ورزشگاهي كه در دهه60 به ياد رشادتهاي يكي از قهرمانان دفاع مقدس ما، شهيد شيرودي نام گرفت. الان هم اين ورزشگاه تنها ورزشگاه پايتخت است كه در دل شهر واقع شده و دسترسي به آن ساده است. من خاطرات بسيار خوشي از اين ورزشگاه دارم. جايي كه مردم از هرطيف و هر قشري به آنجا ميآمدند. از دروازه دولت و خيابان سعدي گرفته تا بالاي ميدان هفتتير فعلي، جمعيت از جنوب و شمال شهر به سوي ورزشگاه امجديه سرازير ميشد. هر قدر مسابقات حساستر بود مردم هم بيشتر به ورزشگاه ميآمدند.
خاطرم هست دوراني را كه 5 تا يكتوماني ميداديم و بليت ميخريديم و 3 مسابقه فوتبال را پشتسر هم نگاه ميكرديم. مسابقات فوتبال اغلب در زمين شماره يك امجديه برگزار ميشد. البته گاهي هم در زمين شماره2 شاهد برپايي مسابقه ميشديم. كساني كه روبهروي جايگاه زمين شماره يك مينشستند بين دونيمه برميگشتند و مسابقهاي كه در زمين شماره2 انجام ميشد را تماشا ميكردند.
خاطرم هست كه اطراف امجديه كسبه شريف و مهرباني بودند. قاسمآقايي بود كه قهوهخانه داشت و آدم بسيار بامحبتي بود.
قهوهخانهاش نزديك ورزشگاه بود و ما هم كه معمولا زود ميرسيديم، اگر پول داشتيم چاي، نيمرو يا آبگوشت ميخورديم و بحث فوتبالي ميكرديم. اگر كسي پول نداشت قاسمآقا ميگفت: «اشكالي ندارد دفعه بعد كه آمدي پولش را بده.»
جايي كه الان فروشگاه لوازم ورزشي برادران محلاتي است، آن موقع لبنياتي بود. عباسآقايي بود كه با 3 تا يك قراني به ما ساندويچ مرباي بالنگ ميداد. گاهي كه پولمان كم بود كه زياد هم پيش ميآمد از كنار اين لبنياتي، نان بربري ميگرفتيم. كنار نانوايي حمام ركس بود. آن موقع كه لباسكني به شكل فعلي و دوش و امكانات امروز در ورزشگاه نبود. فوتباليستهاي مشهور را مردم قلمدوش ميكردند تا در حمام بغل امجديه ميبردند.
ساندويچي آقامحمود هم مربوط به كمي بعدتر است. آقامحمود آن موقع جوانتر از عباسآقا و قاسمآقا بود و گويا هنوز هم هست. خوشبختانه چراغ ساندويچياش روشن است و خودش هم سرحال و قبراق است.وقتي به خاطرات دوران نوجواني و جوانيام از امجديه ميانديشم به اين نتيجه ميرسم كه در آن دوران همه چيز عشق بود، شور بود، محبت بود و... تا زماني كه خودمان فوتباليست شديم و حالا براي بازي كردن به زمين شماره يك ميرفتيم. من در تيم كيان بازي ميكردم كه مربياش مرحوم منصور اميرآصفي بود. تيمي كه هيچوقت قهرمان نميشد، ولي سقوط هم نميكرد.
تيمي دوستداشتني كه در آن چهرههايي چون علي پروين، پرويز قليچخاني و فرامرز ظلي بازي ميكردند. اگر ساعت 4بعدازظهر مسابقه داشتيم از ساعت 2 ميرفتيم و روي سكوها مينشستيم. ساكمان را هم جوري دستمان ميگرفتيم كه همه ببينند و متوجه شوند كه ما فوتباليست هستيم و براي بازي كردن به امجديه آمدهايم. نيمهاول بازياي كه قبل از بازي ما برگزار ميشد را تماشا ميكرديم و بين دو نيمه سمت لباسكني ميرفتيم و اگر جزو نفرات فيكس بوديم خوشحال ميشديم و اگر در فهرست مربي جايي نداشتيم لب و لوچهمان آويزان ميشد.
