بايد با چشم ديد تا باور كرد. مردي كه به خاطر چاقي، 66 ماه روي يك تخت زندگي ميكند. او به سختي ميتواند تكان بخورد و تنها كاري كه از عهدهاش بر ميآيد نشستن است، آن هم تنها براي چند دقيقه و بعد دراز ميكشد.
او شبانه روز روي كمر ميخوابد و به سقف اتاق زل ميزند، اين مرد از اول زندگياش چاق نبوده و يكدفعه و به صورت ناگهاني در طي چند سال، سرنوشتش تغيير ميكند.
«سيدموسي شريفي»، نقش اول گزارش اين صفحه از شگفتيهاست، او برايمان از سير تا پياز زندگياش ميگويد.داستان زندگي اين مرد چاق، شبيه قصههاست اما با اين تفاوت كه اين قصه واقعيت دارد.
- خانهاي بيخانواده!
زندگي موسي، همانطوري بود كه برايمان توصيف كرده بودند. يك خانه كوچك 47 متري دارد كه اتاق خواب، سالن و آشپزخانهاش يكي است! موسي ميگويد اين خانه را افراد خير براي او ساختهاند، مخصوص خودش. طوري كه حمام و سرويس بهداشتياش چسبيده است به تخت دونفرهاي كه تقريبا نيمي از خانه را اشغال كرده است.
آقا موسي مردي است 54 ساله بسيار تنها اما بسيار خوشرو و مهماننواز. وقتي وارد خانه او ميشويم به سختي ميتواند بلند شود و بنشيند روي تخت.
خانه و زندگي خيلي ساده و بيآلايشي دارد همه زندگي او خلاصه ميشود به همين چند عكسي كه در صفحه ميبينيد. بيش از 5 سال است كه شب و روز اين مرد، به زندگي در همين 47 متر خلاصه ميشود.
صداي مهرباني دارد، مرد 316 كيلوگرمي گزارش ما، خودشبيپرس و جو همه رازها و اتفاقهاي زندگياش را ميريزد روي دايره و ميگويد: «دوست داشتي بنويس، قصه من از سر سفره عقد شروع شد!»
- 14 سال پيش؛ سرسفره عقد
سال 1380 است.موسي وزنش 100 كيلوگرم است و ماهي فروشي ميكند. در يك روز گرم تابستاني شهر اهواز، آقا موسي در كنار دختر خانمي پاي سفره بخت نشستهاند و عاقد دارد خطبه عقد را جاري ميكند.
عروس خانم رفته بود گل بچيند كه آقا داماد يكباره غش كرد! آن روز، موسي جلوي چشمان دهها نفر از اقوام و فاميل خود و همسر آيندهاش، پاي سفره عقد حالش دگرگون شد.
سياهي چشمان داماد، ناپديد شد و با چشماني يكدست سفيد در حالي كه تمام بدنش به رعشه و لرزه افتاده بود، آينه و شمعدان سفره عقد را ناخواسته شكست و كاسه عسل را واژگون كرد.
كف سفيد از دهان آقا داماد سرازير شد، بدنش به شدت ميلرزيد و پيش ميرفت تا آنجا كه تمام محتويات سفره زير بدن موسي له شد.
همه ميهمانان حيرتزده اين منظره را تماشا ميكردند. برخي ترسيده بودند و فرياد ميكشيدند. از همه بيشتر، عروس خانم و خانواده داماد نگران بودند.
موسي از آن روز غمانگيز ميگويد:« خودم نميدانستم چه بلايي سرم آمده. وقتي چشمانم را باز كردم ديدم روي تخت بخش اورژانس بيمارستانم و بيشتر ميهمانها زل زدهاند به من. از مادرم پرسيدم چه شده. مثل هميشه با صبر و حوصله پاسخ داد و گفت: «هيچي پسرم، به خير گذشت.»
موسي وقتي هوش و حواسش سر جايش آمد حقيقت را از زبان مادرش شنيد. داماد دچار بيماري صرع شده بود و زندگياش از آن روز، زير و رو شد.
«آن دختر خانم وقتي متوجه شد كه من بيماري صرع دارم ديگر حاضر به ازدواج نشد. مرا كنار گذاشتند. آنطور كه خانواده عروس از من فاصله گرفته بودند كم كم خودم هم باورم شده بود كه صرع احتمالا بايد يك بيماري وحشتناك باشد!
بعدها فهميدم كه درصد قابل توجهي از مردم به اين بيماري مبتلا هستند و آنقدرها هم حاد نيست. اما افسوس كه ديگر دير شده بود.»
- دومين حادثه ناگوار
موسي بعد از آن اتفاق گوشهگير شد و افسرده. تنها مونس موسي، مادرش بود كه دو سال بعد، او هم موسي را براي هميشه تنها گذاشت.
