صادق زیباکلام . استاد دانشگاه تهران در ستون سرمقاله شرق با تيتر«ایران بعد از توافق تاریخی» نوشت:
توافق هستهای، عصای موسی کلیمالله نیست که به اقتصاد ایران خورده و معجزه کند! تورم را کاهش دهد، ارزانی به بار بیاورد، کسب و کار را از رکود به در آورد، برای شش میلیون بیکار شغل ایجاد کند، رشد اقتصادی را به عدد دستنیافتنی هشت درصد برساند، باران و رحمت الهی را بر دشتهای از خشکی تاولزده آن جاری کند و بالاخره و بالاتر از همه، فساد مزمن ساختار اداری را برطرف کند. همچنین این توافق قرار نیست روابط ما با برخی همسایگان را بلافاصله دوستانه کند یا خاورمیانهای عاری از تسلیحات هستهای ایجاد کند. اگرچه مخالفان توافق و تندروها، این نسبت نادرست را به دولت یازدهم و حامیان توافق هستهای دادهاند که آنها معتقدند، پس از توافق، ایران یکشبه گلستان خواهد شد، اما باید با تأکید و صدای بلند گفت: هیچ طرفدار توافقی دچار این تصور باطل، وهم و گمان نیست که اگر امروز توافق صورت بگیرد، از فردا همهچیز دگرگون شده و تغییر خواهد کرد. اصلاح اقتصاد، سیاست، جامعه، خاورمیانه، بهبود روابط با برخی همسایگان و دنیا، همه و همه به درپیشگرفتن سیاستهای عقلانی و بهینه نیاز دارد. اگر اصراری بر مذاکرات و رسیدن به توافق هستهای مطلوب وجود دارد، به این دلیل بوده که چرا کشور باید به دلیل تحریمها و برخی جنبههای دیگر فعالیت هستهای، مشکلاتی داشته باشد. چرا کالایی که در بازار جهانی هزار تومان قیمت دارد، به واسطه تحریمهای ظالمانه و سوءمدیریت دولتهای نهم و دهم، در ایران هزاروسیصد تومان قیمت داشته باشد.
اصرار بر رسیدن به توافق خوب با غرب به آن دلیل بوده که یکسری آسیبها و سنگهایی که تحریمها به پای اقتصاد کشور بستهاند، باز شوند و ما و اقتصادمان در شرایطی طبیعی و نرمال قرار بگیریم. این توافق در حقیقت، بهمثابه بازشدن آن سنگ از پای اقتصاد ملی و رفع سایر موانعی است که تحریمها به ایران تحمیل کرده است. باز هم با صدای بلند باید گفت تازه پس از بازشدن آن سنگ از پای اقتصاد و رفع سایر موانع داخلی است که ما در شرایط برابر با سایر کشورها قرار میگیریم. تأیید برنامه جامع اقدام مشترک صرفا به معنای آن است که کالایی که تا دیروز حداقل ٣٠ درصد گرانتر به دست ایرانیان میرسید حالا به همان قیمت جهانی به دستمان میرسد.
رسیدن به توافق بههیچروی به معنای آن نبوده و نیست که آن کالا مجانی یا نصف قیمت به ایران برسد. درعینحال این توافق، یک نقطه عطف تاریخی است؛ نه فقط برای ایران، بلکه برای کل جهان. بسیاری از مفسران غربی از هماکنون این توافق را یکی از بزرگترین، پیچیدهترین و درعینحال موفقیتآمیزترین مذاکرات بعد از جنگ جهانی دوم میدانند. کمتر تحولی بوده که ظرف بیش از ٧٠ سالی که از پایان جنگ جهانی دوم میگذرد، این میزان مذاکرات برای حلوفصل آن صورت گرفته و این همه کشور برای بهنتیجهرسیدن آن، بیش از یک دهه تلاش کرده باشند. بیتردید آثار بلندمدت این توافق تاریخی، هم برای ایران هم برای خاورمیانه و جهان حائز اهمیت است.
