند که مطابق متن توافق لوزان، ایران میتواند از تأسیسات فردو برای تحقیقات صلحآمیز دیگر غیر از غنیسازی اورانیوم استفاده کند! که باید گفت برای انجام اینگونه تحقیقات نیازی به تأسیسات عظیم و پرهزینهای نظیر فردو نیست بلکه این تحقیقات در آزمایشگاههای معمولی درونشهری با هزینهای بسیار پائینتر نیز امکانپذیر است.
سخنان مشابهی از این دست در اظهارات شماری دیگر از کسانی که به دفاع از توافق اخیر برخاستهاند دیده میشود و تعجبآور اینکه برخی از اتهامات یاد شده نظیر ناسزاگویی صادق خرازی به منتقدان و همسو دانستن آنان با رژیم صهیونیستی از شبکهها و برنامههای پربیننده سیما مطرح میشود و متاسفانه کمترین اعتراض و انتقادی از سوی مجریان برنامه را نیز در پی ندارد و البته ادعاهای بیاساس آنان درباره توافق لوزان هم با پرسشهای روشنگر مجریان که در اینگونه موارد ضروری و بلکه وظیفه آنان است، روبرو نشده است.
3- و بالاخره از دولت محترم انتظار میرود ضمن خودداری از تعریف و تمجیدهای اغراقآمیز و غیرمستند از توافق لوزان که غیرواقعی بودن آن به وضوح قابل درک است، زمینه مناسبی برای شنیدن انتقاد منتقدان و ارزیابی آن فراهم آورد و انتقاد دلسوزانه را در چارچوب حمایت از منافع ملی ارزیابی کند، چه اشکالی دارد که اگر توافق لوزان با منافع ملی همخوان نباشد- که به یقین نیست- اکنون که هنوز وقت باقی است و همه فرصتها از دست نرفته است، دولت و تیم مذاکرهکننده در تصمیم خود تجدیدنظر کنند.
- غفلت مخالفان هستهای
حسن وزینی در ستون سرمقاله روزنامه ايران، نوشت:
کارنامه 18 ماهه دیپلماسی دولت اعتدال در آوردگاه لوزان سوئیس منتهی به صدور بیانیهای شده است که برخی آن را توافق الزام آور و عدهای آن را تفاهم و گروهی نیز صرفاً یک بیانیه مشترک مینامند. همانطور که در سایر موضوعات حساس، جبههبندی از نوع افراط یا تفریط شکل میگیرد، روند مذاکرات هستهای نیز از این پدیده نامیمون مصون نبوده است.
آنچه در روزهای اخیر در نگاه و زبان مخالفان برجسته شده، تجزیه و تحلیل نتیجه مذاکرات بر اساس مدلی است که دولت تدبیر و امید نه تنها اعتقادی به آن ندارد بلکه در انتخابات 92 وعده تغییر آن را داده بود. در نگاه مخالفان دولت، مذاکره از خانواده تقابل است. یعنی آنچه را که ما در اثر گفتمان تقابل با جامعه جهانی از دست دادهایم باید جبران کنیم بدون آنکه به الزامات تفاهم متعهد باشیم. این خواسته ظاهری زیبا و فریبنده دارد اما واقعیت آن است که نتایج مذاکره را باید با پیشفرضها و استعدادهای گفتمان تفاهم سنجید. در این گفتمان فرض بر آن است که تحصیل، تثبیت یا اکتساب یک حق باید به گونهای باشد که در قیاس با سایر حقوق و نیازهای مردم و کشور توازن داشته باشد. امروزه کشور کره شمالی نمونهای از دولتی شناخته میشود که همه حقوق شهروندانش را به پای فعالیتهای هستهای اش قربانی کرده و دولتمردانش کشور را در شرایطی قرار دادهاند که نسبت به چند کیلومتر در مرزهای جنوبیاش تفاوت فاحشی از نظر سطح رفاه و توسعه اقتصادی و سیاسی دارد. الگوی حاکمیتی انقلاب اسلامی و سیره حکومتی چه در دوره امام(ره) و چه در دوره فعلی تناسبی با گفتمان تقابل پیشدستانه ندارد. جمهوری اسلامی هیچ گاه به دنبال ارعاب همسایگان و ایجاد تنش و خصومت با کشورهای دیگر نبوده است. اگر در برههای از زمان شاهد چنین رخدادی بوده ایم ناشی از برداشت و نگرش نادرست برخی مدیران و همچنین تقابل تحمیلی و خصومتآمیز برخی از کشورها و قدرتهای فرامنطقهای بوده است.
