خاكها را با دستان ناتوانش كنار زد و كودكش را به آغوش خاك سپرد. صداي توپ و تانك هنوز به گوش ميرسيد، دستش را روي شانه پسرش گذاشت و به سختي روي پاهاي سست و لرزانش بلند شد. نميدانست غم چه چيز را بخورد؛ غم 8سال زندگي در جنگ، غم از دست دادن كودك يكساعتهاش را، غم ديدن جنازه هموطنانش روي جاده، غم گرسنگي بچههايش، غم شهادت جوانان وطنش را و .. . حتي ديگر گريهاش نميآمد؛ چطور امكان داشت، آنها كه قطعنامه 598 را پذيرفته بودند اما اين جنگ 6روز بعد از پذيرش براي چه بود؟ به طرف كرمانشاه راه افتاد در مقابلش تنگه چارزبر قرار داشت؛ تنگهاي كه تا ساعاتي ديگر قتلگاه منافقيني ميشدكه اين بلا را سر او و مردم كشورش آورده بودند. منافقيني كه با اسم عمليات « فروغ جاويدان» به شهرها حمله كردند و بيرحمانه مردم آن را به رگبار بستند. ناگهان چشمش به مردي افتاد كه با طناب از درخت آويزانش كرده بودند. با گذشت 27سال از آن روزها هنوز صداي فرياد مرد جوان در گوشاش طنين مياندازد.
- عصر روز جمعه ۳۱ تيرماه 67، قرارگاه اشرف
به قسمتهاي مختلف مستقر در قرارگاه اشرف و اردوگاههاي ديگر ابلاغ شد كه اعضاي آن براي سخنراني رجوي رأس ساعت ۸ در سالن عمومي حضور داشته باشند. ساعت حدود 11/30 شب بود كه سركرده منافقين و همسرش وارد سالن شدند. رجوي شروع به سخنراني كرد؛ «كارهاي بزرگ در پيش داريم. مگر ما نگفته بوديم كه «اول مهران، بعدا تهران»؟ ديگر وقت آن رسيده است كه به ايران برويم. طرح عمليات بزرگي را كشيدهايم كه در نهايت منجر به فتح تهران و سقوط رژيم ميشود. نام آن را با عنايت به نام پيامبر اسلام «فروغ جاويدان» گذاردهايم. همانند شهاب بايد به تهران برويم. كاري كه ما ميخواهيم انجام دهيم در حد توان و اشل يك ابرقدرت است؛ چون فقط يك ابرقدرت ميتواند كشوري را ظرف اين مدت تسخير كند، ما در مدت 48ساعت تهران را بهدست خواهيم آورد».
- 31تيرماه سال 67، مرزهاي غربي و جنوبي ايران
زماني كه مسعود رجوي در حال سخنراني با نيروهاي فريبخورده مجاهدين خلق بود، صدامحسين به نيروهايش دستور داد كه بار ديگر به ايران حمله كنند. اين درحالي بود كه 3 روز قبل، قطعنامه 598 شوراي ملل متحد پذيرفته شده بود. اما دولت بعث دست از حملاتش برنداشت و به دزفول حمله كرد و بعد از آن پايگاه سوم و چهارم دزفول و همدان را بمباران و به مرزهاي جنوبي و غربي حمله كرد. بمباران اين دو پايگاه به اين دليل بود كه ايران فلج شود و با از دست دادن هواپيماهايش قدرت دفاعي نداشته باشد. غافل از آنكه نيروهاي جان بركف جمهوري اسلامي بر اين خدعه نيز فائق ميشوند. يكي از خلبانان پايگاه چهارم ميگويد: «عراق قسمتهايي از پايگاه را بمباران كرد، بمبهاي خوشهاي فيوزداري كه هر لحظه امكان انفجار آنها وجود داشت. اين بمبها مانند بمبهاي بزرگ عمل نميكنند، بمب بزرگ يك جا را تخريب ميكند و انفجار ديگري به همراه ندارد اما اين بمبها بهخاطر اينكه فيوز دارند هر لحظه امكان منفجر شدنشان وجود دارد و چون تعدادشان زياد است در فواصل زماني متعدد منفجر ميشوند و مثل خمپاره يا نارنجك