توافق هستهای در سطح جهانی نشان داد که اگر نیت واقعی حلوفصل مناقشهای وجود داشته باشد و اگر طرفین حاضر شوند ملاحظات و دغدغههای طرف مقابل را نیز در نظر بگیرند و صرفا بر روی منافع یکطرفه نایستند، امکان دستیابی به نتیجه برای بسیاری از موضوعات وجود دارد. از مدل مذاکرات هستهای ایران و شش قدرت جهانی میتوان استفاده کرد و دستکم تلاش کرد تا برخی بحرانهای جهانی را حل و فصل کرد. در مورد خاورمیانه هم تأثیر توافق کم نخواهد بود. سخنی به اغراق نرفته اگر گفته شود توافق هستهای با ایران ممکن است نقشه سیاسی خاورمیانه را تغییر دهد. الگوی یارگیری در خاورمیانه حداقل ظرف ٣٦ سال گذشته به این صورت بوده که یکسری از کشورها به واسطه دشمنی و اختلافات میان تهران و واشنگتن، کمابیش به دلخواه غربیها موضعگیری کردهاند. تصور آنان این بوده که دشمنی غرب با ایران عامل تعیینکننده برای قدرتهای فرامنطقهای است. بنابراین هم در رابطه با کشور خودمان و هم در سطح منطقه، دشمنی غرب با ایران عامل تصمیمگیری و یارگیری سیاسی برای آنها بوده است.
اگرچه که بنا نیست مناسبات میان ایران و غرب بهدنبال توافق هستهای یکشبه تغییر کند اما بعید بهنظر میرسد که روال گذشته همچنان در خاورمیانه تعیین تکلیف کند. بسیاری از کشورهای منطقه بعد از این صرفا به اتکای دشمنی تعریفشده میان ایران و غرب نمیتوانند تعیین سیاست کنند. اما بیشترین تأثیر بلندمدت توافق تاریخی در داخل جامعه خودمان رخ خواهد نمود. تاکنون مهمترین عامل تأثیرگذار در روابط میان ما و غرب، تضاد و تنش بوده است. کمتر واقعه و تحولی را در منطقه میتوان سراغ گرفت که رگههایی از تیرگی روابط ایران و ایالات متحده بر آن تأثیرگذار نبوده باشد. اگر بتوانیم پیرامون اختلافات دشوار و پیچیده هستهای با آمریکا به توافق برسیم آیا امکانپذیر نیست در حوزههای دیگر هم بتوان به آمریکا توافق کرد؟
- سه کلمه حرف حساب!
روزنامه كيهان به قلم حسين شريعتمداري در ستون سرمقالهاش نوشت:
حرف اول: پنجشنبه گذشته، آقای دکتر روحانی در ضیافت افطار با استانداران و معاونان وزرا، که همزمان با سالروز میلاد حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام بود، شرایط کنونی کشورمان را با دوران امام حسن(ع) مقایسه کرد و بیآن که برای این مقایسه، دلیل و سند و نمونهای ارائه کند از صلح آن حضرت به عنوان الگویی یاد کرد که میتواند برای این روزهای کشورمان نیز کارساز و گرهگشا باشد.
آقای رئیسجمهور گفت: «امام حسن(ع) تصمیمی گرفتند که مقام معظم رهبری از آن با عنوان نرمش قهرمانانه یاد کردند. زمانی که امام مجتبی(ع) تصمیم به صلح گرفتند، یکی از یاران امام علی(ع) پیش ایشان آمد و گفت؛ ایکاش من مرده بودم و این منظره را نمیدیدم. امام در پاسخ وی گفت؛ وقتی دیدم اکثریت مردم این - صلح با معاویه- را میخواهند، نخواستم چیزی که مردم نمیخواهند بر آنها تحمیل شود... امام مجتبی(ع) آن تصمیم سخت را اتخاذ کردند و ما هم باید راه و مسیر امام مجتبی(ع) را دنبال کنیم»!
درباره اظهارات جناب روحانی گفتنی است:
الف: در این که صلح امام حسن علیهالسلام با توجه به شرایط آن زمان، عاقلانهترین و شجاعانهترین تصمیم بوده است، جای کمترین تردیدی نیست ولی با عرض پوزش مقایسه آقای رئیسجمهور در هر دو بخش «مفهوم» و «مصداق» نابجا و از نوع قیاسمعالفارق است.
