ازجمله انسانهايي كه ضمن كسب فنون گوناگون با عنايت حضرات مقدس معصومين به مقامات عالي تهذيب و اخلاق نايل شده بود و شخصيتي كه تمام داشتههاي خدادادياش را صرف برطرف كردن هموم مردم ميكرد. ضمن بزرگداشت مقام اين سالك طريق حق در اين مجال كوتاه در گفتوگو با دختر بزرگوارشان سيده (قدسيه) فيروزه حافظيان به بررسي سبك زندگي اين عارف بينظير پرداختهايم تا شايد اين نوشته چراغ راهي باشد براي كساني كه در جست و جوي راه زندگي و حركت به سمت سعادت را گم كردهاند.
پدرم در سال 1332هجري قمري در مشهد متولد شدند. فرزند حاجسيدميرزا آقاي حافظيان بودند. مادربزرگم تعريف ميكردند كه وقتي به چشمان پدرم كه چند روزه بودند نگاه ميكردند عقل و بزرگي را در آنها ميديدند. بعدها پدرم وقتي بزرگتر ميشوند به مادرشان ميگويند: «بيبيجان شما وقتي كه مرا در گهواره تكان ميداديد يك تكه از موهايم باد ميخورد روي صورتم ميافتاد و به چشمام ميرفت و مادربزرگ به پدر ميگويند كه سيدابوالحسن آن موقع شما يكسال هم نداشتيد چطور اين اتفاق يادتان هست». در واقع پدرم از همان كودكي از هوش و نبوغ زيادي برخوردار بودند. وقتي كودكي 5ساله بودند با بچهها بازي نميكردند و در گوشهاي از حياط مينشستند و بازيكردن آنها را تماشا كرده و به فكر فرو ميرفتند. همين موضوع باعث ميشود كه پدربزرگ از شدت نگراني پدر را نزد بهترين پزشك شهر ببرند. پزشك پس از معاينه و صحبت با كودك عنوان ميكند كه پسر شما 5ساله نيست بلكه 25ساله است. مادربزرگ ميگفتند 7پسر داشتم و سيدابوالحسن استثنا بود و من و پدرش از حالات او متحير ميشديم و او را تحسين ميكرديم.
- شاگرد مقرب حاج شيخ حسنعلي نخودكي
پدر قبل از بلوغ به تحصيل مقدمات صرف و نحو، رياضي، طب، نجوم، هيأت، فقه و اخلاق نزد اساتيد مشغول شدند. از ديدن بعضي اعمال از پدرشان، به رياضت شوق وافري پيدا كردند. به سفارش پدر، حضرت حاج شيخ حسنعلي اصفهاني (نخودكي) او را به شاگردي خود قبول فرمود. پدر روزها براي تحصيل علم (در مدرسه ميرزا جعفر) و شبها در حجره فوقاني صحن عتيق مقابل بقعه مطهره به عبادات و رياضات اشتغال داشتند و بهزودي از شاگردان مقرب حضرت آقاي نخودكي شدند. روزي آقاي شيخحسنعلي نخودكي به پدرم ميفرمايند: «سيدابوالحسن هر چه علم داشتم به تو تعليم دادم اگر ميخواهي چيزي بيشتر بياموزي نزد استاد ديگري برويد». در سال 1347هجري قمري به اتفاق و پيشنهاد مرد بزرگ حضرت آيتالله آقا شيخ مجتبي قزويني براي ملاقات و زيارت استاد علامهحضرت سيدموسي زرآبادي به قزوين مسافرت كردند. پدرم در شاگردي حضرت زرآبادي به مدارج علمي بسيار بالايي ميرسند و خودشان در شعري در اينباره ميگويند:
من ز علمش كجا توانم گفت/خاصه زان علمها كه بود نهفت
- عنايت امام رضاع به پدر و شفاي ايشان
