كرامتش را در سخنان حكيمانه و رفتار روزمرهاش ببينيد؛ نمازش، تشرف روزانهاش به حرم حضرت معصومه(س)، نماز جعفرطيار و زيارت جامعه و عاشوراي همراه با صدلعن و صدسلام هر روزهاش، حسن معاشرت با مردم و ذكر دائمش، روزههاي مستحبي و عبادت مداومش، شبزندهداريهايش، مجلسهاي روضه هفتگياش، سادهزيستي و دنياگريزياش و همه رفتار و سكناتش.
كمگو و گزيدهگو بود ولي هرچه ميگفت حكمتي بود كه از دل نوراني بر زبانش جاري ميشد. اينطور بود كه علامه جعفري(ره) به پسرايشان توصيه كرده بود: «عالم را گشتهام و همين يك نفر باقي مانده. پس براي نسل آينده امانتدار باش و هرچه ميگويد ثبت كن.» شناختن تمام ابعاد شخصيتي و زندگي آيتالله محمدتقي بهجت(ره) در ظرفيت اين صفحات نميگنجد اما براي آشناشدن با گوشهاي از سبك زندگي خانوادگي و اجتماعي اين عارف كامل و عبدصالح خدا، چندساعتي را به منزل ايشان در قم رفتيم. خانواده آيتالله بهجت با خوشرويي پذيراي ما شدند و فرزند دوم ايشان حجتالاسلام والمسلمين علي بهجت با دقت و حوصله به سؤالات ما پاسخ دادند تا در ششمين سالگرد رحلت آن بزرگوار با بخشي از سبك زندگي ايشان آشنا شويم.
- يكي از خصلتهاي بارز آيتالله بهجت اين بود كه هم در علم فقه و اجتهاد و هم در عرفان و سلوك معنوي به درجات بسيار بالايي رسيده بود. اين ويژگيها از چه زماني و طي چه مسيري در وجود ايشان شكل گرفت؟
براي رسيدن به پاسخ اين پرسش بايد به زندگي او از دوران كودكي توجه كنيم. آيتالله بهجت از همان دوران كودكياش همنشين وارستگان بود، نه همبازي كودكان؛ يعني به جاي اينكه با كودكان مشغول بازي و سرگرمي باشد، به سراغ بزرگان علم و دين ميرفت. او در شهر فومن به دنيا آمده بود و تا حدود 14سالگياش در اين شهر زندگي كرد. تقريبا 10سال داشت كه در نماز عارف آن شهر، حالات عجيبي مشاهده ميكرد. اين به آن مفهوم است كه خودش داراي كمالاتي در نماز بود و ميتوانست اوج عرفاني عارف پير شهر را در نمازش ببيند و درك كند. در تحصيلاتش هم آنقدر با سرعت پيش رفت كه بزرگان و اساتيد به پدرش پيشنهاد كردند كه او را براي ادامه تحصيل، به كربلا بفرستد تا از اساتيد بزرگ آن شهر هم درس بگيرد.
- مگر شخصيت و روحيه ديني پدر و مادرش چگونه بود كه فرزند آنها از همان كودكي به مقامات معنوي رسيده بود؟
پدرش، كربلايي محمود بهجت، يكي از افراد سرشناس و مورد اعتماد مردم شهر و بزرگان بود. شغل او پختن نوعي كلوچه بود كه در مغازهاي آنها را ميفروخت. البته در شعر و ادب هم تبحر داشت و اشعار بسيار خوبي در مدح اهلبيت عليهمالسلام سروده است. آيتالله بهجت هيچ وقت اهل تعريف و تمجيد از خود و خانوادهاش نبود. من هم اين نكته را نميدانستم كه كدام شعرها را سروده است، تا اينكه يك روز در منزل در حال خواندن روزنامهاي بودم و شعر مشهوري در آن ديدم و خواستم آن را براي آيتالله بهجت كه مشغول ذكر گفتن بود، بخوانم. پس با صداي نسبتا بلندي كه او بشنود خواندم: «امشبي را شه دين در حرمش مهمان است/ مكن اي صبح طلوع» همان موقع ادامه اين شعر را به درستي خواند و گفت: «اين شعر را مرحوم پدرم سروده است.» بعد از آن هم كنجكاو شدم تا بقيه اشعار مرحوم كربلايي بهجت را جمعآوري كنم، تا اينكه مدتي پيش مجموعه شعر ايشان با عنوان «مكن اي صبح طلوع» منتشر شد.