در دوران امام حسن علیهالسلام تقریباً تمامی سرداران سپاه ایشان، با تطمیع و تهدید معاویه، اردوگاه حضرت را ترک کرده و به دشمن پیوسته بودند و از سوی دیگر مردم در آن زمان نیز به دلیل بیبصیرتی و فریبخوردگی، دست از حمایت امام مظلومما(ع) کشیده و یا جانب بیتفاوتی برگزیده بودند. آیا شرایط کنونی ایران اسلامی با آن دوران کمترین شباهتی دارد؟ کدامیک از فرماندهان و سرداران سپاه و ارتش و بسیج -نستجیربالله- خود را به دشمن فروخته و میدان را به نفع حریف ترک کردهاند؟! آنان که اگر اجازه ولی امر مسلمین و فرمانده کل قوا را واجب نمیدانستند، تاکنون هزاران بار بر دشمن تاخته بودند و به قول حضرت آقا، برای جنگیدن با دشمنان لحظهشماری میکنند و چه وصفالحال است این بیت که در حماسه بینظیر 9 دی زیرتصویر حضرت آقا نقش بسته بود؛
این گردبادهای به غیرت درآمده
تسلیم رهبرند که طوفان نمیکنند
و از سوی دیگر باید از جناب روحانی پرسید حضرتعالی از کدام مردم سخن میگویید؟ مگر حضور حماسی و ایثارگرانه ملت را در تمامی روزهای حادثه شاهد نبودهاید؟ و مگر عبور آنها از عقبههای سخت و نفسگیر را مشاهده نفرمودهاید؟!
آمیختگی شور و شعور تودههای میلیونی مردم در تشییع اخیر شهدای غواص را چگونه با دوران امام حسن(ع) قابل مقایسه میدانید؟! کاش میدانستید چه غلغلهای است از مراجعه جوانان برای اعزام به جبهههای نبرد علیه تکفیریها و صهیونیستها و سعودیها و ...؟! و کاش میدیدید راضی کردن آنها به بازگشت و ... تا چه اندازه برای فرماندهان سپاه و ارتش و بسیج سخت و دشوار است و...
خدا بر درجات امام راحلمان(ره) بیفزاید که میفرمودند «من با جرأت مدعی هستم که ملت ایران و تودههای میلیونی آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسولالله(ص) و مردم کوفه در عهد امیرالمومنین(ع) هستند.»
ب: بسیار بعید است که جناب رئیسجمهور از واقعیت جامعه امروز ایران و شیفتگی تودههای مردم به اسلام و انقلاب بیخبر باشند. بنابراین مقایسه مورد اشاره و نتیجهگیری از آن را با چه منظوری پیش کشیدهاند؟ مردم این مرز و بوم که از ایستادگی و مقاومت خود اطمینان دارند و مقایسه جناب رئیسجمهور را اشتباه فاحش میشمارند و از سوی دیگر، دشمنان بیرونی هم، ملت مسلمان و مقاوم ایران را میشناسند و آقای رئیسجمهور میداند که آنها نیز تحلیل ایشان را باور نخواهند داشت. پس چه ماجرایی در پیش است که دکتر روحانی را به ارائه این تفسیر و مقایسه غلط کشانده است؟
با عرض پوزش از رئیسجمهور محترم، مقایسه یاد شده به این تردید دامن میزند که ایشان در چالش هستهای چاره کار را تن دادن به باجخواهی دشمن دیدهاند و برای توجیه آن، پای امام حسن علیهالسلام را به میان کشیدهاند! همین جا گفتنی است که مراجعه به تاریخ، اگر برای «شبیهسازی»! باشد، نه فقط خطا، بلکه خطرناک است اما چنانچه این مراجعه برای «شبیهیابی» باشد، نام آن عبرتگیری و درسآموزی خواهد بود، که متاسفانه باید گفت؛ مقایسه جناب رئیسجمهور بیآنکه بخواهند یا بدانند، از نوع اول است.
کاش آقای روحانی فقط یک مرور گذرا بر متن پیمان صلح امام حسن(ع) نیز داشتند و آن را با توافقنامههای ژنو و لوزان مقایسه میکردند و سپس درباره صلح آن امام بزرگوار اظهارنظر میفرمودند.
حرف دوم: آقای دکتر علی لاریجانی، ریاست محترم مجلس شورای اسلامی، پنجشنبه شب گذشته در مراسم تجلیل از صنعتگران و معدنکاران نمونه استان قم به روند مذاکرات هستهای اشاره کرد و ضمن تقدیر از تلاش تیم مذاکرهکننده کشورمان و یادآوری حمایت کمنظیر رهبر معظم انقلاب از آنان گفت؛ «متأسفانه برخی افراد احساس وظیفه شرعی به آنها دست داده و در جلساتی سخنانی میگویند که بسیاری از این سخنان غلط است». آقای لاریجانی خطاب به منتقدان گفت؛ «شما اگر خودتان مشکل دارید، لازم نیست پشت سر رهبری مخفی شوید».
