مارتین اسکورسیزی در کنار ساخت فیلمهایی چون گاوخشمگین و راننده تاکسی، در طول تمامی این دههها دغدغه موسیقی داشته است و همین دغدغه باعث شده تا هر از چندگاهی مستندهای به یادماندنی درپیرامون گروهها و ژانرهای موسیقی مورد علاقه او را شاهد باشیم؛فیلمهایی چون آخرین والس در دهه 1970، راهی به خانه نیست درباره بابدیلن و یا نوری را بتابان مستند جدید او درباره رولینگ استونز.
اسکورسیزی از مدتها قبل و از همان سالهای ابتدایی فعالیت رولینگ استونز ، علاقه زیادی به موسیقی او داشت و این فیلم مستند در واقع پروژهای بود که اسکورسیزی و میک ژگر برای 8سال در ذهن داشتند. ژگر علاوه بر حضور در این فیلم، تهیهکننده آن نیز محسوب میشود. این فیلم مسیر حرفهای گروه را از دهه 1960 تاکنون تعقیب میکند و فیلم به احتمال فراوان در اواخر پاییز امسال در سینماهای جهان به نمایش درخواهد آمد.
- چرا فیلمی درباره رولینگ استونز و چرا حالا؟
- سؤال خوبی است ولی پاسخ دادن به آن دشوار است. من هیچ وقت به اینکه چرا باید اکنون فیلمی بسازم فکر نکردم و اصلا چنین چیزی به نظرم نرسید.
- برای ساخت چنین فیلمی چه شیوهای را از ابتدا در نظر گرفتید؟
- من خاطرات زیادی از موسیقی آنها دارم و موسیقی آنها تاثیر غیرقابل کتمانی بر سینمای من داشته است. من با آنها آشنایی شخصی نداشتم و فقط در چند کنسرت آنها حاضر بودم. یکی از مهمترین نکتهها در مورد موسیقی استونز این است که آنها زمانی در اوج بودند که بیش از هر چیز دیگری در زندگی به موسیقی اهمیت میدادم. این دوره از 1963 تا 1970 بود.
من در طی این 7سال جذب موسیقی آنها شده بودم و اکثر اوقات به آهنگهای آنها گوش میدادم و بعدها در فیلمهایم از خیابانهای پایین شهر تا گاو خشمگین و رفقای خوب از این آهنگها استفاده میکردم.
- شما در فیلم خیابانهای پایین شهر از آهنگهای «به من بگو» و «Jumpin JackFlash» به خوبی استفاده کردید.
- خیابانهای پایین شهر مدیون رولینگ استونز است و حتی پرداخت بصری یک سکانس مهم در آن فیلم از موسیقی شعر آنها الهام گرفته است. بنابراین من فقط از موسیقی آنها در این فیلم استفاده نکردم بلکه از فضای موسیقی آنها و لحن شعرشان هم در این فیلم بهره بردم. جالب است که خود من در طول سالهای بعد به این نکته پی بردم؛ درست مثل فیلمهای جنایی، چون من در آن زمان اطلاع زیادی درباره موسیقی نداشتم و فقط به موسیقی آنها پاسخ ذهنی میدادم.
موسیقی آنها باعث شد تا من با موسیقی بلوز آشنا شوم. نکته دیگر این بود که من تا سال 1969 کنسرتی از آنها را ندیده بودم و اولین برخورد من با آنها در مدیسون اسکوئر گاردن در سال 1969 بود. البته تصویری که من از موسیقی آنها در ذهنم داشتم مربوط به این کنسرت و یا کنسرتهای بعدی نبود بلکه مربوط به برداشتی بود که من از فضای موجود در آهنگهایی چون «سمپاشی با اهریمن» و یا «رضایت» داشتم. در واقع من در آن سکانسها اقتباسی سینمایی از موسیقی آنها داشتم.
- آیا حقیقت دارد که برای کسب حق استفاده از آن دو آهنگ در فیلم خیابانهای پایین شهر حدود 30هزار دلار از 750هزار دلار بودجه فیلم را پرداخت کردید؟
- دقیقا همین طور بود. جاناتان تاپلین تهیهکننده من در آن فیلم بود و من به او گفتم که به این موسیقی نیاز ضروری دارم. من حتی آهنگ سومی را هم به نام «آخرین بار» میخواستم ولی دیگر پولی برای خرید این آهنگ نمانده بود.
- ولی این دو آهنگ مفهوم زیادی برای شما داشت تا حدی که حاضر به پرداخت چنین مبلغ گزافی شدید؟
- همانطور که گفتم وجود موسیقی آنها باعث شد تا من چنین فیلمی را بسازم.
- گروه رولینگ استونز برای کنسرت سال 1995 خود آهنگ «نوری را بتابان» را از آلبوم «تبعید به خیابان اصلی» انتخاب کرده بود، در حالی که این آهنگ در آن آلبوم نبود. چرا شما این عنوان را برای فیلمتان انتخاب کردید؟
- من از این نام و ایده «نور» در این عنوان خوشم آمده بود. به عقیده من با این فیلم مجدداً نوری بر فعالیتهای آنها تابانده میشود و به عبارت دیگر در کانون توجه قرار میگیرند. البته این آهنگ در کل فیلم اجرا نمیشود و فقط در تیتراژ پایانی آن را میشنویم.
