او مانند بسياري از هم سن و سالهاي خودش درگير گذراندن روزهاي دانشگاه يا تفريحات آخر هفتهاش نيست؛ هر روز 2 شيفت كار ميكند تا بتواند خانواده را سرپا نگه دارد. چيزي كه در زندگي سحر خيلي پررنگ و دوستداشتني است درجه اميدي است كه به زندگياش دارد. او با تمام مشكلاتي كه از سر گذرانده هنوز اميد دارد بتواند زندگي خودش، برادرهايش و البته مادرش را به آرامش برساند.
- زندگي تازهاي شروع كرديم
سحر قبل از جدايي پدر و مادرش مثل هر دختر ديگري صبحها به مدرسه ميرفت و ظهر برميگشت و درگير درسش بود. در اين بين مشكلاتي داشت اما هيچوقت اين مشكلات به درجهاي نرسيد كه او خودش را در جايگاه سرپرست خانواده ببيند؛ «پدر و مادرم از يكديگر جدا شدند. من به همراه 2برادرم با مادرم مانديم و زندگيمان را شروع كرديم. از آن به بعد از پدرم خبر خاصي ندارم و ارتباطي هم با يكديگر نداريم. فقط ميدانم كه الان با مادرش زندگي ميكند. اخبارش به گوشمان ميرسد اما كاري به هم نداريم. پدرم اعتياد دارد و به همين دليل وضعيتش طوري نيست كه بتوانيم به او نزديك شويم. براي همين، هم خودم و هم برادرانم سعي ميكنيم از او فاصله بگيريم. زماني كه با پدرم بوديم زندگي بدي داشتيم. مدام بايد شاهد خماري يا نشئگي او ميبوديم. يك روز حالش خوب بود و مهربان و يك روز آنقدر بداخلاق ميشد كه حتي نميتوانستيم با او حرف بزنيم. در آن حالت همهمان افسرده شده بوديم و هيچ شوقي به زندگيكردن نداشتيم.»
- تلاشمان جواب نداد
مادر سحر بهدليل اعتياد پدرش از او جدا شد اما قبل از جدايي، آنها تمام تلاششان را براي بهبود حال سرپرست خانهشان بهكار گرفتند؛ «ما بارها سعي كرديم كه پدرم را ترك بدهيم، براي اين كار به هر دري زديم اما موفق نشديم.خودش نميخواست كه زندگياش سالم باشد. به ما خرجي خانه كه نميداد هيچ، خيلي اذيتمان ميكرد، بههمين دليل مادرم تصميم گرفت از او جدا شود تا شايد خودمان بتوانيم زندگي بهتري بسازيم. خدا را شكر تا الان هم از شرايطي كه داريم راضي هستيم و با تمام سختيهايي كه در زندگي داريم باز هم نسبت به قبل احساس بهتري داريم. همين كه بدون ترس و لرز و دغدغه اعتياد پدرم زندگي ميكنيم خودش نعمتي است.»
زندگي در 2 اتاق كوچك خانه مادربزرگ به همراه 2نفر ديگر اتفاقي بود كه بعد از جدايي و ترك منزل براي خانواده سحر رخ داد؛ «بعد از اينكه خانواده ما از هم جدا شد، ما به خانه مادربزرگم(مادري) اسبابكشي كرديم تا بتوانيم يك زندگي راحت داشته باشيم اما خانه مادربزرگم كوچك است. 2 اتاق كوچك دارد كه ما به همراه پدربزرگ، مادربزرگ و دايي و بچهاش در آنجا زندگي ميكنيم. وضعيتمان خوب نيست چون پدربزرگ و مادربزرگم مستأجر هستند و هربار صاحبخانه غر ميزند كه من خانه را به 2 نفر اجاره دادم نه به 8نفر.»