پدرم در نوجواني بهدنبال بيماري ذاتالريه تا سر حد مرگ ميرسند. ايشان را تحت معالجه چندين دكتر معروف قرار ميدهند. پزشكان هم از درمان و سلامتي او نااميد ميشوند. مادر بزرگ با اندوه تعريف ميكردند كه يك روز حال سيدابوالحسن بسيار نامساعد بود. در بستر بيماري در اتاق خوابيده بودند و بعضي وقتها خون بالا ميآوردند، من سرگشته و بيقرار حال پسرم بودم. در اين حين خانمي به در خانهشان ميآيد و ميگويد كه آمدهام از آقاي جوان براي شفاي بچهام دعايي بگيرم. وقتي به اين زن ميگويند كه آقا اصلا حالشان خوب نيست و رو به احتضار هستند، گريه ميكند و ميگويد كه اين جوان يكي از فرزندانم را توسط خداوند و جدش امامرضا(ع) شفا داد و با همين حالت گريه راهي حرم آقا امامرضا(ع) ميشود و ميرود پاي ضريح و ميگويد يا امامرضا(ع) فرزند من سال گذشته با دعاي اين جوان شفا يافت. تو را به خدا قسم او را به مادرش برگردان! در آن لحظه آن خانم پاي ضريح بيهوش ميشود و در عالم رؤيا ميبيند كه حضرت امام رضا(ع) از داخل ضريح به او نگاه ميكنند و ميفرمايند برو به مادر سيدابوالحسن بگو كه ما پسرش را دوباره به او برگردانديم و عمر دوباره به او داديم (خودشان در شعري ميگويند كه عمر دوباره گرفتم) بعد از آن ناگهان لحظه به لحظه به جاي اينكه حالشان بد شود بهتر ميشوند و در برابر حيرت پزشكان و اطرافيان شفا پيدا ميكنند و در بستر مينشينند. بعد از آن ماجرا، 4پزشك حاذق مشهد تأكيد ميكنند كه آقاجانم بايد در منطقه گرمسير زندگي كنند و از سرماي خراسان بروند. اول با خانواده تصميم ميگيرند به طبس نقل مكان كنند ولي بعد چنانچه خود در شعرشان ميگويند:
شوق هندوستان زد به سرم/ با اجازت زمادر و پدرم
سوز سرماي خراسان و شور و شوق دانستن و يافتن، ايشان را راهي هندوستان ميكند و سال1351هجري قمري كه جواني 20-19 ساله و علامه روزگار خود بودند به هند ميروند. اين سفر11 سال طول ميكشد. براي اين سفر پدرم حرفها و تعابير خاصي گفتهاند ولي حقيقت اين است كه آنچه ما از زبان خودشان شنيدهايم و در شعرشان گفتهاند همين است.
- بتپرستاني كه توسط پدر مسلمان شدند
او سياحت كاملي از هر گوشه و كنار هند كرد. از مرتاضين مخصوص هند در شهرهاي مخصوص آن در كنار رود گنگ كه رود مقدس هندوهاست ديدن كرد، در آب گنگ غسل كرد و پشت به بتخانه و رو به قبله نماز خواند، بعد از نماز با صداي بلند و لحن عربي قرآن قرائت كرد كه مرتاضين زيادي استماع كرده و متاثر شدند. در سرينگر كشمير براي شيعيان مسجد مختصري ساخت كه مورد احتياج بود. بر بالاي كوه صوفيپوره برجي مربع از سنگ ساخت با نام آستانه كه از هر طرف قبله مشخص شده است و در آنجا نوشت: «دو ركعت نماز بخوانيد، حاجت از خدا بخواهيد». اكنون هر كسي حاجتي دارد به آنجا رفته و دعا ميكند. همهساله در شب نيمه شعبان آن مكان را چراغاني ميكنند كه از دور پيداست. از بركات وجود ايشان در هندوستان همين بس كه ايشان هزاران نفر را مسلمان و شيعه كردند.
- ابداع لوح محفوظ؛ ابتكار بزرگ علامه حافظيان
بزرگترين كاري كه پدر در هندوستان انجام داند، ابداع لوح محفوظ بود. اين لوح به گفته اساتيد و بزرگان علم رياضي و نجوم، يكي از عجايب علمي قرن بيستم و شايد يكي از معجزههاي اين قرن باشد. در اين لوح اسامي مبارك حضرت رسول اكرم(ص) بهصورت غيرتكراري نوشته شده است. خيلي از اساتيد و رياضيدانان لوح محفوظ را مطالعه و در اعجاب آن سير كردهاند. در حال حاضر لوح محفوظ براي دانشمندان مورد اعجاب است و اهل فن و اساتيد اين علم اطلاعاتي از آن استخراج ميكنند. نگهداري آن در خانه آثار بسيار مفيدي دارد.