عمل ميكنند. اين بمباران براي ما خيلي خطرناك بود، بهدنبال اين بمباران بمبلتها زير هواپيماهاي ما قرار گرفتند و با انفجار يكي از آنها يك هواپيما منفجر ميشد. نقشه عراق به اين صورت بود كه با بمباران باند و انفجار اين بمبلتها، هواپيماهاي ما منفجر شوند. بدينترتيب ديگر نميتوانستيم از اين هواپيماها استفاده كرده و عراق بهراحتي ميتوانست نقشههاي بعدياش را اجرا كند. درست همزمان با اين بمباران يكي از هواپيماهاي 330 ما روي باند فرود آمد و يكي از خلبانهاي هواپيماي 330 و يكي از پرسنل فني، به جستوجو زير هواپيماها پرداخته و بمبلتها را برداشته و به محلي دور انتقال دادند. كاري كه اين دو نفر انجام دادند، واقعا خطرناك بود، هر لحظه امكان داشت فيوز اين بمبهاي كوچك فعال شود و آنها منفجر شوند. با انفجار بمبلتها آنها جانشان را از دست ميدادند اما آنها بدون توجه به خطري كه هر لحظه آنها را تهديد ميكرد تمامي بمبلتها را جمعآوري كردند.»بمبلتها با فداكاري پرسنل نيروي هوايي جمع شده و هواپيماها از خطر انفجار در امان ماندند.
- 3مرداد 67، مرز خسروي ايران
منافقين كه سابقا در 2 مرحله به ايران حمله كرده بودند، تصور داشتند كه اينبار دست پر خواهند بود و ايران را تسليم خواستههاي خود خواهند كرد.قرار بود عمليات فروغ جاويدان در 31شهريور همان سال انجام شود اما پذيرش قطعنامه باعث شد تا آنها زودتر دست بهكار شوند و حدود5000 نفر از مرز خسروي وارد ايران شدند تا نقشهشان را در 5مرحله، حركت از مرز خسروي عبور از قصرشيرين، كرند، اسلامآبادغرب، همدان، قزوين و در نهايت تهران اجرا كنند.پژوهشگر و محقق نيروي هوايي جمهوري اسلامي ايران، اميرسرتيپدوم رضا رمضاني در اين رابطه ميگويد: «اين حمله پس از آتشبس صورت گرفت و نشان ميداد كه صدام براي آن اهداف خاصي دارد. اينطور بهنظر ميرسيد كه صدام براي عمليات فروغجاويدان، 2 هدف خاص و ويژه داشت؛ اول آنكه با تصرف قسمتهايي از ايران، زماني كه پاي ميز مذاكره مينشيند، دستش پر باشد و بتواند راحتتر چانهزني كند و دومين هدف او بيرون كردن منافقين از سرزمينش بود كه بعدها ديديم اين كار صورت گرفت. خود منافقين نيز به اين مسئله واقف بودند و ميدانستند كه با پايان جنگ، سودي براي عراق ندارند چرا كه قسمت اعظمي از موفقيت عراق در جنگ 8ساله، اطلاعاتي بود كه از چهرههاي منافق و ضدجمهوري اسلامي بهدست ميآورد و با پايان جنگ، منافقين نيروهاي سوخته محسوب ميشدند». زماني كه منافقين به همراه ارتش عراق وارد خاك ايران شدند، نيروهاي مرزي بر اين باور بودند كه جنگ پايان يافته است و انتظار حمله ديگري را نداشتند. از طرفي روي خودروي منافقين پرچم سهرنگ (شير و خورشيد) بود و آنها چون ايراني بودند به زبان فارسي صحبت ميكردند به همين دليلي در ديد اول اينطور استنباط ميشد كه آنها نيروهاي خودي هستند اما حملات وحشيانه منافقان در عمليات فروغجاويدان و قتل عامي كه آنها انجام دادند خيلي زود دستشان را رو كرد. به همين دليل در ساعات اوليه اين حمله وحشيانه، تنها كردهاي ايران بودند كه به دفاع پرداختند.