بر همین منوال دولت یازدهم از ابتدای استقرار، خواهان بازگشت ایران و غرب به همکاری مسالمتآمیز بین طرفین بوده است. در این دوره اراده سیاسی نیز از سوی طرفین برای حل و فصل مسالمتآمیز مناقشهای چون فعالیتهای هستهای ایران شکل گرفته است. شاید پیش و بیش از همه رهبری نظام با تأکید بر ارزش ذاتی نرمش قهرمانانه و ستودن خصلت شجاعت نهفته در صلح و دوستی غبار از چهره این گوهر (دعوت به صلح در برابر تمایل به خصومت و تقابل) زدودند. اکنون نتایج این رویکرد آشکارتر از همیشه شده است. ممکن است چشمپوشی ایران از برخی حقوقاش و یا پذیرش برخی محدودیتها را عدهای نپسندند و آنرا نشانهای از عقبنشینی بپندارند. اما نقد حقیقی زمانی است که نتایج دیپلماسی را اولاً با ترازوی منطق مذاکره وزن کنند و ثانیاً همه دستاوردهای ایران را به بیانیه مشترک محدود نکنند.
تحلیل و ارزیابی بیانیه لوزان در چارچوب بده بستانهای فنی و تکنولوژیکی هستهای یک اعتبار دارد اما در چارچوب نتایج آتی و بلند مدت دیپلماسی خردمندانه ارزشی افزونتر دارد. جمع دستاوردهای هر دو نگاه است که نشان میدهد ایران با چه دستاوردی از لوزان بازگشته است. اگر از نظر منتقدان خنثیسازی توطئههای دشمنان در معرفی ایران به عنوان کشوری که فعالیتهای هستهای نظامی و دارای ابعاد خطرناک برای امنیت همسایگان و امنیت بینالمللی دارد، اهمیتی ندارد لابد دامن زدن به این سیاست تنش آفرینی را نشانه تأمین منافع ملی میدانند. مگر غیر از این است که ایران بارها اعلام کرده و اخیراً نیز فتوای رهبر معظم انقلاب بر آن صبغه فقهی داده است که تولید و بهکارگیری سلاحهای کشتار جمعی حرمت شرعی دارد.
اکنون ایران با پذیرش برخی محدودیتهای موقت در طرح جامع اقدام مشترک به جهانیان نشان داد که حاضر است اعتقاد به این قاعده مسلم فقهی و شرعی را برای دیگران بخصوص افکار عمومی غرب اثبات کند. پیشقدمی ایران به عنوان الگوی یک حکومت دینی و انقلابی در تقبیح تولید و بهکارگیری سلاحهای کشتار جمعی و تأیید آن از سوی رئیس جمهوری امریکا منجر به شکلگیری این مطالبه از سوی جوانان و مردم آزاده در همان کشورهای اروپایی و امریکای شمالی نسبت به دولتهای غربی خواهد شد که اخیراً در پی وقایع تروریستی فرانسه و اروپا مورد خطاب رهبری ایران قرار گرفتند. امروز همان جوانان نظارهگر رفتار مسالمتآمیز و ارزشمند جمهوری اسلامی ایران هستند و آنرا تحسین میکنند. آیا در ترازوی نگاه مخالفان کفهای برای وزن کردن ارزش این تحسین و سرمایه ارزشمند وجود دارد؟ یا در مورد مشابهی آیا مردان بیادعای عرصه دیپلماسی ایران در اثر سیاست تقابل و خشونت مورد تحسین و اقبال افکار عمومی فرامنطقهای قرار گرفتهاند؟
گرچه آنچه ایران در لوزان به دست آورده در برابر هزینه فعالیت هستهای محدودتر، خود بهاندازه کافی بازی برد-برد در این نبرد 18 ماهه بوده است اما واقعیت این است که همه دستاوردهای ایران در این آوردگاه محدود به ابعاد فنی - هستهای نیست. ایران پس از لوزان به عنوان کشوری در عرصه صلحگرایی و منادی همزیستی مسالمتآمیز شناخته خواهد شد و دستاورد لوزان باطل السحر همه توطئههای ایران هراسی است. اگر غرب و بخصوص امریکا که رئیس جمهوری آن پیشتر گفته بود دوست دارد پیچ و مهرههای سانتریفیوژهای ایران را هم بازکند به غنیسازی در خاک ایران تن میدهد به خاطر آن است که خود را در برابر پرسشهای مردم و جوانان غرب بیپاسخ میبیند و مجبور میشود حقوق هستهای ایران را بپذیرد. حقوقی که تیم هستهای با ظرافت اثبات کرد ایران از آن فقط در راستای اهداف صلحآمیز و علمی بهره میبرد. آیا وعده روحانی به مردم 2 سال پیش در چنین روزهایی غیر از این بوده است که هم سانتریفیوژ بچرخد و هم زندگی مردم؟ بنابراین اگر مخالفان تمایل به نقد دارند اولاً باید با اصل مسأله مخالفت کنند نه آنکه نتایج دیپلماسی خردمندانه را با آرزوهای سیاست تقابل گرایانه خود مقایسه کنند ثانیاً همه دستاوردها را محاسبه کنند و چشم خود را بر آثار عزتمندی و صلح گرایی کشور نبندند.
- سعودیها دیگر چه میخواهند؟
فریدون مجلسی . تحلیلگر روابط بینالملل در ستون سرمقاله شرق نوشت:
همانطور که انتظار میرفت، هربار در آستانه دور تازه مذاکرات ایران با ١+٥، غیرتمداران درونی و بیرونی ستیزنده با سازگاری و تفاهم، با بهراهانداختن نمایشی تهدیدی و تخریبی تلاش کردند مذاکرات را به بنبست و شکست بکشانند که خوشبختانه با تلاش تیمهستهای ایران، این امر ناکام مانده است. اینبار نیز جنگ داخلی یمن و تبلیغات درباره آن به مداخله نظامی عربستان و بمباران یمن انجامید که با پیوستن نمایشی امارات و کویت و قطر و پاکستان و حمایت ترکیه ابعاد تازهای یافت. همه اینها، از زمان جنگ صدام، از ماهیگیری از آب گلآلود رابطه تنشآلود ایران و غرب منتفع بودهاند و همگی از آن زمان بر آتش خصومتها میافزودند. در این میان حتی مصر که از عهده امنیت داخلی برنمیآید و از پاسخدادن به داعشیهای تحتالحمایه عربستان که در لیبی سر قبطیهای بینوای مصری را گستاخانه بریدند عاجز بوده است، میکوشد به حمایت از عربستان برخیزد تا شاید با تحریک و واداشتن ایران به واکنشی تند، مذاکرات را به بنبست بکشاند.
اقدام عربستان بیمقدمه هم نبود. چند روز پیش از نوروز آقای ترکی الفیصل مخترع القاعده و ایرانستیز معروف و رییس سازمان اطلاعاتی عربستان سعودی -که نگران بهنتیجهرسیدن مذاکرات ایران با ١+٥ و رفع محدودیتها و تحریمهای ایران است- در آستانه دور ظاهرا نهایی این مذاکرات، همصدا با دلواپسان کنگره آمریکا و نتانیاهو آخرین تلاشهای خود را به کار بسته و تهدید کرده بود که «ایران هرچه داشته باشد عربستان هم میخواهد!». نگارنده نمیداند این بهانهگیری کودکانه چه جور تهدیدی است؟! ایشان یک زمان نوجوان و سفیر حکومت خانوادگیاش در آمریکا بود و بعدها بزرگ شد و القاعده را در افغانستان ایجاد کرد و به جان شوروی انداخت و موفق هم شد. بعدها که بزرگتر شد طالبان را در پاکستان تولید کرد و به جان افغانستان انداخت و هنگام پیری همان شیوه را در حمله اجیرشدگان جدیدش به نام داعش از ترکیه به سوریه و سپس با بقایای ارتش و استخبارات صدام حسین در حمله به عراق سازمان داد که شاید بتواند خلافت تازهای پدید آورد و ظاهرا انتظار نداشت با مقاومت اکثریت ملت عراق مواجه شود. او اکنون بهانهجویی میکند که حالا که دارد اینطور میشود پس من هم سانتریفیوژ میخواهم! اتفاقا اینها سخنان تازهای نیست! یک هفته پیش از او آقای کیسنجر هم پیرانه سر، همین حرف را زده بود؛ یعنی گفته بود توافق با ایران این خطر را دارد که عربستان هم همان امتیازها را بخواهد و در این صورت امنیت خاورمیانه مختل خواهد شد! حالا آقای ترکی الفیصل همان حرف را تکرار میکند. درواقع میگوید من هم سانتریفیوژ میخواهم و دارم خطرناک میشوم، جلوی ایران را بگیرید، تحریمها را نگاه دارید وگرنه ما هم خطرناک میشویم!