مادرش هم از خانواده متدين و از اهالي شهر فومن بود. او در امور ديني دقت زيادي داشت، هر روز قرآن ميخواند و حتي حاج آقا ميفرمودند كه هر روز در فاصله ميان خانه تا مسجد، سوره ياسين را تلاوت ميكرد. شايد اين خصلت حاجآقا هم به مادرش رفته بود كه حتي در فاصله ميان خانه تا مسجد و حرم مطهر حضرت معصومه(س) از دعا و نيايش ساكت نميماند و در راه زيارت عاشورا و دعاهاي ديگر را ميخواند.
- ماجرايي درباره نحوه تولد ايشان مطرح شده كه در دوران نوجواني پدرش، نويد اين تولد مبارك به او داده شده بود؛ ماجرا از چه قرار بود؟
پدرش در دوران نوجواني و سالها قبل از اينكه ازدواج كند و صاحب فرزند شود، به بيماري سختي مبتلا شده بود كه حكيمان از درمان او عاجز شده بودند. در همان حال بيماري، رويايي را ديد كه شخصي ميگفت: « رهايش كنيد، او پدر محمدتقي است.» بعد از اينكه از حالترؤيا بيرون آمد، حالش بهتر شده بود. تا اينكه چند سال بعد از ازدواج به ياد آنرؤيا ميافتد و نام پسر سومش را «محمدتقي» ميگذارد. اما اين فرزند تقريبا 7 ساله بود كه در استخر آبي افتاده و از دنيا ميرود. پدر كه دليل اين مرگ را نميدانست، مدتي حيران بود. مدتي بعد يكبار ديگر خداوند فرزندي به او ميدهد و باز هم نامش را «محمدتقي» ميگذارد. اين فرزند همان آيتالله بهجت است.
اما حاج آقا هيچ وقت بهطور مستقيم به اين ماجرا اشاره نكرد. يكبار شخصي از او پرسيد: «شما همان شخصي هستيد كه دررويا نويد تولدش را به پدرش دادند؟» و حاج آقا با زيركي جواب داد: «شايد منظور همان محمدتقي باشد كه در 7 سالگي از دنيا رفت.» اين جواب در واقع تأييد سخن او بود. چون نگفت نميدانم و با ارجاع ذهن مخاطب به كودك ديگري، سؤال را از خودش دور كرد. البته اين خصلت هميشگي حاج آقا بود كه همه موارد معنوي و اوج عرفاني خودش را كتمان ميكرد.
- اشاره كرديد كه حاج آقا حدود 14سالگي به كربلا رفت. اين هجرت در آن سن كم با چه انگيزهاي انجام شد؟
عطش و شوق به آموختن علم دين و كسب مقامات معنوي او را راهي اين سفر كرد. به اين نكته بايد توجه شود كه حاج آقا وقتي شانزدهماهه بود، مادرش را از دست داد. بعد از آن تا 14سالگي كه راهي كربلا شد، با پدر و خواهر و برادرهايش زندگي ميكرد. خودش تعريف كرده بود كه وقتي كودك بود، يكبار با زنان و بچههاي اقوام به زيارت امامزادهاي رفته بودند كه گفته ميشد اگر كسي در آنجا سنگي را در دست بگيرد و آرزويي كند، درصورت حركت سنگ آرزويش برآورده خواهد شد. حاجآقا هم در همان حال و هواي كودكي سنگي را در كف دستش ميگذارد و ميگويد: آيا من كربلا مشرف ميشوم؟ و خودش تأكيد ميكرد كه «با گفتن اين سؤال، سنگ به قاعده در كف دست چرخيد.» مدتي بعد هم در 14سالگي راهي كربلا شد و چند سال در آن شهر به تحصيل علم و معرفت مشغول بود.