- اسلامآباد غرب، 3، 4، 5مرداد 1367
هياهو و فرياد شهر را در برگرفته بود. همسايهها سعي ميكردند با فرياد، ديگري را خبر كنند تا جانش را بردارد و فرار كند. در ميان همهمه و فريادي كه فضاي كوچه و خيابانها را در برگرفته بود، ميشد فهميد كه دشمن دوباره حمله كرده است. اما چطور ممكن بود، 6روز قبل قطعنامه پذيرفته شده و مرزنشينان تصور جنگ ديگري را نداشتند. علي ياوراكبري يكي از جنگزدگان ميگويد: «داخل خانه بودم كه ناگهان صداي همهمه و جيغ از داخل كوچه شنيده شد. خودم را به كوچه رساندم؛ قيامتي به پا بود، يكي از همسايهها سعي ميكرد موضوعي را به اهالي كوچه بگويد. نزديكتر رفتم، صدايش را شنيدم كه ميگفت: منافقين با كمك ارتش عراق حمله كردند و شهرهاي سرپلذهاب و قصرشيرين و كرندغرب هم سقوط كردند و نزديك اسلامآباد هستند. به خانه برگشتم و به همراه خانوادهام خانه را ترك كرديم. همه سوار وانت نيسانم شديم و به سوي جاده خروجي كرمانشاه حركت كرديم. داخل كوچه پيرزن و پيرمردي را ديدم كه با پاي پياده در حال فرار بودند، آنها را هم سوار كردم. در خيابانهاي اصلي ترافيك بسيار شديد بود. تصميم گرفتم از داخل زمينهاي كشاورزي حركت كنم. هليكوپترهاي هوانيروز هم مدام رفتوآمد ميكردند. صداي تيراندازي و انفجار كاملا شنيده ميشد و خبر دادند كه منافقين ابتداي شهر هستند و دارند بهسرعت به سمت كرمانشاه حركت ميكنند. ترافيك تردد را كند كرده بود و در همين حين نخستين گروه منافقين به ما رسيدند، با ديدن منافقين همه خودروهايشان را رها كرده و با پاي پياده فرار ميكردند.
پيرمرد و پيرزن همسايه را كول كرديم و با سرعت دويديم اما منافقين جلوتر از ما رسيدند و اسلحههايشان را به طرف مردم گرفتند. 2 پسر جوانم را با قنداق اسلحه كتك زدند و ميخواستند با خودشان ببرند كه همسرم و مادرم جلوي آنها را گرفتند. من هم در مقابل آنها ايستادم اما آنها مرا با قنداق اسلحه زدند. يك دفعه صداي تيراندازي بلند شد و آنها ما را رها كرده و به طرف محل تيراندازي رفتند. با رفتن آنها به سراغ ماشينم رفتم، منافقين را ديدم كه چند نفر از مردم عادي را دستگير كرده و كشانكشان و بيرحمانه آنها را سوار ماشين ميكردند و با طناب به ماشين ميبستند. فارسي حرف زدنشان كاملا شنيده ميشد. براي اينكه راه را براي حركت ماشينهايشان باز كنند ماشينهاي مردم را كه مسير را بسته بودند توسط يكي از ماشينهاي زرهي به خارج از جاده ميكشاندند و به آنها خسارت وارد ميكردند. سوار ماشين شدم، استارت كه زدم يكي از زنهاي منافق به سمتم آمد و با قنداق اسلحه شيشه پنجره ماشينم را خرد كرد و گفت: زودتر برو كه اينجا خلوت بشه. حركت كردم چند متر جلوتر زني بهشدت جيغ ميزد و موهاي خودش را ميكند. وقتي به نزديكش رسيدم ديدم بچه 4-3 سالهاش از شدت گرما و تشنگي تلف شده. به مردي كه همراهش بود گفتم سوار ماشين من شويد. صداي شيونهاي آن خانم بعد از اين همه سال هنوز توي گوشم مانده است.