3طيف تماشاگر به امجديه ميآمدند. طرفداران شاهين كه بعدا با انحلال باشگاه شاهين و آمدن پرسپوليس، پرسپوليسي شدند، طرفداران تاج سابق و اقليت ارامنه كه دوستدار تيم آرارات بودند و چقدر اين عزيزان ارامنه فوتبالدوست ما نازنين بودند. آن موقع جدال تاج و شاهين پرحرارت و پرشور بود و جنجالهايي را هم بههمراه داشت، ولي اين جنجالها اصلا شباهتي به حاشيههاي زشتي كه اين روزها در ورزشگاهها رخ ميدهد، نداشت. تا سالهاي پس از انقلاب امجديه هنوز هم رونقش را حفظ كرده بود تا اينكه در دهه 60، يك بازي بين تيمهاي پاس و پرسپوليس نيمهكاره ماند و بعد از آن تصميم گرفته شد كه بازيهاي كماهميتتر و كمتماشاگرتر در اين ورزشگاه برگزار شود و امجديه بهمرور متروكه شد؛ جايي كه بهترين خاطرات كودكي و نوجواني من در آنجا رقم خورد.
وقتي محصل بوديم، روزهاي آخر هفته با اتوبوس خودمان را به سر چهارراه دروازه دولت ميرسانديم و با چه شور و عشقي مسير را تا امجديه ميدويديم. آن موقع يكي دو بار هم از پليس سواره كه براي مسابقات مهم دم در ورزشگاه ميآمدند، كتك خوردم. گاهي چون پول نداشتيم از يك لحظه غفلت مأموران استفاده ميكرديم و از ميلههاي نوكتيز ورزشگاه بالا ميرفتيم و خودمان را به داخل ميرسانديم كه من يكي دو باري گير افتادم و باتوم خوردم. چند باري هم نوك تيز ميلهها باعث شد شلوارم پاره شود و كتك را در خانه خوردم! من نوجواني و جوانيام را در امجديه گذراندم؛ جوانياي كه به سرعت رفت و عشقي كه پاي فوتبال گذاشتيم. امجديه براي ما به قول امروزيها حالتي نوستالژيك ايجاد ميكند. چشمانمان را خيس ميكند.
امجديه نشانهاي از روزگاري سپريشده است.بسيار متأسفم كه در ورزشگاه خاطرهانگيز شهر ما ميخواهند پاساژ درست كنند. در اين شهر جا كه براي كاسبي الي ماشاءالله زياد است، چرا امجديه؟ يعني وزارت ورزش پول ندارد اينجا را حفظ كند؟ ورزشگاهي كه يادگار نسلهاي مختلف فوتبالي است كه در اينجا بازي كردند و عرق ريختند و به پيراهن تيم ملي رسيدند. اگر ميلياردها دلار هم از تخريب بخشي از اين ورزشگاه و تبديلش به پاساژ درآمد كسب كنند، ارزش ندارد. چون با اين كار اصالت از اين ورزشگاه سلب ميشود. اينها كه قصد پاساژ درست كردن در اينجا را دارند عاشق نيستند و نميدانند چه اشكهايي در امجديه ديروز و شهيد شيرودي امروز ريخته شده و چه لبخندهايي بر لب آمده.
ورزشگاهي كه امروز به محل تشييع فوتباليستهاي ما تبديل شده كه در آنجا دوري ميزنند و به آرامگاه ابديشان ميروند و اين تلخ است... جاي تخريب بخشي از ورزشگاه، موزه فوتبالي بسازيد. تنديس فوتباليستهاي مطرح اين مملكت را بسازيد. ياد نسل امروز بياوريد كه حسين مبشر وقتي كه رئيس فدراسيون فوتبال بود پيراهن بازيكنان تيم ملي را به خانهاش ميبرد و ميشست... پاساژ ساختن در امجديه حتي تجارت هم نيست بلكه امري مبتذل است. آقايان متوجه نيستند كه اين فقط تخريب فيزيكي نيست و با اين كار بخشي از پيكره عشق را زخمي ميكنند. درحاليكه امجديه هنوز ميتواند ورزشگاهي براي حضور قهرمانان ما و پلي براي برقراري ارتباط ميان آنها و نسل جديد باشد. ميشود از حميد جاسميان و حسن حبيبي دعوت كرد تا به اين ورزشگاه بيايند و از خاطراتشان بگويند و تجربههايشان را منتقل كنند. حتما بايد همه ما برويم به قطعه نامآوران بهشتزهرا تا به يادمان بيفتند؟
- كارشناس فوتبال و مربي اسبق تيمملي