- مشورت هميشگي پدر با مادرم
پدر بهعلت گرفتاريها و رياضات و برنامههايي كه براي كسب علم داشتند ازدواجشان دير ميشود و پس از اعلام آمادگي پدرم براي ازدواج، آقا شيخ حسين قزويني، فرزند يك استاد دانشگاه را براي همسري ايشان درنظر ميگيرند. مادرم سيده فاطمه سلطان شريفي از خاندان باتقوا و از نوادگان ميرسيدعلي همداني بودند.
پدر و مادر زندگي خوبي با هم داشتند و شيوه زندگيشان با احترام متقابل به هم بود. در فصل سرما كه آقاجان بايد به هندوستان و بعدها به پاكستان سفر ميكردند مادر بهگونهاي رفتار ميكردند كه ما كمبود پدر را حس نكنيم. خدا مادر را رحمت كند، حدود 3سالي است كه فوت شدهاند. از نظر خانواده پدر، مادرم يك بانوي والامقام بهشتي بودند و در نبود پدر خيلي زحمت ما را كشيدند. ايشان بسيار باسواد بودند و حتي ادبيات انگليسي خوانده بودند و تمام نامههاي انگليسي پدر را خوانده و پاسخ ميدادند. مادرم هميشه ميگفتند كه آقاجانتان هم شوهر من و هم استاد من است. خيلي به هم علاقهمند بودند. مادر چهلواندي سالشان بود كه شوهرشان فوت شدند. رفتارشان با مادر بسيار خوب بود. يكبار نديدم كه ايشان از غذا ايراد بگيرند. هميشه احترام مادر را نگهميداشتند. بسيار مادرم را دوست داشتند و به ايشان محبت ميكردند، آنچه مورد لزوم مادرم بود در اختيار ايشان ميگذاشتند، درصورتي كه پدرم هيچ وقت از وجوهات و سهم امام استفاده نميكردند. درآمدشان از فروشگاه چاي بود كه در پاكستان داشتند و البته آنجا را برايشان يك نفر اداره ميكرد، چون بيشتر وقتشان را صرف امورات ديني، اجتماعي و مردمي ميكردند و فرصت رسيدگي به اين امور را نداشتند. زندگي نسبتا خوبي داشتيم. ما هيچوقت نديديم كه مادرم حرفها و خواستههاي پدرم را تمكين نكنند، مادرم در خوبي، نجابت، صبر، بچهداري و همهچيز زبانزد بودند. پدرم در خيلي از كارهايشان از مادرم مشورت ميگرفتند و مادرم را زن عاقل و مقتدري ميدانستند.
- مولفههاي تربيتي علامه حافظيان
پدرم خيلي با نگاه عميق متوجه تكتك فرزندانشان بودند و با زبان ملايم و با رفتارشان روش زندگي و اسلام را به ما ميآموختند. من از همان بچگي به شعر علاقه داشتم و اين استعداد مرا پدر كشف كرده و تا زماني كه در مسافرت بودند خيلي از شعرهاي خود و ديگر شاعران را براي من با نامه ميفرستادند. در جمع خانوادگي درخصوص دين و اسلام با لفظي خوش با ما صحبت ميكردند و علايق همه را ميشناختند. يك شب يادم ميآيد كه پدر تب كردند و مريض شدند، مادرم ظرفي آب سرد به من دادند و داخلش هم يك دستمال گذاشتند و گفتند كه اين را روي پيشاني پدرت بگذار. ايشان همينطور كه در حال تب شديد بودند ميگفتند كه باباجان دستان شما شفاست، دخترم به من خدمت ميكني، خداوند بهخاطر دستهاي شما به من شفا ميدهد و ما از اين رفتارهاي پدر ياد ميگرفتيم كه احترام بين پدر و مادر و فرزندان بركات زيادي براي زندگي دارد. از رفتارهاي ايشان ميآموختيم كه بايد محبتهاي ديگران را درك كرد و دردهاي آنها را التيام بخشيد.
