کینگ که متخصص نگارش قصههای عجیب و غریب و همگونه دلهرهآور است، در «1408» هم همان دنیای همیشگی خویش را خلق کرده است. در این فیلم هم مثل چند نوشته قدیمیتر او همچون «میزری» و «پنجره مخفی»، کاراکتر اصلی ماجراها یک نویسنده است.
منتقدین ادبی در این رابطه این سؤال را مطرح میکنند که آیا این شخصیتها بهگونهای برگرفته از کاراکتر خود کینگ هستند یا خیر. و البته این نویسنده ماجراجو به این پرسش، پاسخ مشخصی نمیدهد. در «1408» جان کیوزاک نقش نویسندهای را بازی میکند که درگیری ذهنی زیادی با خودش دارد و کابوسهای متفاوتی میبیند.
او برای حل این مشکلات تصمیم به اقامت در اتاق یک هتل را میگیرد. شماره این اتاق 1408 است. اما مدیر هتل- با بازی ساموئل الجکسن- مخالف حضور این نویسنده در هتل است. ورود نویسنده به اتاق، سرآغاز ماجراهای پیچیدهای است که مدیر هتل را نیز درگیر خود میکند. بهصورت طبیعی پایان ماجرا و جوابهایی که بهدست میآید، باعث حیرت و شوک تماشاچی میشود.
- بدترین یا ترسناکترین تجربهای که در این هتل داشتید چه بود؟
- نمیدانم میشود اسمش را تجربه بد گذاشت یا نه، اما احساس میکنم جالب توجهترین چیزی که در رابطه با این هتل اتفاق افتاد، این بود که خیلی دلم میخواست بدانم اسم این هتل چیست و برای چه آن را به نام هتل دولفین میشناسند. سال قبل من برای تحقیق درباره یک بازی ویدئویی به آفریقای جنوبی رفتم، زمانی که به محل مربوطه رفتیم، کسی از من کارت اعتباری یا شناسایی نخواست.
بهجای آن، آنها از من خواستند یک متن بنویسم. انجام این کار برایم سخت بود و آن را تجربهای بد میدانستم. در این فیلم هم، سرکشی به اتاقهای مختلف و رفتن از این اتاق به یک اتاق دیگر کار سادهای نبود. تصور اینکه در این اتاقها چه اتفاقات ترسناکی میتواند رخ دهد، ذهنم را به خود مشغول کرده بود.
- آیا ارواح و اشباح را باور دارید؟
- ببینید، من در تنسی و در بین مردمی بزرگ شدهام که به انواع و اقسام چیزها باور دارند. مادربزرگم آن روزها برای من و برادرانم قصههای مربوط به ارواح را تعریف میکرد. قصههای دیگران هم در همین ارتباط بود. زمانی که زخمی یا مریض میشدیم، تقصیر را به گردن اشباح میانداختیم. در حوالی منزل ما خانهای بود که میگفتند جنزده است.
ما همیشه تا نزدیکی آن میرفتیم و خیلی دلمان میخواست داخل آن شویم. خانمی که در این خانه زندگی میکرد، آدمی منزوی بود و همیشه لباسهایی عجیب و غریب به تن داشت. وقتی ما مریض میشدیم، او برای درمان ما میآمد. همیشه یک مشت داروهای گیاهی همراهش بود. آن داروها را به ما میداد و چیزهایی هم بر روی ما میانداخت.
کمی بعد، ما خوب میشدیم. یادم میآید او مرغ و خروس زیادی هم داشت. اهالی بهجای خرید مرغ و خروس از فروشگاه، از او خرید میکردند. بعضی وقتها میشنیدیم که کسانی در منطقه مردهاند و این در حالی بود که ما خیلی وقت پیش از آن، مرگ آنها را دیده بودیم، آن روزها من نمیتوانستم این موضوعات را برای خودم تجزیه و تحلیل کنم.