آنجا که آقای لاریجانی از برخی نقدهای توأم با اهانت یاد میکنند، حق با ایشان است، ضمن آن که اینگونه نقدها دامنه وسیعی ندارند و مخصوصا بعد از تذکرات حضرتآقا نمونه قابل ملاحظهای از آن گزارش نشده است. و در هر حال، این سخن دقیقی است که تمجید رهبر معظم انقلاب از تیم هستهای باور و اعتقاد ایشان است و تخطی از آن نه شرعی است و نه عاقلانه و صد البته، شایسته ملامت و اعتراض. اما در اظهارات جناب لاریجانی دو نکته دیده میشود که میتواند گمراهکننده باشد.
الف: رئیس محترم مجلس شورای اسلامی میفرمایند منتقدان «پشت سر رهبری مخفی میشوند»! که باید گفت؛ استناد به نظرات رهبر معظم انقلاب در نقد بخشهایی از روند مذاکرات هستهای، فقط هنگامی ناشایسته است که اینگونه استنادها با واقعیات همخوانی نداشته باشند مانند آن که نظری به حضرت آقا نسبت داده شود که نظر و دیدگاه ایشان نباشد و یا خدای نخواسته از استناد به نظرات حضرت ایشان، به عنوان یک بهانه برای اهانت به تیم محترم مذاکرهکننده استفاده شود که هر دو حالت ناپسند و درخور ملامت خواهد بود. اما، نظرات و رهنمودهای رهبر معظم انقلاب، میتواند و باید ملاک ارزیابی مواضع و عملکرد تیم و یا روند مذاکرات باشد و در این صورت استناد به آن نه فقط مذموم و ناپسند نیست بلکه نشانه پیروی از رهبر انقلاب است و متهم کردن منتقدان به پنهان شدن پشت سر رهبری که در اظهارات آقای لاریجانی آمده است، درخور ملامت و اعتراض است و بسیار خطرناک و گمراهکننده. زیرا مفهوم و ترجمان دیگر این بخش از اظهارات آقای لاریجانی- بیآن که بخواهند- این است که هیچکس حق ندارد از نظرات رهبر معظم انقلاب به عنوان ملاک و میزان برای ارزیابی مواضع و عملکرد این و آن و از جمله مسئولان نظام، استفاده کند! نتیجه این دیدگاه، بیآن که ایشان بخواهند دور کردن منتقدان و در مقیاس وسیعتر، دور کردن مردم از فصلالخطاب دانستن نظرات و رهنمودهای رهبری معظم انقلاب خواهد بود.
ب: آقای لاریجانی خطاب به منتقدان میگوید «رهبر انقلاب صراحتا فرمودهاند که حرف من در همه جا یکی است و هیئت مذاکرهکننده هستهای افرادی متدین، متعهد، شجاع و غیور هستند، پس مشخص است که حرفهای شما با سخنان رهبری یکی نیست»!
رئیس محترم مجلس در این بخش از اظهارات خود نیز- باز هم به طور ناخواسته- مرتکب خطای فاحش دیگری شده است. زیرا تعهد و دیانت و امانتداری تیم هستهای که رهبر معظم انقلاب با اصرار کمنظیری بر آن تاکید ورزیدهاند، نشانه و شاخصههای سلامت تیم است و نه میزان و شاخص برای ارزیابی نتیجه مذاکرات و اگر اینگونه نبود، ترسیم خطوط قرمز از سوی حضرت آقا ضرورتی نداشت. بنابراین نمیتوان و نباید، این دو موضوع جداگانه را در هم آمیخته و با استناد به سلامت و امانتداری تیم هستهای، نتیجه گرفت هرگونه توافقی که از جانب آنان به دست میآید قابل قبول بوده و همان «توافق خوب» خواهد بود!
حرف سوم: رهبر معظم انقلاب در دیدار اخیر مسئولان، برخی از اصلیترین خطوط قرمز نظام در چالش هستهای پیشروی را برشمردند و سوال این است که در این میان، چه کسانی مخاطب ایشان بودهاند که ترسیم خطوط قرمز یاد شده برای آنان ضرورت داشته است؟
الف: به یقین و بدون کمترین تردید میتوان گفت تیم هستهای کشورمان تنها مخاطب حضرت آقا نبودهاند. چرا که ایشان در همان جلسه میفرمایند؛ «آنچه رهبری در جلسات عمومی میگوید عینا همان مسائلی است که در جلسات خصوصی به رئیسجمهور و دیگر مسئولان ذیربط میگوید».