- دفن كودك با دستهاي مادر
منافقين حتي به كودكان و زنان نيز رحم نكردند و حملات آنها مستقيم و غيرمستقيم مرگ خيلي از اهالي اين سرزمين را رقم زد. زن ميانسالي كه در زمان حمله سازمان مجاهدين خلق، 9ماهه باردار بود، از حمله آنها و مرگ فرزندش ميگويد: «آن زمان 5 بچه قدونيمقد داشتم و ماه آخر حاملگي را نيز ميگذراندم. همسرم براي كار به بندرعباس رفته بود. در خانه مشغول كار بودم كه پسربزرگم خبر حمله منافقين را داد و گفت كرندغرب سقوط كرده. كمي آب و غذا برداشتم و به همراه بچههايم از خانه خارج شديم. در خروجي شهر يك ماشين نظامي را ديدم كه پرچم ايران روي آن نصب شده بود. خوشحال شدم اما خوب كه دقت كردم دلم ريخت، رنگهاي پرچم شبيه پرچم ايران بود اما پرچم ما نبود. از آنجا دور شديم و به سمت سهراهي اهواز رفتم. صداي تيراندازي به گوش ميرسيد، با ورود به جاده اصلي با چند جنازه مواجه شدم؛ مردمي كه ميخواستند فرار كنند اما فرصت پيدا نكرده بودند. گرماي هوا همه را كلافه كرده بود، صداي گريه بچههايم از يك طرف و خستگي راه و اينكه يكي از بچههايم را بغل كرده بودم و وضعيت حاملگي همه و همه شرايط خستهكننده و وحشتناكي را برايمان رقم زده بود. نيروهاي نظامي ايران يكسر به طرف اسلامآباد در حركت بودند اما ترافيك ماشين و مردم باعث كندي حركت آنها شده بود. بعد از چندين ساعت راهپيمايي به نزديكي گردنه «حسنآباد» رسيديم. گوشهاي نشستيم كه استراحت كنيم. ناگهان درد شديدي به سراغم آمد. درد آنقدر شديد بود كه ديگران تصور ميكردند زخمي شدهام. چند زن كه متوجه وضعيتم شدند به من كمك كردند تا بچهام را به دنيا بياورم در همين لحظه صداي چند انفجار شديد و غرش هواپيماها هم به گوش رسيد و دود سياهي تمام منطقه را در برگرفت و آنها هم به ناچار ما را ترك كردند. با كمك دخترم بچه را در يك پارچهاي پيچيديم. يك ساعت زير نور شديد خورشيد و بدون هيچ امكاناتي سپري كرديم. متوجه شدم كه حال بچهام خوب نيست، كمك خواستم اما كسي نبود كه به ما كمك كند. ناگهان متوجه تنگي نفس بچه شدم؛ حالش وخيم بود اما تنها كاري كه از دستم برميآمد گريه بود و بعد از يك ساعت بچهام مرد. بچه را در چالهاي دفن كردم و با اينكه وضع جسمي خيلي بدي داشتم به هر زحمتي بود راه افتاديم. نميتوانستم راه بروم، از خدا ميخواستم كسي به كمك ما بيايد و چند ساعت بعد يك خودروي تويوتا ما را سوار كرد و به گردنه حسنآباد رساند. به گردنه حسنآباد كه رسيديم ديديم كه يك نفر را گرفتهاند و با طناب از يك درخت آويزانش كردهاند. دست و پا زدن آن مرد را هيچگاه فراموش نميكنم، من هم بچهام را از دست داده بودم و هم بايد با آن وضعيت جسمي، شاهد مرگ هموطنانم ميشدم».