- خودم خواستم و خوشحالم
بار زندگي روي دوش سحر افتاد و اين انتخابي بود كه خودش براي زندگياش كرد؛ «زماني كه پدر و مادرم از يكديگر جدا شدند من دوران پيش دانشگاهي را به پايان رسانده بودم. آن روزها 2 انتخاب بيشتر نداشتم يا بايد درس ميخواندم و يا بايد كار ميكردم. با خودم گفتم بعدا فرصت براي درس خواندن پيدا ميكنم و بهتر است شروع كنم بهكار كردن. الان نزديك به 4سال از روزي كه تصميم گرفتم كار كنم ميگذرد و لحظهاي از انتخابي كه انجام دادهام پشيمان نشدهام.» سحر با انتخاب خودش تصميم گرفت وارد بازار كار شود. مادرش هم در كنار او جسته و گريخته كار ميكرد اما برادر كوچكش كه نياز به نگهداري داشت كاركردن مادرش را كمي با سختي روبهرو ميكرد براي همين اين روزها مادرش كمتر كار ميكند؛ «من يك برادر 6ساله دارم كه نياز به نگهداري دارد. او بايد چيزهاي خوب ياد بگيرد اما متأسفانه الان شرايط بدي دارد و در كوچه چيزهايي ياد ميگيرد كه واقعا به درد او نميخورد و در فضاي تربيتي درست يك بچه 6ساله نيست. دوست دارم براي او وقت بيشتري بگذارم اما وقتي به خانه ميرسم آنقدر خستهام كه گوشهاي ميافتم و نميتوانم براي اين بچه وقتي بگذارم. زماني كه من شروع بهكار كردم مادرم هم شروع كرد به انجام كارهايي كه از دست او برميآمد. يك برادر 17سالهام دارم كه مدتي است ترك تحصيل كرده و اهل اين نيست كه در تأمين هزينه خانه با من همراهي كند، بيشتر ميخواهد با دوستانش وقت بگذراند و كاري هم از دست ما برنميآيد.»
- در آرزوي دندانپزشك شدن
در ميان مشكلات ريز و درشتي كه در زندگي خانوادگي سحر بهوجود آمد اما براي پيدا كردن كار تصميمات درست و منطقي گرفت؛ «در اطراف خانه ما توليدي زياد بود اما من هيچوقت دوست نداشتم در توليدي كار كنم، براي منشيگري هم انتخابهايي داشتم اما نميتوانستم به كسي اعتماد كنم. همان موقع تصميم گرفتم بروم دنبال درس و همزمان ادامه تحصيل بدهم و كار نيمهوقت هم پيدا كنم اما امكانش فراهم نبود. هزينه درس خواندن آنقدر زياد بود كه نميتوانستم هم درس بخوانم و هم كار كنم، براي همين با جديت بيشتر بهدنبال كار رفتم. در يكي از مراكز مهارتآموزي ثبتنام و دستياري دندانپزشكي را شروع كردم. اين كار را بهشدت دوست داشتم و هميشه در ذهنم بود كه اگر بخواهم درسم را ادامه بدهم، حتما در همين زمينه درس بخوانم و دندانپزشك شوم. هر وقت در روزنامه يك نفر را ميديدم كه دندانپزشك است يا نگاهم به تابلوي دندانپزشكي ميافتاد، با خودم ميگفتم كاش من هم شرايط زندگيام طوري بود كه ميتوانستم درس بخوانم و دندانپزشك شوم. در اين كلاسها هزينهاي دريافت نميشد و بيشتر به اين دليل بود كه زنان سرپرست خانوار يا بچههاي سرپرست خانوار بتوانند روي پاي خودشان بايستند.»
- انگيزهاي به نام خانواده
سحر دختر باهوشي بود و انگيزه او براي تأمين خانوادهاش باعث شد در كار به سرعت رشد كند و با سن كمي كه داشت پا بگيرد؛ «من مدتي در آنجا شروع به آموختن كردم و همزمان نيز به يك مركز دندانپزشكي رفتم تا در كنار كارآموزي كار را هم شروع كنم. ورودم به يك مركز دندانپزشكي واقعي براي خودم كمي عجيب بود اما من انگيزه خوبي مثل مادر و برادرهايم داشتم. براي همين 2هفته بيشتر طول نكشيد كه توانستم همه فوت و فن را ياد بگيرم، تا جايي كه پزشكان آن مركز حسابي تشويقم كردند و گفتند كه اصلا فكرش را نميكرديم يك نفر بتواند به اين سرعت كار را ياد بگيرد. قرار شد من در يك شيفت آنجا كار كنم و روزي 8هزار تومان بگيرم، دستمزدي كه ميگرفتم خيلي كم بود و حتي پايه وزارت كار و بهداشت هم نبود اما مجبور بودم قبول كنم. در برنامهام بود كه تلاشم را بيشتر كنم و حقوق بيشتري بگيرم.»
