به گزارش همشهری آنلاین گابریل مارسل از پیشگامان تفکر وجودی و پدیدار شناختی در فرانسه و یک مسیحی معتقد است. به دلیل تک فرزند بودن و همچنین از دست دادن مادرش در سن 4سالگی به انزوا کشیده میشود و خواهر - برادر خیالی برای خودش می سازد و به نمایشنامه نویسی رو می آورد و اولین نمایشنامه اش را در سن 8 سالگی می نویسد.
این کتاب هم همچون آثار قبلی او به صورت خاطره نویسی است . نگارش کتاب به شکل تاملات و حدیث نفس است . از این رو خواننده را بدون خستگی با خود همراه میکند. کتاب یادداشت های فیلسوفی است که می خواهد به جای عبارات ناصحانه و قطعی به مخاطبانش، به حدیت نفس بپردازد و سیر اندیشه اش را با مخاطب در میان بگذارد، از تردیدها و لغزش هایش با خود و مخاطب می گوید و باورهای قطعی و محکمش را نیز با آنها درمیان میگذاردو از مسائل پیچیده فلسفه با عباراتی ساده سخن می گوید و همین موضوع جذابیت کتاب را دو چندان کرده.
او هر روز در مورد یک موضوعى که ذهن او را در گیر کرده می نویسد . مباحثی چون اعتماد ، عشق ، امید ، ایمان ، یاس ، خودکشی ، شهادت ، وفاداری ، زمان ، حضور و. .. گابریل مارسل در این کتاب می خواهد ما را به راز هستی برساند و این کار را با تمایز بین بودن و داشتن انجام می دهد.
او از دو نوع ارتباط با جهان سخن می گوید : ارتباط از طریق داشتن و ارتباط از طریق بودن. از مهمترین مباحث کتاب تمایز بین" آنچه داریم"و "آنچه هستیم" می باشد. آنچه ما " داریم " چیزی بیرون از ماست ، مستقل از ماست ، به من اضافه شده و من آنرا تصاحب کرده ام و می توانم از آن خلاصی پیدا کنم . در اصل آنچه ما داریم اشیاء هستند یا چیزی است که بتوان با اشیاء مقایسه کرد .پس ما مالک آن هستیم. و از این منظر میتوان گفت که حتی جسم من چیزی است که من دارای آن هستم و خودکشی با کشتن خودمان ، خلاص شدن از شر جسم هایمان است.در جای دیگری از کتاب میگوید جسم داشتن مرز تمایز بین بودن و داشتن است . اما بودن از دیدگاه او یک راز است.
گابریل مارسل " راز وجود "را جایگزین"مسئله وجود"میکند و وجود را یک راز می داند نه یک مسئله . باید بین امر رازآلود و امر مسئله دار تمایز قائل شد. مسئله چیزی است که تمامیت آن مقابل من است و من بر آن تسلط دارم اما راز ، مرا درگیر خود میکند، گویا در قلمرو راز تمایز بین "من" و "در برابر من" معنای خود را از دست می دهد. راز و حضور معادل همند. مسئله را می توان به جزئیات تقلیل داد اما راز اینگونه نیست. پس بودن یک راز است نه یک مسئله که بتوان آنرا حل کرد.
جایی از کتاب در باره مفهوم زمان میگوید:زمان همچون چاهی است که میله آن به مرگ - به مرگ من - راه می برد، به فنای من . ورطه زمان:چگونه من از نگاه به ژرفای زمان به خود می لرزم ! مرگ من در انتهای آن است و نسیم مرطوب آن افزایش می یابد و مرا سرد می کند.
خلاصه هدف اصلی نویسنده در این کتاب این است که بگوید داشتن ها ما را از هستی دور میکند. ما با تقویت تکنولوژی فقط به داشته هایمان اضافه می کنیم و از بودن دور می شویم. تکنولوژی و زندگی مدرن ما را در خود می بلعد چون ما را هر چه بیشتر به سمت مالک شدن و داشتن اشیاء اضافه و بیرون از ما سوق می دهد و در این بین ما خود اصلی مان را فراموش می کنیم. و هشدار می دهد که با ولع سیری ناپذیر به تملک و داشتن جهان از راز هستی دور نشویم و بودن را قربانی داشتن نکنیم .