قدش يك متر و هشتادوسه سانتيمتر است. شما فكرش را ميكرديد؟ ما كه نميكرديم.
همقد بنديكت كامبربچ، ده سانتيمتر بلندتر از واكين فينيكس، سيزده سانتيمتر بلندتر از تام كروز و سه سانتيمتر بلندتر از جرج كلوني و همينطور همزادش در باشگاه مشتزني، تايلر دردن، يا همان برد پيت. فيلمي كه ما نورتون را با آن كشف كرديم.
بلعيديم و هواخواهش شديم. تاريخ مجهول آمريكا را هم بعد از آن، برگشتيم عقب و ديديم. بعد از باشگاه مشتزني. اين ديگر كي بود؟ اين مرد كوچكاندام (واقعا كوچك و كوتاه بود.
كنار تايلر دردن كه حتما بود) با آن نگاه ترسيده و زيرپيرهنهاي رقتانگيز و چشمهايي كه انگار هميشه شب قبل خواب بهشان نفوذ نكرده. مردي كه يك تايلر دردن در خودش پنهان دارد. يك ستاره.
يك نترس. يك ديوانه كه به هيچ قاعده و نام و نُرمي تن نميدهد.
اما ادوارد نورتون ستاره نيست. اين جمله در ستايش او نيست. همچنان كه در تخفيفش نيست. او ترجيح داده آن نيمهي ضعيف، زخمخورده و ترسيده باشد. خودش گفته ترسي از اينكه سراغ اين نقشها برود ندارد.
آنهايي كه آسيبديدهاند و اينكه بازيگري بهنظرش يكجور جنگيري است. بيرونكشيدن احساساتي كه مثل يكجور سم يا شرارت توي آدم جا خوش كردهاند. شايد اين كاري نيست كه ستارهها ميكنند.
كاري كه از ستارهها بربيايد. ديويد دنبي پنج سال پيش در يادداشتي نوشت «نورتون جذابیت، جسارت و قابلیت نقشهای بزرگ را دارد، ولی کارنامهاش پر از نقشهايي است که حاشیهایاند.
او باید نویسندههایی پیدا کند که نقشهایی سزاوارش خلق کنند. نقش نابغههایی که به دردسر افتادهاند. از آنهایی که کلونی بازی میکند».
اينكه مايك شاينرِ بردمن نابغه است يا نه شايد چندان اهميتي ندارد. مهم اين است كه او همان ديوانهي غيرقابل پيشبيني آزاردهندهاي است كه با آنكه اينطوري است ميتوانيم دركش كنيم و حتي دوستش داشته باشيم.
يا حداقل نورتون جوري آن را اجرا كرده كه ميتوانيم. يك لاابالي خسته كه هميشه بين شهامت يا حقيقت، حقيقت را انتخاب ميكند.
حبيبه جعفريان/منبع:همشهري24