- با جان و دل
سحر براي دستمزدي كه ميگرفت برنامه خاصي نداشت و خودش را موظف ميدانست تمام آن را به مادرش بدهد تا خرج خوراك روزانهشان كند؛ «همه پولهايي كه در ميآوردم را با جان و دل به مادرم ميدادم. براي خودم فقط به اندازهاي برميداشتم كه بتوانم كرايه اتوبوس بدهم. خيلي وقتها هم پولم ته ميكشيد اما به مادرم چيزي نميگفتم و وقتي ميخواستم سوار اتوبوس شوم به راننده ميگفتم پول همراهم ندارم اگر اشكال ندارد سوار شوم. در شرايطي نبودم كه بخواهم از مادرم پول بگيرم. رانندهها هم معمولا چيزي نميگفتند و من را سوار ميكردند.» اما اين شيوه زندگي چيزي نبود كه سحر را خوشحال كند، او بهدنبال موفقيت بيشتر بود به همين دليل فكري به سرش زد؛ «جايي كه من كار ميكردم از صبح تا ساعت 3عصر بود. با خودم گفتم ميتوانم عصرها هم تا شب كار كنم و حقوق بيشتري بگيرم. به يك مركز دندانپزشكي بزرگ رفتم. آنها وقتي كار من را ديدند گفتند شيفتي 15هزار تومان ميدهند. ديدم به نسبت جايي كه الان در آن كار ميكنم خيلي حقوق بهتري است براي همين شيفت دوم كاريام را شروع كردم و وضعيت كمي از قبل بهتر شد. بههرحال روزي 15هزار تومان با روزي 8هزار تومان خيلي تفاوت داشت و اين براي من انگيزهاي شد تا بيشتر كار كنم.»
- چشم به راه يك زندگي زيبا
مدتي گذشت و كسي كه در شيفت صبح اين مركز كار ميكرد تصميم گرفت به مركز ديگري برود. مسئولان كلينيك به من پيشنهاد دادند كه شيفت صبح را هم با همان 15هزار تومان در مركز آنها مشغول باشم. من هم كه ديدم حقوقش خوب است از محل كار قبليام بيرون آمدم و هر دو شيفت را در آن مركز مشغول شدم.
دستمزد من شده بود روزي 30هزار تومان و به همان نسبت ترافيك كاريام بيشتر شد. خدا را شكر لحظهاي نيست كه در اين مركز دستمان خالي باشد و مراجعهكننده نداشته باشيم. گاهي كارم آنقدر زيادي ميشود كه حتي نميرسم ناهار بخورم. تا شيفت صبح تمام ميشود پزشكان شيفت بعد ميرسند و من هم بايد در محل كارم حضور داشته باشم.» در كنار تمام كارهايي كه سحر انجام ميدهد، دنياي زنانه او هم به شكل موازي رشد ميكند و باعث ميشود او همانقدر كه توانست در كارش موفق باشد، در زندگي شخصياش نيز به موفقيت برسد؛ «ميخواهم كمي بيشتر كار كنم، اگر شد درسم را بخوانم و با رفتن به كلاسهاي مراكز مهارت آموزي كوثر در رشته داروخانههم مدرك بگيرم و آنجا مشغول بهكار شوم چون داروخانه بهتر است و بيمهام ميكنند، شايد زندگيام بهتر شود. الان در خانه مادربزرگ هستيم و وضعيت آن را هم كه برايتان توضيح دادم، بهشدت سخت است. دلم ميخواهد بيشتر كار كنم تا بتوانم يك خانه كوچك براي خودمان اجاره كنم و به همراه خانواده كوچكم آنجا زندگي كنيم.»
- فرزندان خانواده آسيبپذير، موفقتر ميشوند اگر...