- روزگار تحصيل در كربلا و نجف چگونه گذشت؟
حاج آقا 4 سال در كربلا مشغول طلبگي و تحصيل بود و سپس به نحف اشرف رفت. چنان در كلاسهاي درس استعدادش را نمايان كرد كه حتي استادان متعجب ميشدند. شيخ ابوالقاسم خويي دربارهاش گفته بود: «مرحبا به شاگرد بهتر از استاد.» خودش تعريف ميكرد كه اوايل كه به كربلا رفته بود،با اينكه آن زمان هنوز به سن بلوغ نرسيده بود، وقتي در نماز مرحوم ناييني شركت كرد، ميگفت: «چه مقاماتي را در نمازش طي كرد ؛ نگفتني.» اين نكته نشان ميداد كه خودش هم با همان سن كم، به مقامات معنوي بالايي در نماز رسيده بود كه ميتوانست حالات مرحوم ناييني را در نمازش كه براي كسي مكشوف نبود، درك كند. بعد از 4 سال اقامت در كربلا، به نجف اشرف مشرف شد و در جوار بارگاه ملكوتي حضرت اميرالمومينن(ع) به درس اساتيدي وارد شد كه آن موقع بسياري از مردم قدر آنها را نميشناختند، مانند شيخ مرتضي طالقاني، ميرزاي ناييني، شيخمحمدحسين غروي اصفهاني، شيخ محمدكاظم شيرازي و.... در عين حال به كلاس آيتالله سيدعلي قاضي طباطبايي وارد شد. حتي يكبار بعد از اينكه مشكل درسي آيتالله قاضي را حل كرده بود، آيتالله قاضي گفته بود: «اشهد انك فاضل» و او را با عنوان «فاضل گيلاني» صدا ميزد. 12سال هم در نجف مشغول تلاش علمي و جهاد عملي بود و سختيهاي زيادي در اين راه تحمل كرد. براي رفع كسالت و تغيير آب و هوا به كاظمين و سامرا و كربلا ميرفت. درنهايت وقتي 29ساله بود به فومن برگشت.
- ماجراي آشنايي حاج آقا با آيتالله قاضي چگونه بود؟
چندين بار ميخواستم درباره آيتالله قاضي و نحوه آشنايي با ايشان بپرسم اما چون حاج آقا كتمان ميكرد اينطور سؤال كردم كه «اولين بار اسم آقاي قاضي را چطور شنيديد؟» لبخندي زده و فرمود: «در كربلا كه بودم، آقايي بود كه شبهاي جمعه به زيارت حضرت سيدالشهدا(ع) ميآمد. در مدرسه ما در حال وضو گرفتن بود، كم كم با او آشنا شدم و بعد از آن هربار اول مهمان من ميشد و به حجرهام ميآمد و بعد از آن به زيارت ميرفت. ايشان آيتالله سيدمحمدحسن الهي، برادر علامه طباطبايي و شاگرد آيتالله قاضي بود.» به اين ترتيب وارد درس آيتالله قاضي شد. خودش درباره اين كلاسها ميگفت: «هرگز در اين كلاسها اشكال نكردم. البته يك اشكال هم نماند كه ايشان بيجواب بگذارد.» بعد لبخندي زد و گفت: «ما پيش اساتيدمان هم سؤال نميكرديم. چرا؟ ميدانست سؤال ما را.»
- از زندگي خانوادگي آيتالله بهجت(ره) و نحوه تعامل ايشان با اعضاي خانواده كمتر مطلبي مطرح شده است. معيار ايشان براي گزينش همسر بود؟
هميشه سختترين راهها را انتخاب ميكرد و معتقد بود كه اين سختيها براي تكامل نفس مفيد است. وقتي در كربلا مشغول تحصيل بود به پدرش كه در فومن زندگي ميكرد، نامهاي نوشته و وكالت داده بود تا همسري برايش انتخاب كند. در نهايت بعداز مراجعت به فومن دختر يكي از خانوادههاي شهر را براي او انتخاب ميكند. حاج آقا به فومن برگشت و چندماه بعد از ازدواج، راهي قم شد. قصد داشت دوباره به نجف برگردد اما وقتي خبر وفات اساتيدش در نجف را شنيد، عزمش سست شد و تصميم گرفت در جوار بارگاه حضرت معصومه(س) سير معنوياش را ادامه بدهد.