البته نگارنده از این خصومت حسدآلود سعودی نسبت به ایران حیرت میکنم. چندسال قبل یکی از آنان از آمریکا خواسته بود «سر مار» -ایران- را به سنگ بکوبد و این یکی با نتانیاهو همداستان و همدست شده و با تفاهم ایران و غرب و دورکردن خطر و غبار جنگ و رفع تحریمهای ایران مخالفت میکند. عربستان از ایران چه میخواهد؟ در جنگ صدام با ایران از او حمایت کامل مالی و نظامی کرده بود و هنوز به مسوولیتهای خود و همدستانش درباره غرامتها و جبران خسارات آن جنگ تجاوزکارانه نیندیشیده است! سعودیها میخواهند محدودیتهای ایران و تحریمهایی که ناشی از حمایتهای ایران از منافع عربی است باقی بماند و دلخوش میدارند که ایران درگیر و گرفتار باشد! عربستان و هر کشور دیگری در چارچوب مقررات انپیتی میتواند غنیسازی اورانیوم کند و میتواند استفادههای صلحآمیز از این انرژی داشته باشد. اما عربستان که حتی نیروگاه اتمی هم ندارد حالا غنیسازی بکند که چه شود؟
اگر بمب اتمی را میگویید، که ایشان آش را با جایش خریده و با نوع روابطی که در قالب انواع سپاههای سلفی، جهادی، طالبانی، جنگوی، ضدشیعه و ضدایرانی در پاکستان برقرار کرده و به فعالیت مشغول است، عملا بمب هستهای آن کشور را هم در اختیار دارد! ایران اما چنان بمبی ندارد و تفاهم هستهای صورتگرفته هم تضمین میکند که نخواهد داشت! «ترکی الفیصل» چرا از بازگشت آرامش به ایران و توسعه روابط متعارف بینالمللی ایران نگران است؟ او از ایران چه میخواهد؟ میخواهد ایران اجازه دهد اقلیت تکریتی - صدامی کوچک در عراق بار دیگر به قدرت برسد و ملت عراق را اسیر و ایران را هم گرفتار آپارتاید عربی کند؟ حمایت و تدارک آن همه کشتار انفجاری و انتحاری آسیبرسان در عراق در این سالیان کافی نبوده است؟ ایران نیاز به آرامش دارد، عراق نزدیکترین همسایه و مکمل اقتصادی ایران است و طبیعی است که باید خواهان برافتادن التهاب و ترور در عراق و تثبیت حکومت برآمده از اراده اکثریت در آن کشور و البته ممنوعیت مشارکت نظامی و امنیتی نیروهای اقلیت بعثی و ستیزندگان با ایران باشد، تا بتواند مقدمات قرارداد صلح با عراق را که هنوز انعقاد نیافته است فراهم و مسوولیتهای کمککنندگان جنگ صدام را در خسارات وارده به ایران نیز تعیین کند. این خواسته بحق ایران است.