سيدحسن موسوي چلك رئيس انجمن مددكاران اجتماعي ايران سالها درباره دختراني كه مسئوليتهاي اجتماعي و سرپرستي خانوادهها را بهعهده ميگيرند مطالعه كرده است. با او درباره اينكه چگونه يك دختر ميتواند از عهده چنين وظايف سنگيني بر بيايد گفتوگو كردهايم.
- بعضي اوقات شرايط زندگي برخي افراد بهخصوص دختران طوري ايجاب ميكند كه آنها مجبور به فعاليتهاي بيرون از خانه ميشوند و گاهي حتي بايد هزينههاي زندگي خانوادهشان را هم تأمين كنند، فكر ميكنيد از دامن چنين شرايطي آيا دختر ميتواند اميد به زندگي و شور و نشاط اجتماعي خودش را حفظ كند؟
ببينيد كساني كه در خانوادههاي آسيب ديده به دنيا ميآيند الزاما قرار نيست مانند پدر و مادرشان درگير آسيبها شوند. معمولا دختراني درگير كارهاي جدي بيرون از خانه ميشوند كه يا پدر و مادر معتاد و بيكار دارند و يا والدين خودشان را در اثر سانحههايي از دست دادهاند كه مورد اولي فراواني بيشتري دارد. اما در پاسخ به سؤالتان بايد بگويم ما در ادبياتمان ضربالمثلي داريم كه ميگويد: «ادب از كه آموختني از بيادبان» و فرزندان خانوادههاي آسيبديده اگر هوشمندانه رفتار كنند خودشان را به هيچ عنوان درگير اعتياد، جرم و بزهكاري نميكنند. ما افرادي داشتهايم كه از دل همين خانوادهها بيرون آمدهاند و انسانهاي بسيار موفق و باخيري براي جامعهشان بودهاند. ما دختراني داشتهايم كه روحيه استقامت ويژهاي داشتهاند و با توكل بر خدا و اراده خودشان مسير روشن و درستي را براي خودشان رقم زدهاند، پس من اعتقاد به اين دارم كه از دل همين شرايط سخت و سنگين هم ميشود رويش كرد و زندگي شاد و بانشاطي ساخت. نمونه اين ماجرا هم همين موردي است كه شما سوژهاش را كار كردهايد و چندين و چند مورد ديگر كه هستند و دارند زندگيشان را خودشان ميسازند.
- بهنظر ميرسد كه در اين مورد دستگاههاي حمايتگر هم اين دختران را بايد حمايت كنند.
بله، قطعا همينطور است و خوشبختانه در سالهاي گذشته سازمان بهزيستي، كميته امداد امام خميني(ره) و شهرداري تهران حمايتهاي خوبي از اين افراد انجام دادهاند. من بهعنوان يك مددكار معتقدم كه اگر جامعه و دستگاهها از اين افراد آسيبديده حمايت كنند و بستر آموزش آنها مهيا باشد امكان موفقيتشان حتي بيشتر از ديگر افراد جامعه است چون تلاش اعضاي خانواده آسيبديده براي رسيدن به موفقيت چند برابر ديگران است و اگر اين گروهها چتر حمايتيشان را از اين افراد برندارند يقينا آنها به موفقيت ميرسند و علاوه بر خودشان به خانوادهشان هم كمك ميكنند، درست مانند سحر(قهرمان اين گزارش) كه براي برادر كوچك و مادرش كمكهاي زيادي كرده است.
- شما اشاره كرديد احتمال به موفقيت رسيدن اين افراد(درصورت حمايت شدن) نسبت به ساير گروهها بيشتر است ميتوانيد در اين رابطه بيشتر توضيح بدهيد؟
تعداد زيادي از اين افراد در زندگي خود بهدليل مشكلاتي كه داشتند خيلي وقتها نتوانستند حق و حقوق خود را بگيرند و زمانيكه از نظر سني به بزرگسالي مي رسند همه تلاششان را براي موفقيت بهكار مي گيرند و اتفاقا تجربه ثابت كرده اين افراد بسيار موفق شده و با كمي تلاش سريعا به اعضاي مثبت و تأثيرگذار جامعه تبديل ميشوند.