- در فضاي خانواده، تندي و خشونتي از ايشان بهخاطر داريد؟
حاج آقا 3 پسر داشت و من فرزند دوم هستم. در تمام طول زندگياش نديدم كه حتي يكبار اعتراضي كند و ياحتي جوابي بدهد. هميشه اهل صبر بود و سكوت ميكرد. در خانواده ما ميزان صميميتي كه پدر با مادر داشت خيلي بيشتر از صميميتي بود كه مادر با ايشان داشت. ايشان آنقدر فروتن بوده كه هيچ منيتي براي خود قائل نبود و دغدغه تعلقات دنيايي و ماديات را نداشت. به اين ترتيب هر يك از اطرافيان كه بهدنبال منيت خودش بود وقتي ميديدند كه زندگي مرفهي براي خود فراهم نكرده، دنبال كارهاي خود ميرفت اما من از كودكي عادت كرده بودم كه روزي 3-2 ساعت به ايشان خدمت كنم.
- مشغوليتهاي خودتان در آن دوران چه بود؟
از دوره نوجواني، ساعتي را براي كار منزل گذاشتم تا به خانواده خدمت كنم. در مجموع دنبال درس بودم و در كنار درس حوزه، فلسفه، عرفان و مقداري رياضيات و ستارهشناسي خواندهام.
- چه شد كه انگيزه خدمت به ايشان در وجود شما تقويت شد؟
حدود سال 63بود كه مرحوم علامه جعفري (ره) به منزل ما آمده بود. هشداري به من داد و با همان لهجه زيباي خودش گفت: «يادت باشد كه تو هنوز پدرت را نشناختهاي. من عالم را گشتهام و همين يك نفر باقي مانده. تا وقتي زنده است نه ميشناسياش و نه ميگذارد كه بشناسياش. وقتي او را از تو گرفتند تازه متوجه ميشوي چهكسي بود. اصلا هم معلوم نيست كه تا چند صد سال ديگر همتايش به اين دنيا بيايد. پس همه زندگيات را صرف خدمت به اين پير كن.» حتي نصيحتي به من كرد و بر آن تأكيد داشت كه تا به حال در ذهن دارم. ميگفت: «براي نسل آينده امانتدار باش. هر مطلبي را كه پدرت ميگويد يادداشت و ضبط كن. حتي اگر حرفي زد كه خودت متوجه نشدي، آن را هم يادداشت كن و نگهدار.»
من هم از آن موقع روزي 4- 3 ساعت به رسيدگي به امور حاج آقا اضافه كردم و مدتي بعد تقريبا روزي 15ساعت را به اين كار اختصاص ميدادم. از سال 81تا زمان وفات حاج آقا هم تمام مدت شبانه روز در خدمتش بودم، غيراز ساعتي كه از خانه بيرون ميرفتند.
- فرزندان ديگر حاج آقا تا اين اندازه در كنارشان بودند؟
نه؛ آنها اينقدر نميآمدند.
- بيشتر وقت ايشان به تدريس و مطالعه و عبادت ميگذشت. برخوردهايشان با خانواده چگونه بود؟
حاج آقا نسبت به امور خانواده، همسايهها، آشنايان و حتي مردمي كه نميشناخت هم توجه خاص داشت. زندگي زاهدانهاي داشت و اهل قناعت بود. به ياد دارم وقتي مقداري ميوه براي خانه تهيه ميكرديم، هديه ميداد به ديگران. بيش از حد به فكر ديگران بود و حتي خيلي بيشتر از حد متعارف به ديگران كمك ميكرد، باز هم سفارش ميكرد كه يكسوم ميوهها را به همسايهها بدهم، يك سوم را براي خانواده خودم بردارم و يك سوم را هم در خانه بگذارم كه وقتي مهمان آمد از او پذيرايي شود.
براي معاشرت و تعامل با همسر و فرزندان، برنامه نانوشتهاي داشتند. با وجود اينكه زمان خالي برايشان باقي نميماند، يا مشغول ذكر و عبادت بوده و يا به درسها ميپرداختند، تدبيرشان براي پرداختن به امور خانواده اين بود كه در وعدههاي غذا كه در كنار خانواده بودند، با وجود اينكه كمغذا ميخوردند اما به آرامي و با طمأنينه اين كار را انجام ميدادند تا بيشتر در كنار خانواده باشند. شايد در تمام عمرشان نديدم كه با سرعت غذا بخورند و بروند. در وعدههاي غذايي به پرسوجو از اقوام و همسايهها و مريضهاي آنان ميپرداخت و به صله ارحام و پرس و جو از نيازها و رفع گرفتاري هاي آنهايي كه ميشناخت سفارش ميكرد.هركسي را ميديد، از فردي خبري ميگرفت؛ از خويش يا آشنا يا همسايه.