- نجات 2 خلبان
مردم اسلامآباد غرب، كرند، سرپلذهاب، در اين عمليات از نيروهاي ارتش و سپاه حمايت كردند و با آنكه دستانشان خالي بود اما تا آخرين نفس به آنها در اين پيروزي كمك كردند. بهمن صفري يكي ديگر از جنگزدهها كه به همراه دايياش، 2 خلبان نيرويهوايي را نجات داده است ميگويد: «حدود ساعت 10صبح روز عمليات مرصاد، براي ديدن عمليات به روي تپهاي بين گردنه چهارزبر و گردنه حسنآباد رفتيم. تعدادي از بالگردهاي هوانيروز مشغول مبارزه با منافقين بودند كه يكي از بالگردها در منطقه حسنآباد مورد اصابت گلوله منافقين قرار گرفت، پس از چند دقيقه چرخش در آسمان، خلبان با تلاش و مهارت خاصي بالگرد را در نزديكي محل فرود آورد. به محض به زمين نشستن بالگرد، 2خلبان سرنشين آن خارج شدند و بهسرعت در حال دور شدن از محل بودند. از آنجا كه ما بالاي تپه ايستاده بوديم و شاهد ماجرا، ميديديم كه آنها به اشتباه به سمت منافقين ميروند. اگر آنها بهدست منافقين ميافتادند، معلوم نبود چه بلايي سرشان ميآمد، بههمين دليل به همراه داييام تصميم گرفتيم به آنها كمك كنيم. فورا سوار ماشين شديم و به طرفشان حركت كرديم. آنها ابتدا به ما اعتماد نكردند اما وقتي به آنها كارت شناسايي نشان داديم و توضيح داديم كه منافقين در حال پيشروي هستند به ما اعتماد كردند. آنها را سوار ماشين وانتمان كرده و به هر زحمتي بود از دست منافقين كه در تعقيب ما بودند فرار كرديم. بعد از آنكه به دو خلبان لباس محلي كرد داديم، آنها را به نزديكترين پاسگاه برديم. چيزي كه دلمان را به درد آورد و از تمام جنگهايي كه با عراق داشتيم سختتر بود، حمله خودي بهخودي بود. منافقين از ما بودند، ايرانيهاي فريب خوردهاي كه نقشه حمله به هموطنانشان را كشيده بودند و اين درد مردم ما را بيشتر ميكرد».
- كرند غرب، 3مرداد 67
يكي ديگر از جنگزدگان كه از اهالي كرند غرب است ميگويد:«داخل مزرعهام بودم كه متوجه سرعت عجيب و غريب ماشينهاي سپاه و ارتش شدم. همه اين سالها در زمان جنگ اين صحنهها را ديده بوديم اما اين دفعه كمي عجيبتر بود. فهميدم اتفاقي افتاده است، به طرف خانه رفتم و در راه يكي از دوستانم گفت: «منافقين و ارتش عراق قصرشيرين و سرپلذهاب را گرفتهاند و در حال حركت به سمت كرندغرب هستند». بهدنبال خانوادهام رفتم تا با آنها فرار كنيم.در ميدان اول چند تانك را ديديم كه بهجاي زنجير داراي تاير و چرخ لاستيكي بودند دور ميدان را محاصره كرده بودند. هر لحظه كه ميگذشت ماشينها و تانكهاي بيشتري وارد شهر ميشدند. تعدادي از آنها جلوي ما را گرفتند. برادرم كه همراه ما بود و كمي ريش داشت را با خود بردند و او را بهشدت كتك زدند. با ديدن اين صحنه اعتراض كردم و يكي از آنها در جواب اين اعتراض، مشتي بهصورتم كوبيد كه روي زمين افتادم. منافقين تمام مسير خروجي شهر به سمت اسلامآباد را بسته بودند و مانع خروج مردم ميشدند. چارهاي جز بازگشت نبود؛ به خانه برگشتيم و 3 روز تمام را بدون اينكه يك لحظه بيرون بياييم با حداقل امكانات و زير آتش گلوله و انفجار و درگيري گذرانديم. هر لحظه آن روزها به اندازه يك سال بر ما گذشت. بعد از 3 روز متوجه شديم كه شهر كرند دوباره آزاد شده است».
