به يكي دستهي گل
به نسيم سحري
يا به يك چرخهي پرحادثه و پر نيرنگ
به عقب مينگرم
كودكي
زيبايي
سادگي
رؤيايي...
سرِ سجّادهي بيآلايش
حرف دل را به خدا ميگفتم
با خودم ميگويم
من چرا اينهمه غافل شدهام؟
كي به خود ميآيم؟
چه براي دل مادر كردم؟
او كه با مهر مرا ميخواند:
«خير از عمر ببيني دختر!»
آه اما من،
نارضا از خويشم
كاش ميشد به دل غمزدهاش
شور و شادي بخشم...
پريسا جالينوس
16ساله از تهران
تصويرگري: زهرا علي هاشمي
خبرنگار افتخاري،16ساله از تهران
***
طـرح
چه پرندهي سمجيست
نبودنت
هرچه كيشش ميكني
نميپرد...
ياسمن الهياريان،14ساله
خبرنگار افتخاری از شهرري
***
طعم بهار
تابستان شكلات است
شيرين است
اما زود تمام ميشود
روزهاي پاييز
درست مثل اسمارتيز
رنگي و زودگذرند
زمستان خامهايست
خوشمزه
اما تمام بدنت را ميلرزاند
چون كسي را نميشناسم
كه حاضر باشد
شكوفهها را بخورد!
نگارجعفري مذهب از تهران
***
مهمان ناخوانده
مجوّز جنگ
چه زود داده شد
و مثل مهمان ناخوانده
يكدفعه سر رسيد
و گنجشگهاي خانه را
يكي يكي
با خودش برد
و شيريني خانهي نقليمان را
به كام زندگي تلخ كرد
اما صلح
خيلي دير از راه رسيد
وقتي آمد
خانهاي بيديوار
اشكهاي گمشدهي مادر
و
قلبي جامانده
از پدر...
نرجس شاهمحمدی از اراک