- شما ماهها وقت صرف فیلمبرداری کردید، دلیل طولانی شدن این قضیه چه بود؟
- من تمام قالبهای مختلف را در ذهنم آزمایش کردم. ابتدا قصد داشتم از نریشن استفاده کنم ولی بعد تغییر عقیده دادم وتصمیم گرفتم که شرایط را برای پوشش دادن حواشی موسیقی آنها آماده کنم.
این امر مصادف شد با تدوین فیلم مردگان و من در شرایطی که اصلاً در اندیشه موفقیت این فیلم در اسکار نبودم، بهطور همزمان کار بر روی این دو فیلم را پیش میبردم. اما با پایان یافتن فیلم مردگان، بار بزرگی از روی دوش من برداشته شد و من این امکان را به دست آوردم تا به روی اجراهای رولینگ استونز تمرکز کنم.
- آیا فیلمهای قبلی در مورد این گروه مثل فیلم ژان لوک گدار و یا رابرت فرانک را تماشا کردید؟
- من فیلم رابرت فرانک را بیشتر میپسندیدم چون در زمان خودش فیلم بزرگی بود. البته فیلم گدار را چند سال قبل دیدم و هنوز فیلم او قوی و دارای نگاهی منحصربهفرد است.
- از لحاظ همکاری میک ژگر (خواننده گروه رولینگ استونز) با شما این فیلم یک نوآوری محسوب میشود چون در فیلمهای قبلی پیرامون این گروه چنین چیزی را شاهد نبودیم؟
- او همکاری عالیای با من داشت ولی همیشه بخشی از مشکلات ساخت فیلمهای مستند در باره گروههای موسیقی به اخلاق و رفتارهای خاص هر کدام از اعضای گروه مربوط میشود و من از این موضوع کاملاً آگاه بودم.
- اما گفته میشود میک ژگر نسبت به طراحی صحنه معترض بوده است!
- مهم نیست چه کسی به چه چیزی متعرض بوده است بلکه مهم فضای کلی فیلم است. روند ساخت فیلم دارای جوانب مختلفی است و در این روند رفتار اشخاص، چندان اهمیتی ندارد بلکه اجرای روند کلی کار مهم است.
- معروف است که میک ژگر اصلاً تمایلی به انجام مصاحبه ندارد. با این مشکل چگونه کنار آمدید؟
- خود من هم زیاد اهل مصاحبه نیستم پس دیگر چه انتظاری میتوانم از آنها داشته باشم؟ چهل سال است که آنها فیلم ضبط میکنند، آلبومهایشان را به بازار میفرستند و هر چه میخواستند را به طرق مختلف بیان کردهاند. پس دیگر چه انتظاری میتوان از آنها به جز اجرای موسیقی داشت؟
- ساخت این فیلم چه تفاوتی با آخرین والس داشت؟
- این دو فیلم کاملاً با هم متفاوت هستند. The Band یکی از فوقالعادهترین گروههای موسیقی است که تا به حال عرضه شده است. در آن فیلم چهرههایی چون باب دیلن، ون موریسون، جانی میچل و نیل یانگ روی صحنه بودند.
ولی در آن فیلم نوعی حس کلاسیک شدن و گذر ایام وجود داشت. اما در فیلم «نوری را بتابان» رولینگ استونز هنوز همان روح و فضای دهه 1960 را دارد و همه اعضای این گروه هنوز همچون دهه 1970 جوان هستند.
- از ساخت فیلم راهی به خانه نیست چه درسهایی گرفتید؟
- در آن فیلم من چندان برخوردی با باب دیلن نداشتم و در واقع اصلاً او را ندیدم. این فیلم از چند صد ساعت فیلم انتخاب شده بود و جف راسن مسئول آرشیو فیلمهای باب دیلن با من همکاری داشت. در آن فیلم همه هدف ما روایت هنرمندی بود که مسیرش را یافته است. ولی برای یافتن این مسیر حدود دو سال و نیم در آرشیوها جستوجو میکردم. آن فیلم فقط مربوط به جستوجو در تاریخ میشد اما این فیلم در باره اجرا و حوادث مربوط به آن است.
- از بین سایر هنرمندان موسیقی کار چه کسانی را میپسندید؟
- کار دیوید گری را میپسندم. هنوز به موسیقی ون موریسون گوش میکنم و آلبومهای جدید باب دیلن را هم دارم. تمام کارهای اریک کلپتون را دوست دارم و از وایت استریپ هم خوشم میآید چون سبک تازهای را عرضه میکند.
من کار گروه Arctic Monkeys را هم شنیدهام و حتی در کنسرت نیویورک آنها حاضر بودم ولی احساس میکنم که ظرفیت قبول موسیقی جدید را ندارم چون عمده موسیقی مورد علاقهام از گروههایی هستند که با آنها بزرگ شدم. بنابر این عادت دارم باز هم به سراغ موسیقی قدیمی بروم.
گاردین 12 آگوست