غم از دست دادن مادر، آنقدر براي آقا موسي غير قابل هضم بود كه ماهي فروشي را رها كرد و در كنج خانه در سوگ مادر نشست. سال 86 بود و 4 سال از درگذشت مادر موسي ميگذشت.
موسي شده بود يك مرد 200 كيلويي. در خانه مينشست و به چند مشتري اندكي كه برايش باقي مانده بود ماهي ميفروخت.«نااميد بودم. به هيچ چيز فكر نميكردم. تنها چيزي كه مرا راضي ميكرد گوشهگيري و عزلت بود. به همه آدمها بياعتماد شده بودم. تنها «تنهايي» مرا آرام ميكرد.»
موسي به زندگي رياضتگونه خود ادامه ميداد و حتي فكرش را هم نميكرد كه چه اتفاق و چه سرنوشت تلخي در انتظارش است.
- علتي عجيب براي چاق شدن
سال 86 موسي سكته كرد. سكته مغزي. اين اتفاق، بيماري صرع او را حادتر كرد و بدتر از همه، اين عارضه مغزي باعث شد بيماري خاموش ديگري كه در وجود موسي ريشه دوانده بود حادتر و خطرناكتر شود. بيماري خطرناكي به نام چاقي.
« بعد از آن حادثه، طي دو سال وزنم به 268 كيلو رسيد. از طرفي بعد از سكته، پاهايم لمس شده بود و بيجان. نميتوانستم راه بروم. صرع هم لحظهاي رهايم نميكرد و روزي چند مرتبه دچار حملههاي صرعي ميشدم.
وقتي حمله به سراغم ميآمد از تخت ميافتادم پايين. وزنم زياد بود و به همين خاطر چندين بار انگشتانم شكست. صرع از يك طرف و چاقي از سوي ديگر محاصرهام كرده بود. زمينگير شده بودم.
از پس كارهاي روزمرهام هم بر نميآمدم. ديگر به آخر خط رسيده بودم كه چند خير پيدا شدند و مرا از آن فلاكت و بدبختي بيرون كشيدند. بعد از آن، تحت درمان قرار گرفتم.
پزشكان گفتند به خاطر عارضه مغزي و مشكلات عصبي روند چاقي ادامه دارد و ارتباطي به ميزان غذايم ندارد. من خيلي كم خوراكم. بيشتر روزها روزهام.
اما باز هم پزشكان برايم يك رژيم سبزيجاتي تجويز كردند كه جواب هم نداد. بعد از آن، من ماندم و يك خانه 47 متري كه با مقداري پسانداز خودم و كمك دوستان خير ساخته شد.
اين خانه در واقع قفس و زندان من شد. اين دو تخت دونفره را كه ميبينيد براي اين، اينجاست كه هنگام حملههاي صرعي سقوط نكنم.با آن گاري كوچك كنار تخت هم مرا جابه جا ميكنند براي استحمام.»
- 66 ماه تنهايي
موسي نميتواند از جايش تكان بخورد. اين روزها وزنش شده 316 كيلو گرم. اهالي و همسايهها براي او غذا و خوراكي ميآورند. البته برخي از روزها هم هيچكس در خانه موسي را نميزند و موسي آن روز را روزه ميگيرد.
مرد 316 كيلويي، زماني مياندار و نوحهخوان عزاي حسيني بوده ولي الان ميگويد تنها نواي نوحهها او را آرام ميكند. تنها چيزي كه موسي را در شبهاي تنهايي به آرامش ميرساند، گوش دادن به نواهاي حسيني و اشك ريختن به خاطر مظلوميت سالار شهيدان است.
«66 ماه است كه رنگ آفتاب و مهتاب را نديدهام و در اين خانه محبوسم. 6 سالي ميشود كه دهه محرم در خانهام. دلم ميخواهد مثل آنوقتها به هيات بروم. سفر كنم به مشهد الرضا(ع) و به پابوس امام غريب بروم. اما چه بگويم كه قسمتم اينگونه بود.»
آقا موسي اين روزها به شدت با بيماري و البته فقر و تنگدستي دست و پنجه نرم ميكند. ماهي دو سه بار حمام ميرود، ميگويد يك پرستار دارد كه او را حمام ميكند و هر بار بايد به او 20 تا 30 هزار تومان دستمزد بدهد.
ندارد و مجبور است كمتر حمام كند. مرد 316 كيلوگرمي بايد روزانه، قرص و داروهايي مصرف كند كه متاسفانه ماههاست به خاطر تنگدستي دوره درماني و مصرف داروها را رها كرده است.
پزشكان ميگويند با توجه به شرايط خاص آقا موسي اگر اين طور پيش برود وزن او به زودي به نيم تن ميرسد!
منبع:همشهري سرنخ