- آيا جامعه غيرسياسي شده است؟
عباس عبدي در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد نوشت:
سال گذشته و پس از فوت يك خواننده جوان و واكنشي كه مردم از خود نشان دادند، اين بحث مطرح شد كه جامعه ايران غيرسياسي شده است. جامعهاي كه در برابر مسائل مهم و اساسي سكوت ميكند و واكنشي از خود نشان نميدهد، ولي نسبت به فوت يك خواننده جوان كه حتي موسيقي آن را سطحي توصيف كردند، چنان واكنشي نشان داد كه شايد بتوان گفت چند تُن اشك نثار بدن بيجان و مرگ آن مرحوم كردند! اين نوشته در مقام آن نيست كه واكنشها نسبت به مرگ اين خواننده را تحليل كند، چرا كه عوامل گوناگوني در اين واكنش تاثير داشت و جمع شدن مجموع اين عوامل موجب بروز چنين واكنشي شد و نميتوان از آن رويداد غيرسياسي شدن جامعه ايران را نتيجه گرفت، ولي با اين ايده موافقم كه حساسيتهاي جامعه ايران به گونهاي نيست كه قابل دفاع و خوشايند باشد. حتي ميتوان گفت كه شايسته نقدي جدي هم هست.
فراموش نكنيم كه در همه كشورها نشريات زرد وجود دارند كه با سرك كشيدن به خانههاي هنرمندان و ورزشكاران و حتي سياستمداران، اخبار داغ و جذاب توليد ميكنند و چه بسا تيراژ اين گونه نشريات از مطبوعات جدي بيشتر است و واكنش مردم نسبت به اتفاقات زندگي چهرههاي هنري زياد است، ولي در آن جوامع در كنار اين خبرهاي سرگرمكننده و واكنشهاي احساسي، مسائل جدي هم مخاطبان خود را دارد و در برابر مسائل كشورشان و حتي مسائل جهاني واكنشهاي مناسب نشان ميدهند و جامعهاي پويا و زنده را به نمايش ميگذارند. البته در ايران قضيه فقط يك بعد پيدا كرده است و از آن واكنشهاي ارزشمند كمتر خبري ميتوان يافت. حتي صدا و سيما كه خيلي سعي ميكند در موضوعات فرهنگي عصا قورت داده رفتار كند و خود را رسانهاي جدي نشان دهد و از افتادن به وادي اخبار زرد پرهيز كند، آنها هم در اين وادي افتاده و اخبار اختلافات و طلاقها و ازدواجهاي مجريان برنامه يا هنرپيشگان شان انعكاس و مطلوبيت خبري بيشتري از اخبار درجه يك و دو در آن پيدا كرده است و به بركت! اينترنت و وايبر، مردم سرگرم اين اخبار شدهاند. به نظر ميرسد كه صدا و سيما هم از اين اتفاق بدش نيايد، چون اين رسانه كه نتوانست در برابر رقباي ناخواسته و جدي مقاومت كند و كمكم به حاشيه رانده شد، حداقل دوباره و از اين طريق وارد عرصه خبري ميشود.
بنابراين ميپذيرم كه حساسيتهاي جامعه ايران غيرسياسي و تاحدي سطحي شده يا حداقل اينكه نسبت به گذشته افت محسوسي داشته است، اگر اين روزها هم توجه همگان به ژنو و مذاكرات ايران با ١+٥ جلب شده، به دليل تصوري است كه از اثرات توافق احتمالي بر اقتصاد ايران و خودشان دارند، و حتي در اين مورد خاص هم ممكن است به نسبت تبليغي و سطحي به موضوع پرداخته شود. اكنون اين پرسش مطرح است كه علت حساسيتزدايي سياسي در جامعه ايران چيست؟
آيا مسووليت اين وضع متوجه حكومت است، يا متوجه فعالان سياسي؟ يا ناشي از تغييرات رسانهاي است؟ يا اصولا مسووليتي متوجه كسي نيست و يك فرآيند طبيعي و گريزناپذير است. و ديگر اينكه آيا اصولاً اين پديده نامطلوب است؟ پاسخ به اين پرسشها مستلزم گفتوگوي مفصل در فضاي عمومي است. اين يادداشت نيز در مقام مشاركت داشتن در اين گفتوگو است.