پدر حتي زماني كه نبودند صدايشان را ضبط ميكردند و يك كاست براي ما ميفرستادند، 2تا از خواهران من وقتي ازدواج كردند بهخاطر كار همسرانشان به خارج از كشور رفتند و پدر براي آنها نامه مينوشتند و مباحثي را درخصوص اسلام شناسي با صداي خودشان ضبط ميكردند و برايشان ميفرستادند، هميشه براي همه ما جداگانه نامه مينوشتند. من و خواهرم از 5سالگي به توصيه پدر، معلم شرعيات و قرآن داشتيم و به همينخاطر واجبات را قبل از 9سالگي ياد گرفته بوديم. پدر هميشه بزرگي حضرت رسولاكرم(ص) و رفتار و سبك زندگي ايشان را براي ما تعريف ميكردند، با زباني كه در ما تأثير ميگذاشت. نماز خواندن، دعا كردن و زيارت عاشورا خواندن را از پدر آموختيم. پدر بسيار مردمدار بودند. هيچوقت حتي اگر نصف شب كسي براي كاري در منزل ما ميآمد، اعتراض نميكردند و از كمك به او فروگذار نبودند. حتي در موقع كهولتشان تمام زندگي ايشان، حركات، منش، رفتارشان و حتي غذا خوردنشان براي ما درس بود.
- نامهاي كه مخاطب آن من و همه دختران جامعه هستند
پدر يك نامه نصيحتبار براي من در دوران نوجوانيام نوشتند كه نصيحتي است براي همه دختران امروز جامعه. دقيقا در آن نامه به من فرمودهاند كه شما دختر ارشدم، براي كارهاي ما واقع شديد و ما بايد به شما افتخار كنيم و شما به ما مفتخر باشيد. يادگار ما خواهيد بود و بايد آبروي ما را حفظ كنيد، آبرودار ما باشيد، با مردم رفتاري نيكو داشته باشيد، با آنها مدارا كنيد و دوست باشيد، پدرجان! پدرت از حيث جمال و جلال و مال و ثروت در دنيا هيچچيز نداشت آن چيزي كه پدر تو را مورد توجه و احترام قرار داده فروتني و كوچكي اوست و بعد اضافه كردهاند «افتادگي آموز اگر طالب فيضي/هرگز نخورد آب زميني كه بلند است» و نصيحتهاي ديگري كه من هميشه آنها را در خاطرم دارم.
- مادرداري آقاجانم ستودني بود
يكي از نكات مهم زندگي پدر، مادرداري ايشان بود. پدر هميشه پس از ورود به ايران و مشهد اول به حرم حضرت امام رضا(ع) مشرف ميشدند و بعد از آن به منزل مادرشان. بعد از ورود به اتاقشان، سرشان را روي پاهاي مادرشان ميگذاشتند و با صداي بلند گريه ميكردند و پاها و دستهاي مادرشان را ميبوسيدند و مادربزرگم دست به سر پسرشان ميكشيدند و گريه ميكردند. ما هيچوقت نديديم كه حتي به يك تقاضاي كوچك مادرشان نه بگويند. مادرم نيز در سالهاي بيماري و كهولت سن مادربزرگ كنارشان بودند و مثل يك دختر پرستاري ايشان را كردند. پدرم اول نامهها به مادرشان سلام ميرساندند و جوياي احوال ايشان ميشدند. يادم ميآيد شب اولي كه مادرشان فوت شده بود به اتاق پدرم رفتم و ديدم كه محزون نشستهاند و دستشان را زير چانهشان گذاشته و به يك گوشه نگاه ميكنند. به پدرم گفتم كه آقاجان براي چه ناراحت هستيد؟ شما كه خوب مادرداري كرديد و آنقدر در حق ايشان خوبي كردهايد كه به شما ميگفتند «سيدابوالحسن انشاءالله كه دست به خاك بزني جواهر شود،» پس چرا ديگر مغموم هستيد و پدرم شروع به گريه كردند و گفتند اگر مادرم از من راضي نباشد چه كنم.