ب: تیمهای مذاکرهکننده حریف یعنی کشورهای 5+1 هم نمیتوانند، تنها مخاطب رهبر معظم انقلاب باشند، زیرا این خطوط قرمز در جریان مذاکرات به اطلاع آنها رسانده شده است.
ج: اکنون به وضوح میتوان نتیجه گرفت که تمامی ملت و مخصوصا صاحبنظران و کارشناسانی که در تیم هستهای کشورمان حضور ندارند نیز مخاطب سخن حضرتآقا بوده و هستند و ایشان اصرار داشتهاند که این طیف هم از خطوط قرمز ترسیم شده باخبر باشند. اما، چرا؟! آیا پاسخ غیر از این است که صاحبنظران بیرون از تیم هستهای نیز ملاک و میزان لازم برای ارزیابی روند مذاکرات را در اختیار داشته و بتوانند «خوب» یا «بد» بودن توافق احتمالی را تشخیص بدهند؟
پایان سخن این که تنها ملاک و میزان برای ارزیابی توافق احتمالی، انطباق کامل آن با معیارهایی است که حضرت آقا در قالب «خطوط قرمز» ترسیم کردهاند و بهانههایی نظیر، همخوانی شرایط امروز کشور با دوران امام حسن علیهالسلام - که قیاس معالفارق است- و توصیه به کنار آمدن با دشمن که اولا از ساحت مقدس حضرت امام حسن(ع) به دور است و ثانیا انحراف از مسیری است که آن حضرت پیمودهاند، نمیتواند نگاه مردم را از «توافق خوب» دور کند. و برخلاف آنچه جناب لاریجانی مطرح کردهاند، استناد به نظرات حضرت آقا برای ارزیابی روند مطلوب مذاکرات و توافق احتمالی پس از آن، نه فقط پنهان شدن پشت سر رهبری نیست، بلکه پیروی جانانه از نظرات حضرت ایشان است و...
- توحید زیر تیغ تعصب
اسماعیل علوی در ستون سرمقاله روزنامه ايران نوشت:
آنان که تیغ جهل را بر فرق عدالت فرود آوردند و با شعار تکبیر به جنگ خدا رفتند و با نام دین و تقوا برروی مسلمانان، شمشیر کشیدند و با عنوان عدالت و حق فرق حق وعدالت را شکافتند و به شهادت رساندند چه کسانی هستند؟ اینان که درتاریخ اسلام با عنوان خوارج شناخته میشوند گروهی بودند که تنها ویژگیشان تعصب کور و به تبع آن روحیههای پرخاشگرانه و خشونت بود. همین گروه متعصب و نادان که فکر میکردند مسلمانان واقعی آنها هستند چنان ضربهای بر پیکر اسلام وارد کردند که آثارش سالیان متمادی باقی ماند.
خوارج از آغاز تا قرن ها بعد در بطن جامعه اسلامی دست به ترور و کشتار مردم مسلمان زدند و هرگز به دلیل تعصبهای کور از کار خود پشیمان ونادم نگشتند و همواره خود را برحق و پیروان واقعی دین میشناختند. این گروه خطرناک با کج اندیشیهای مقدس مآبانه همچون آفتی جامعه اسلامی را از اهداف متعالی خود بازداشته و موجب جنگ های داخلی و انشقاق درمیان امت بودهاند. پیشینه این گروه به ماجرای حکمیت در جنگ صفین و انشعاب آنان از سپاه امیرالمؤمنین علی(ع) بازمیگردد. در جریان جنگ صفین آن هنگام که سپاه اسلام به فرماندهی امیرالمؤمنین علی(ع) در آستانه پیروزی بر سپاه شام به قیادت معاویه بود، به تدبیر عمروعاص سپاه معاویه قرآن ها را بر سر نیزهها برافراشتند و خطاب به سپاه امیرالمؤمنین علی(ع) گفتند: دست از جنگ بردارید و میان ما و شما قرآن حاکم باشد.