- يك روز از زندگي آيت الله بهجت
آيتالله العظمي بهجت(ره) شبانه روز عمرش را صرف عبادت و مطالعه و كارهاي نيك ميكرد. وقت را طلا ميدانست و حاضر نبود حتي يك لحظه را هم از دست بدهد. حتي وقتي بلند ميشد تا كتابي را از قفسه بردارد، يا درفكر بود يا زير لب ذكر ميگفت.
برداشت اول
2ساعت و حتي گاهي 3ساعت پيش از اذان صبح از خواب بيدار ميشد و از همان لحظه، عبادتش شروع ميشد. زير لب ذكرمناجات داشت و گاهي شعرهايي را زمزمه ميكرد، مانند: «اگر لذت ترك لذت بداني/ دگر هيچ لذت تو لذت نداني»در حال وضو هم اذكارش ادامه داشت. بعد از وضو مشغول نماز شب و راز ونياز با خداي متعال ميشد.
برداشت دوم
وقت نماز را خودش تشخيص ميداد.به مسجد ميرفت و نماز را به جماعت اقامه ميكرد. بعد از نماز صبح هم به تعقيبات مشغول ميشد.
برداشت سوم
بعداز نماز صبح به حرم مطهرحضرت معصومه(س) ميرفت و 2 ساعت در آنجا عبادت ميكرد؛ يك ساعت ايستاده و يك ساعت نشسته.
برداشت چهارم
در مسير رفتوآمد به حرم هم بيكار نبود. دعاهايي مثل يستشير و صباح را ميخواند. وقتي به خانه ميرسيد، صبحانه مختصري ميخورد، 15دقيقه استراحت ميكرد و مشغول مطالعه ميشد. بسياري از شعرهايي كه از ايشان به جا مانده را هم در همين استراحت كوتاه سروده بود.
برداشت پنجم
براي تدريس فقه به مسجد ميرفت. هر روز زيارت عاشورا ميخواند؛ با صدلعن و صدسلام. لعن و سلام زيارت عاشورا را هم در همين فاصلههايي كه آماده رفتن به جلسه درس ميشد، ميخواند.
برداشت ششم
گاهي بعد از درس به خانه نميرفت و تا نمازظهر آنجا ميماند. نمازظهر و تعقيبات بعد از آن، 2 ساعت و نيم طول ميكشيد؛ مدتي در مسجد و مدتي درخانه.
برداشت هفتم
روزهاي جمعه درس تعطيل بود و در مجلس روضه مسجد فاطميه شركت ميكرد. جلسه پاسخ به استفتائات هم شبهاي پنجشنبه برگزار ميشد. عبادتها و پاسخ به نامههايي كه درخواست راهنمايي داشتند و تاليف هم در شب روزجمعه بيشتر بود.
برداشت هشتم
اوقات حضور در مسجد فرصتي براي ديدارهاي عمومي بود. چه بسيار مردمي كه درهمين مدت كوتاه، شفاي مريضشان را گرفتند، مشكلاتشان حل شد، يا پاسخ پرسشهايشان را گرفتند.
برداشت نهم
بعداز صبحانه و قبل از نهاريك ربع تا نيم ساعت نشسته استراحت ميكرد. نشسته استراحت ميكردتا خواب بر او چيره نشود. عصرها هم اصول فقه تدريس ميكرد.
برداشت دهم
نمازمغرب و عشا و تعقيبات را در مسجد اقامه ميكرد. به منزل كه ميآمد باز هم يك ساعت و نيم عبادت ميكرد. سپس مشغول مطالعه ميشد.
برداشت يازدهم
پس از صرف شام، نيم ساعت مشغول تلاوت قرآن و حديث كساء و... بود. با وضو يا تيمم ميخوابيد.كم پيش ميآمد بيشتر از 4ساعت در شبانه روز بخوابد.
نظر شما