- حواستان به راه سخت آخرت باشد
پدرم در 24 ساعت آخر حياتشان تقريبا نخوابيدند. مرتب ذكر «ورحمه للعالمين» را تكرار ميكردند. بين اين ذكرها هر وعده نمازشان را خواندند و حتي در سحرگاه، بعد از آنكه نماز صبح را اقامه كردند به ائمه اطهار يكي يكي سلام دادند و نامشان را ميگفتند بعد به همه خانواده كه در گردشان بوديم فرمودند: «باباجان يادتان باشد كه راه براي آن دنيا بسيار سخت است و مراقب رفتار و نحوه زندگيتان باشيد». عالم زيبايي داشتند. نصايح و كلمات بديعي ميگفتند. در نيمروز به فاميل، ما، فرزندان و مادر كه بيقرار نشسته بوديم فرمودند: «به به چه بوي خوشي ميآيد در باغ بهشت باز شده بانوي ستمديده از شام آمدند دم در باغ منتظر من هستند» و گفتند السلام عليك يا رسولالله(ص)، السلام عليك يا امير المومنين و بعد به همين ترتيب دوازده امام را به زبان آوردند. ايشان در آخرين لحظههاي رفتن از اين جهان دون، جهاني نصايح و يك پرده پر نقش و نگار از آن جهان برايمان مجسم كردند و به ما درس درست زيستن دادند و راه خدايي را به ما نشان ميدادند. ايشان عشق و علاقه خاص به امامرضا(ع) داشتند و در لحظات آخر به پنجره چشم دوختند و گويي به استقبالي سر را بلند كردند و فرمودند: « السلام عليك يا امامرضا(ع)» و بعد راحت 3نفس عميق كشيدند و خوابيدند.من خودم آنجا بودم و ديدم كه چه زيب از اين جهان فاني رخت بربستند. اكنون در جايگاه ابديشان در رواق دارالسرور حرم مطهر جدشان امامرضا(ع) آرميدهاند.
- جمعآوري آثار پدر
هميشه فكر ميكردم براي پدرم و خدمات ايشان به خلق براي رضاي خدا كه بسياري از آنها را شاهد بودم بايد كاري انجام دهم كه سرمشقي براي نسل جوان و راهگشاي آنان به سوي خوبيها باشد. وقتي كتاب «نشان از بينشانها» شرح زندگي آيتالله آقاي نخودكي را كه توسط پسرشان نوشته شده بود خواندم تصميم به جمعآوري آثار و كرامات پدر گرفتم. حضرت شيخحسنعلينخودكي استاد بزرگ را تا قبل از آن كتاب كسي به آن صورت نميشناخت و آن كتاب با استقبال مواجه شد و سبك زندگي اين بزرگوار را به همه آموخت. با مطالعه اين كتاب احساس كردم كه يك گنجينه بزرگ نزد من است و من نيز بايد سبك زندگي پدر و كارهاي بزرگ و كراماتشان را در قالب كتاب دربياورم و هديهاي به دوستداران راه و شيوه اين بزرگان تقديم كنم . از همان دوران جواني شروع به گردآوري آثار و سؤال از افرادي كه با پدرم ارتباط داشتند و كرامات ايشان را ديده و شنيده بودند كردم. آنها را يادداشت ميكردم و كنار ميگذاشتم. چون بهكار و بچه داري مشغول بودم اين مهم را به مرور زمان انجام دادم. باورم اين بود كه مردم ما و نسل جوان ما بايد بدانند كه ما چه اشخاص خاصي داشتيم و براي ترويج اسلام واقعي چه زحماتي كشيدهاند. بهطور جدي از سال 85با حمايت مادر رحمتالله عليها كه هميشه در راه قلم حامي من بودند كارم را شروع كردم . در سال 88دانشگاه عثماني در حيدرآباد دكن(هند) فراخواني با عنوان نشر زبان فارسي و عرفاي ايراني در هند داشت. مقالهاي درخصوص پدرم نوشتم و براي اين دانشگاه ارسال كردم كه مقالهام جزو مقالات برتر شد و به آن دانشگاه دعوت شدم.