- واقعاً شما آدمهای مرده را دیدید؟
- اگر شبها بیرون میرفتی و به مسیر اشتباهی میرفتی یا کار غلطی میکردی، آن خانم سروکلهاش پیدا میشد. او عادت داشت به در خانه شما بیاید و با مادرتان صحبت کند. وی میگفت فرزندت کار اشتباهی کرده است. این در حالی بود که این خانم مرده بود و به همین دلیل نمیتوانست در آنجا حضور داشته باشد، اما او بود! و تو تنها کسی نبودی که او را دیده بودی.
این مسأله پدیدهای بود که تأثیر عظیمی بر کل زندگیام گذاشت. در محل زندگیمان با چیزهای جالب توجه زیادی روبهرو میشدیم، مردم قصههایی تعریف میکردند که درباره مکانهایی بود که تو در آینده خواهی رفت. یک بار اتوبوسی در جاده چپ کرد، بعدها، بسیاری شبها هنگام گذر از آن محل، صدای گریه بچههایی را میشنیدند که داخل این اتوبوس مدرسه بودند. اینها چیزهایی است که حتی حالا هم نمیتوان توضیحی دربارهشان داد.
- پس شما شاهد اتفاقات عجیب و غریب زیادی بودهاید؟
- الزاماً نمیتوان همه آنها را خرافات یا بر عکس واقعیت دانست. یادم میآید در مکزیک مشغول فیلمبرداری فیلمی بودم. از آنجا که اولین بار بود به این محل میرفتم، کمی ترسیده بودم. روزی برای فیلمبرداری، به محلی دورتر از محل اقامت خود رفتیم. به دلایلی نامعلوم و عجیب، من دوباره این مسیر را برگشتم. وقتی برگشتم داخل ماشین خود تنها بودم، زیرا کسی نمیخواست همراه من دوباره برگردد. نمیدانم چرا این کار را کردم.
احساس میکنم نیرویی مرموز مرا دوباره به این محل کشاند. هنگام بازگشت و در داخل بزرگراه، مدام از خدا میخواستم اتفاق ویژه و عجیبی برایم رخ ندهد و به سلامت برگردم.
- آیا این اتفاقات باعث شد تبدیل به آدمی نترس و بیباک شوید؟
- بیباک؟ خیر! من در نقطه مقابل بیباکی قرار دارم. آدمی هستم که به تماشای فیلمهای ترسناک میروم و بعد به خود میگویم: «پسر، داخل اتاقهای تاریک نشو؛ اگر هم رفتی، صبر کن تا یک نفر بیاید و چراغ را روشن کند. آنوقت خطری تو را تهدید نخواهد کرد!» حتی وقتی در خانه خودم هستم و کسی جز من در آنجا نباشد، اگر صدایی بشنوم. اتاقم را ترک نمیکنم و پیگیر ماجرا نمیشوم.
- پس شما در زمره آدمهای قهرمان قرار نمیگیرد؟
- خب، دلم میخواهد از اینجور کارها بکنم، ولی مرا یک آدم معمولی ارزیابی کنید.
- آیا هیچوقت دوست داشتهاید وارد اتاقی مثل اتاق 1408 شوید؟
- همیشه این ترس را دارید که اگر وارد این اتاق شوید، چه اتفاقی میافتد و شما دیگر کاری برای انجام دادن ندارید. اگر ناگهان قفل در جابهجا شده و در اتاق به روی شما بسته شود و نتوانید از آنجا خارج شوید، چه خواهد شد؟ در این حالت از خودتان میپرسید: «حالا من در این اتاق هستم، اما چرا؟ قرار نبود من وارد اینجا شوم.»
- خودتان کاراکتر «اولین» (صاحب هتل) را موجودی شیطانی میدانید؟
- خیر. فیلم این نکته را در هالهای از ابهام قرار میدهد و نوع شخصیت من طوری است که میتواند در قسمتهای بعدی آن، دوباره زنده شده و حضور یابد. حالا این با تماشاچی است که این کاراکتر را چگونه دیده و ارزیابی کند.
منبع: Movies Online.com