- جاده خسروي به كرمانشاه و جنايتي وحشيانه
پيشروي منافقان ادامه داشت. نيروهاي منافقين در پناه ارتش عراق تا سرپلذهاب پيشروي كردند تا خود را هر چه زودتر به كرمانشاه برسانند. در راه به هيچكسي رحم نميكردند و هر جنبندهاي را به رگبار ميبستند و همين مسئله رعب و وحشت را در دل مردم كرمانشاه بهوجود آورده بود. به قول شهيد شوشتري، منافقين مبارزه و جنگ را در جادهاي به عرض 6متر آغاز كرده بودند. ارتش فروغجاويدان پس از هر قتلعام به پاكسازي محل ميپرداختند و البته سرعت اين پيشروي در حدي بود كه آنها گاهي اوقات فرصت پاكسازي هم نداشتند. يكي از خلبانان اين عمليات ميگويد: «حدود 4ساعتي از ورود ارتش فروغ جاويدان به مرز ايران گذشته بود كه اعلام شد سريعا خود را به همدان برسانم. آن زمان من در نيروگاه بندرعباس بودم. فورا به همدان پرواز كردم و مأموريت CAP يا گشت مسلح هوايي داده شد، به اين معنا كه هواپيماي دشمن وارد خاك ايران شده است. اين را ميدانيد كه هيچ عملياتي در هيچ جاي دنيا انجام نميشود مگر اينكه نيروهايهوايي آن سازمان يا كشور عمليات را حمايت و پشتيباني كند. در اين عمليات نيز نيرويهوايي شركت داشت و براي شناسايي سردار شهيد صياد شيرازي، فرمانده اين عمليات، سوار بر هليكوپتر به تجسس در محل ميپرداخت و 2 كبري در جلو و 2 كبري در عقب هليكوپتر او را پشتيباني ميكردند. فرمانده اين عمليات با دقت موارد را بررسي و دستورات لازم را به نيرويهوايي و هوانيروز اعلام ميكرد و مثلا عنوان ميكرد، فلان نقطه 2 فروند هواپيما با اين تجهيزات وارد شود. پرواز بر فراز آسمان كرمانشاه براي هواپيماهاي ما بهخاطر كوهستاني بودند منطقه كمي مشكل بود. هواپيماهاي ما حدود 18متر طول داشتند، اگر خلبانان سرعتشان را كم ميكردند تا با كوهها و درختها برخورد نكند، توسط ضدهواييهاي دشمن زده ميشدند. اگر با سرعت بالا پرواز ميكردند احتمال برخورد با موانع طبيعي وجود داشت. البته اين مشكل نيز خيلي زود برطرف شد و هليكوپترهاي هوانيروز در اين محلها جاي هواپيماها را گرفتند. در اين عمليات ما از F4، F5 استفاده كرديم».
- تنگه چارزبر، عمليات مرصاد
منافقين و ارتش بعث درحال پيشروي بودند و در همين حين با چندين لشكر نيروهاي جمهوري اسلامي به مبارزه پرداختند تا اينكه در نهايت آنها به تنگه چارزبر رسيدند؛ تنگهاي كه آنها را به دام انداخت.اينخلبان در ادامه ميگويد: «بهدنبال حمله منافقين و نيروهاي صدام، عدهاي از مردم به مبارزه پرداختند و عدهاي ديگر به سمت كرمانشاه متواري شدند. راه ورود به كرمانشاه از سمت خسروي، تنگه چارزبر بود؛ تنگهاي كه اتفاقات عجيبي در آن رخ داد. به لطف پروردگار يك تراكتور بهصورت خيلي اتفاقي در دهانه تنگه خراب ميشود و يك كاميون باري نيز تصادف ميكند. خرابي تراكتور و تصادف كاميون راه خروجي تنگه را مسدود ميكند هر چند كه راه مردم نيز بسته ميشود. به همين دليل ما از يك طرف خوشحال بوديم كه آنها در تنگه گير افتادهاند و از طرفي نگران حال هموطنانمان بوديم. با كمك نيروهاي سپاه، بسيج، ارتش و ناجا اين مشكل حل شد و خيلي سريع مردم از آنها تفكيك شدند». نيروهاي منافقين حدود 5200 نفر بودند با 120تانك، 400 نفربر، هزار خودرو، 50 توپ 122 و توپ 106، 240خمپاره انداز، هزار آرپيجي و 5000 انواع سلاح سبك كه حدود 2500 نفرشان كشته و هزار نفر زخمي و اسير شدند . تعداد زيادي از آنها كه خود را در دام نيروهاي جمهوري اسلامي ميديدند، با قرص سيانور يا نارنجك خودكشي ميكردند. خود فروغ جاويدان در آن منطقه قبري كند كه فروغ جاويدان را در آن دفن كرد. با اينكه در زمان جنگ هيچ كشوري به ما كمك نكرد اما ياد گرفته بوديم كه از تجهيزاتمان حسابگرانه استفاده كنيم. شهيد بابايي هميشه ميگفت خيلي مواظب هواپيماهايتان باشيد. اگر هواپيماي دشمن زده شود به جايش 4هواپيما ميآيد اما ما يك هواپيما هم جايگزين نداريم. همين حسابگري باعث شد كه از نظر تجهيزات كامل باشيم».