حضرت علی(ع) که معاویه و حیلههایش را میشناخت، آن اقدام را به حیله جنگی تعبیر کرده و خطاب به لشکریان فرمودند: «این یک حیله است، آنها اهل قرآن نیستند» و خواهان ادامه جنگ و حصول نتیجه که همان پیروزی قریب الوقوع و در دسترس بود شدند، اما در میان سپاه حضرت آن عده که مترصد فرصت بودند، رودرروی حضرت ایستادند و خواستار پایان جنگ و قبول حکمیت قرآن شدند و براین خواسته خود اصرار ورزیدند تا آنجا که حضرت را تهدید کردند که اگر از توقف جنگ و قبول حکمیت امتناع ورزد او را خواهند کشت. همان گونه که عثمان را کشتند یا او را تحویل معاویه خواهند داد و بدین ترتیب حضرت را مجبور به قبول درخواست خود کردند.
پس از پذیرش حکمیت، معاویه عمروعاص را که مردی حیله گر بود به عنوان نماینده خود تعیین کرد و حضرت هم مالک اشتر و عبدالله بن عباس را پیشنهاد فرمود اما افراد دشمن که در صف یاران حضرت امیر(ع) جای گرفته بودند با هر دو آنان مخالفت کردند و حضرت را مجبور کردند تا ابوموسی اشعری را به عنوان نماینده خود انتخاب کند. ابوموسی اشعری از جمله قاریان قرآن بود که قرآن را با صدای خوشی تلاوت میکرد و آن را به خواستارانش تعلیم میداد.
وی هنگام جنگ جمل از سپاه حضرت علی(ع) جدا شده و مردم را از جنگیدن در رکاب امیرالمؤمنین علی(ع) باز میداشت و در جریان جنگ صفین نیز گریخته و در موضعی در سرزمین تحت حاکمیت معاویه زندگی میکرد. آن دسته از افراد سست عنصر که حتی قاری قرآن هم بودند به تحریک عوامل معاویه برای انتخاب ابوموسی اینگونه استدلال میکردند که چون ابوموسی حافظ و قاری قرآن است و به زهد و تقوی شهرت دارد و دیگر آنکه چون اهل یمن است بنابراین از منافع ما بخوبی دفاع خواهدکرد. به هر حال حکمیت به صلح با معاویه منجر شد و علی(ع) برخلاف میل خود و برای حفظ مصالح اسلام و امت آن را امضا کرد. وقتی قرارداد صلح برای سپاهیان قرائت شد صدای اعتراض از گوشه و کنار بلند شد و دقیقاً همان هایی که طرفدار صلح و حکمیت بودند سر بر شورش برداشتند و مدعی شدند که در دین خدا نباید کسی را داور قرار داد و قبول حکمیت کفر است. کم کم موج اعتراض بالا گرفت و حزب خوارج با شعار «لاحکم الا لله» تشکیل شد.
پیدایش گروه خوارج از ابهامات تاریخ است زیرا گروهی که امیرشان را وادار به پذیرفتن داوری کرده بود در عرض چند ساعت به دستاویز چیزی که خودشان بر آن اصرار داشتند شورش کردندو بنای یک تنش مزمن را در میان امت اسلامی گذاردند. به نظر میرسد پشت صحنه این ماجرای شگفتانگیز دست های مرموز و خیانتکاری وجود داشته که از دید مورخان کم و بیش پنهان مانده است.
البته باید حساب جمع کثیری از جمعیت ساده اندیش و ساده لوح را که بدنه این حزب را تشکیل میدادند از سران آن جدا کرد. حضرت ابتدا درصدد هدایت این جمعیت برآمد و صعصعه بن صوحان را به طرف آنها فرستاد، صعصعه پس از استدلال های بسیار از گروه خوارج خواست دست از لجاجت بردارند و به سپاه امیرالمؤمنین(ع) بپیوندند. اما آنان سخنان فرستاده علی(ع) را رد کردند و گفتند میان ما و علی باید شمشیر حاکم شود. حضرت(ع) بار دیگر ابن عباس را فرستاد و سبب شورش و اعتراض آنان را پرسید. آنان ایرادهای خودرا گفتند و حضرت که همراه ابن عباس بود پس از شنیدن اعتراض گروه خوارج با حوصله و متانت پاسخ اعتراضات را فرمودند. دراین ماجرا از دوازده هزار نفر هشت هزار نفر توجه کرده و به سوی امام(ع) بازگشتند و تنها افراد لجوج و متعصب باقی ماندند.