بيش از هر چيز بايد گفت كه وجود اين پديده براي جامعه خطرناك است، زيرا سياستزدايي در بلندمدت امكانپذير نيست و اين انگيزه و علاقه ممكن است به دلايل گوناگون در حالت كما بماند ولي در نهايت با يك اتفاق پيشبيني نشده مجال بروز پيدا خواهد كرد. مشكل از اينجا آغاز ميشود كه بروز آني اين پديده، بيش از اينكه سازنده باشد ويرانگر است. تجربه تاريخي ما نيز اين را نشان داده است. بنابر اين در صورت به خواب يا كما رفتن نميتوان مانع بروز ناگهاني آن در آينده شد، مگر اينكه تمهيداتي انديشيده شود كه پيش از فوران ناگهاني، انرژي سياسي به مرور آزاد و بارور شود. به همين دليل است كه بايد تمام كوشش خود را معطوف كنيم تا بلكه امكان بروز حساسيتهاي سياسي مدني فراهم شود. از اينجا بايد به اين پرسش پاسخ دهيم كه علت به خواب رفتن اين حساسيتها چيست تا با رفع اين علت، سياست مجدداً به عرصه حيات اجتماعي بازگردد.
برخيها معتقدند كه فشارهاي رسمي و بالا بردن هزينه سياستورزي عامل اصلي شكلگيري اين وضع است و حتي معتقدند كه ساخت سياسي و دولت چنين وضعي را مطلوب هم ميداند و به آن دامن ميزند. به نظرم اين برداشت يا درست نيست و اگر هم درست باشد، نتيجهاي براي كنشگر سياسي ندارد. زيرا رفع مانع براي سياستورزي را از دست خود خارج ميكند و تحقق آن را تعليق به اراده حكومت ميكند و اين بدترين نوع سياستزدايي است. بنابراين چنين ايدهاي متناقضنما است. زيرا اگر سياستورزي را رفتار معطوف به كسب يا اصلاح و تاثيرگذاري بر قدرت بدانيم، اين برداشت انجام آن را معطوف به تغيير رفتار قدرت ميداند در حالي كه بايد بر همين قدرت موجود تاثيرگذار بود و نه بر قدرت ديگري كه معلوم نيست چگونه بايد اصلاح شود تا هزينه سياستورزي را كاهش دهد.
با اين توضيح مشكل فقدان حساسيت سياسي را بايد در كنشگران و سياستورزان دانست. آنان با رفتارهاي نسنجيده وارد عرصهاي شدند كه تحقق هدف سياسي را دور از دسترس كردند (فارغ از اينكه اين هدف درست بود يا نه) و در نتيجه نااميدي سياسي را به اردوگاه خود آوردند. از يك سو كارهاي پرهزينهاي مرتكب شدند. كارهايي كه در گذشته هم همين حد از هزينه، بلكه بيشتر از آن را داشت و از سوي ديگر پس از چندي و به صورت شهودي متوجه شدند كه عبور از اين مسير مثمرثمر نيست. ضمن اينكه حاضر به تغيير مسير نيز نشدند، و نه از راه طي شده بازگشتند و نه امكان پيشرفت داشتند در نتيجه توقف كردند به اميد گشايش روزنهاي. روزنهاي كه معلوم نيست چگونه و چرا و به دست چه كسي بايد باز شود؟ از اينجا بود كه سياستورزي به حالت تعليق درآمد و تبديل به بيان دلنوشته ها! و تحليلهاي بي فايدهاي شد كه فقط دلها را خنك ميكرد! ولي در اين ميان يك اتفاق ديگر رخ داد كه به نحوي موجب شد اين مساله چندان برجسته نشود. وجود شبكههاي اجتماعي مثل فيسبوك و اخيرا وايبر و واتساپ و... زمينه را براي تخليه انرژي سياسي فراهم كرده است. افراد با نوشتن چند كامنت و كپي پيست كردن چند مطلب و اظهارنظراتي كه معمولا در فضاي غيرآزاد اين شبكهها طرح ميشود، تخليه رواني و سياسي ميشوند. جالب اينكه ديده ميشود حتي افراد ٧٠-٦٠ ساله، مثل جوانان ٢٠-١٥ ساله اظهارنظر كرده و واكنش نشان ميدهند.
با توجه به اين معتقدم كه گشودن راه براي سياستورزي اصلاحطلبانه كه تنها راه سياستورزي است، مهمترين برنامه اصلاحطلبانه در شرايط كنوني است. برنامهاي كه مسووليت آن بيش از آنكه متوجه قدرت باشد، متوجه كساني است كه خواهان و مدعي اصلاحات هستند. متاسفانه رفتارهاي ١٨ ماه گذشته نشان داده است، كه اين در همچنان بر همان پاشنه گذشته ميچرخد.