- داستان ساخت ضريح امام رضاع با مديريت علامه حافظيان
مادرم در مورد باني شدن ساخت ضريح ميفرمودند كه پدرم با ايشان صحبت كردند و گفتند كه عدهاي از ثروتمندان پاكستان گفتهاند ما حاضر هستيم ضريح امام رضا(ع) را تعويض كرده و در ساخت ضريح جديد شركت كنيم و از من نيز خواستهاند كه به آنها كمك كنم و باني اين امر مهم باشم، آيا من در اين حد توان دارم كه سعادت ساخت ضريح امامرضا(ع) را داشته باشم؟ بهنظر شما چه كار كنم؟ مادرم به ايشان ميگويند: آقا فكر ميكنم ابوالحسن به ابوالحسن ميگويد كه تو براي من كاري كن، چون سلطان ابوالحسن علي بن موسيالرضاست(ع) و اسم پدرم هم ابوالحسن بود . آقاجان لبخندي زدند و گفتند كه شما واقعا چه خانمي هستيد. چه بيبي بزرگي هستيد و ديگر دلشان گرم ميشود و شروع به برنامهريزي براي آن كار عظيم ميكنند. پدر براي ساخت ضريح امام رضا(ع)كه خود مبحث بزرگ و جداگانهاي است 2سال در ايران با هواي سرد ماندند و هر روز به محلي ميرفتند كه اين ضريح در حال ساخت بود و از معجزات خدا و امام رضا(ع) اين بود كه پدر در اين دو سال اصلا بيمار نشدند، درصورتي كه در فصل پاييز و زمستان در منطقه سردسير نميتوانستند بمانند. مادرم ميگفتند كه در آن زمان شال بزرگي برايشان درست كرده بودم و جلوي دهان و بينيشان را ميگرفتند و هر روز به آستان قدس رضوي ميرفتند تا ضريح آقا امامرضا(ع) معروف به شير و شكر الحمدلله به تحيت و تبرك ساخته شد ولي متأسفانه قسمتي از اين ضريح در بمبگذاري توسط منافقين دچار آسيب شد.
- سيده فيروزه حافظيان را بيشتر بشناسيم
سيده فيروزه حافظيان از شعرا و پژوهشگران كشورمان است. نخستين مجموعه اشعار او «از بارانهاي عشق» در سال 1374، دومين اثر او «ساقهاي تا ماه» در سال 1378(چاپ دوم در سال 1382)، سومين كتاب پژوهشي او با نام «از عاشقانهترين سرزمينها» (بررسي 2دهه شعر زن در ايران) در سال 1379منتشر شده است. چهارمين اثر او مجموعه اشعار «تا فوارهها...» در سال 1386و آخرين تاليف و كار پژوهشي او كتاب «حافظ اسرار» ارجنامه علامه حافظيان است كه در سال 1390چاپ شد. وي مقالات متعددي درباره زنان و شعر معاصر در مجلات و روزنامههاي داخلي و خارجي داشته است. فيروزه حافظيان مؤسس و مديرعامل مؤسسه خاتون قلم است كه در حوزه زنان اهل قلم فعاليت دارد و تاكنون فعاليتهاي علمي و فرهنگي پر ثمري در سطح بينالمللي را در پرونده كاري خود داشته است.
- آخرين وضعيت ساخت مستند پدر
مستند زندگي پدر توسط كارگردان ايراني آقاي رضا قرباننژاد كه مستندات باارزشي چون مستند ميرسيدعلي همداني، عارف بزرگ ايراني را با عنوان «ستارگان شرق» ساختهاند، آماده ميشود. قرار است در اين مستند كارهاي بزرگ علمي پدر و خدماتي كه به جهان اسلام داشتهاند مورد توجه مخاطبان قرار گيرد. كارهاي ابتدايي اين مستند در حال انجام است و همايشي نيز در دانشگاه جامعه ملي اسلاميه هند در ارتباط با پدر در پايان سالجاري برگزار ميشود كه اميدواريم مستند در اين همايش رونمايي شود.