جمعیت خوارج بارها و بارها نیروهای خود را سازماندهی کردند، حتی از مرتدها و دشمنان اسلام و دزدان و تبهکاران نیرو جذب کردند اما هر بار شکست خوردند و چیزی عایدشان نشد تا اینکه تصمیم شوم ترور امام(ع) را در محراب مسجدکوفه عملی کردند و امام مسلمین و پیشوای حق و عدالت را به شهادت رسانیدند.
در اینجا نگرش اجمالی به عقاید خوارج شاید راهگشای تحلیل بهتر این جریان کور و آلت دست اقتدارطلبان باشد. این گروه با یک انشعاب سیاسی حرکت خود را آغاز کرد و در ابتدا عقیده بخصوصی پیرامون موضوعات اجتماعی، سیاسی و مذهبی نداشت و بتدریج برای خود آرا و عقایدی دست و پا کردند. نخستین عقیدهای که از سوی خوارج ابراز شد، عقیده معروف به تحکیم است. بدین معنا که آنان پس از تحمیل حکمیت به حضرت علم مخالفت با آن برداشتند و گفتند ما رضایت نمیدهیم که در دین خدا، افراد و اشخاص حکمیت کنند. چرا که حکومت فقط از آن خداست (لاحکم الا لله) جالب اینکه کسانی این حرف را میزدند که خود حکمیت را موجب شده بودند. آنان میگفتند: حکومت از آن خداست وبه داوری گذاشتن آن میان بندگان گناه کبیره است ونباید افراد را در تعیین حکم خدا دخالت داد و از ظاهر برخی از آیات برای این عقیده خود استفاده میکردند. همچنین معتقد بودند چون فقط خدا حاکم است بنابراین نمیتوان کسی را به عنوان حاکم تعیین کرد. از جمله مسائل بحث انگیز درحوزه اندیشه که همزمان با ظهور جمعیت خوارج مطرح شد و تنش و کشمکشهای بسیاری را در جامعه اسلامی آن روزگار موجب شد، این بودکه آیا اسلام و ایمان یک امر صرفاً اعتقادی است یا اینکه عمل هم جزئی از آن است و بدون عمل اسلام و ایمان تحقق نمییابد؟ براساس این بحث، سؤال دیگری مطرح بود که آیا مسلمانی که به همه اعتقادات اسلام معتقد است ولی دچار گناه کبیرهای شده، آیا چنین شخصی از شمول مسلمانی خارج شده یا هنوز مسلمان است؟ خوارج برخلاف نظریه تمامی مسلمانان معتقد بودند مرتکب گناه کبیره نه تنها از دایره مسلمانی خارج میشود بلکه کافر و جان و مالش هدر است و میتوان جانش را گرفت و اموالش را مصادره کرد. اصول بحث انگیز خوارج موجب پیدایش علم کلام درحوزه اندیشه اسلامی شد و برخی عقاید خوارج بتدریج و تاحدودی در عقیده برخی نحلههای اسلامی تأثیر گذاشت و استمرار یافت. همچون معتزله که مرتکب گناه کبیره را نه مؤمن و نه کافر بلکه «منزله بین المنزلتین» مرتبهای میان کفر وایمان میدانستند.
براساس عقیده خوارج که به ظاهر قرآن هم استدلال میگردید، تارک حج مرتکب گناه کبیره و جان و مالش هدر بود و میشد جان چنین شخصی را گرفت و اموالش را به یغما برد. از نظر خوارج فسق مساوی کفر و فاسق همان کافر بود و در عقاید خود به سیره پیامبر هیچ توجهی نداشتند و در مراجعه به قرآن درک خود را بر آن تحمیل میکردند، حال آنکه پیش از آن موارد متعددی از برخورد با گناهکاران در زمان پیامبر اسلام(ص) رخ داده بود و مسلمانان خاطرات بسیاری از رفتار رسول وحی با گناهکاران داشتند و دیده بودند پیامبر(ص) حتی کسانی را که در مورد آنان حد جاری شده بود در بقیه امور مانند ارث و غیره همچون یک مسلمان از حقوق خود محروم نساخته است. عقاید سخیف خوارج که با تعصب و نادانی عجین شده بود آثار ویرانگری در جامعه اسلامی پدید آورد و خارجیان خودسرانه و به پندار شخصی هرکس را که مرتکب کبیره تشخیص میدادند خونش را میریختند.