- پيروزي عمليات مرصاد پايان جنگ 8ساله
جنگ 3 روزه كه با پيروزي ايران پايان يافت، درحقيقت پايان 8سال جنگ ايران و عراق بود، نه قطعنامه 598. در واقع عراق زماني كه شكست خود را در اين جنگ ديد بهطور كل از خاك ايران عقبنشيني كرد. يكي ديگر از خلبانان كه در پايگاه چهارم دزفول حضور داشت، ميگويد: «بعد از قبول قطعنامه شواهد و قرائني وجود داشت كه نشان ميداد دولت عراق درصدد فرصتي براي ضربهزدن به ايران است تا بهاصطلاح ديپلماتيك برگ برندهاي براي مذاكرات بعدي داشته باشد. همانطور كه حدس ميزديم اين اقدام صورت گرفت كه همان عمليات فروغ جاويدان يا مرصاد بود. سازمان مجاهدين خلق، برنامهريزي كاملي داشت و قرار بود كه با ورود به هر شهر افراد ستون پنجمشان كه در ايران زندگي ميكنند به آنها بپيوندند. زماني كه براي عمليات پرواز كرديم، آنچه ميديديم واقعا قابل توصيف نبود، مجاهدين خلق سوار بر ماشينهاي دوكابين كه روي آن پرچم شير و خورشيد نصب كرده بودند در جاده در حال حركت بودند. روي اين ماشينها تيربار، خمپاره و انواع سلاحهاي جنگي نصب شده بود. به اضافه اينكه آنها مجهز به تانك و خودروهاي كششي مانند تريلي بودند. آنها با انواع و اقسام تجهيزات وارد ايران شده و علاوه بر وسايل نظامي با خود مواد خوراكي زيادي آورده بودند.» گروه وارد تنگه چارزبر يا مرصاد شدند و باتوجه به مسدود بودن راه خروجيشان در تنگهاي كه كمينگاهشان بود، گير افتادند. از آنجا كه آنها در اين تنگه به دام افتادند نام اين عمليات از سوره والفجر گرفته شد. خدواند در قرآن ميفرمايد مهلتها شما را مغرور نكند كه خدا در كمين است. «ان ربّك لبالمرصاد» بدينترتيب نام اين عمليات مرصاد نهاده. و با رمز يا صاحب الزمان ادركني آغاز شد. با تلاش
3 روزه نيروهاي ارتش، سپاه، بسيج، مردم،... اين عمليات ناكام ماند. در اين عمليات 400 خودروي نظامي و 80 درصد سلاحهاي آنها منهدم و بخش اعظم تجهيزات سنگين غنيمت گرفته شد.«باتوجه به اينكه نيرويهوايي و هوانيروز در بالاي سر آنها بود، نيرويزميني سپاه پاسداران و توپخانه نيرويزميني ارتش آنها را مورد تهاجم قرار دادند. قانون جنگ اين است كه هر يگاني پيشبيني شرايط بحران را ميكند اما آنها طوري گير افتادند كه راهي براي عقبنشيني و اجراي طرح شرايط بحران را نداشتند. زماني كه عمليات مرصاد پايان يافت وقتي از روي جاده قصرشيرين به كرمانشاه عبور ميكرديم، اطراف جاده تلههاي خاكي بودند كه زير آنها اجساد منافقين دفن شده بود. اجساد منافقيني كه ميخواستند در كمتر از 48ساعت تهران را بهدست آورندمنافقيني كه حتي به مردم عادي و سربازان ما رحم نكرده و آنها را به دار آويخته بودند. عمليات مرصاد حدودا 3 روز طول كشيد كه در اين مدت 120 سورت پرواز با هواپيماهاي F4، F5و F14 داشتيم كه حدود 3600پوند بمب و مهمات به كار گرفته شد. (هر برخاستن و نشستن هواپيما همراه با مأموريت را سورت ميگويند) و تمامي اين مأموريتهاي نيرويهوايي با موفقيت صورت گرفت.»