در واقع هيچ حد و مرز مشخصي چه از حيث تاريخي يا جغرافيايي يا اجتماعي ميان اين دو مفهوم نيست. البته اغلب، فرهنگ را بهعنوان مفهومي خردتر و تمدن را شكل رواج يافته و بارور شده فرهنگي خاص درنظر ميگيرند.
در «سقوطها، فروپاشيها» نويسنده تلاش كرده تا حد و مرز مشخصي براي تعريف اين دو مفهوم پيدا كند. در گام بعد شرايط و زمينههاي رشد و توسعه تمدنها را برشمرده است و كوشيده توضيح دهد تمدنها در چه زمينههايي پا ميگيرند و ميبالند.
در فصلهاي بعدي كتاب تمدنهاي بزرگ و تاريخساز بشر، اعم از تمدنهاي ايراني و هندي و بينالنهريني را كه پايان يافتهاند يا رو به زوال و انحطاط رفتهاند بررسي كرده و در پايان گفتاري خواندني درخصوص مسير امروز تمدنها و آينده آنها عرضه داشته است.
اين كتاب به زباني شيوا و براي غيرمتخصصاني نوشته شده كه ميخواهند در نوشتاري موجز با تمدنشناسي و موضوعات ذيل آن آشنا شوند؛ مبحثي كه ميتواند پاسخهاي روشنگري به سؤالهاي مهمي چون «هويت ملي» و «ارزشهاي تاريخي» و «جايگاه ما در ميان ديگر جوامع» داشته باشد.