یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۴ - ۰۸:۲۷
۰ نفر

امیرحسین‌صالحی: شاید برای خیلی از اعضای گروهک تروریستی منافقین که خودشان را سازمان مجاهدین خلق می‌نامند اتفاق افتاده باشد که از وضعیت اسفبار موجود بیرون بیایند.

راوی رازهای مگوی اشرف-ابراهیم خدابنده

در طول سي و چند ساله اعلام استقلال اين گروهك و مبارزه با نظام جمهوري اسلامي، زن و مردهاي زيادي بودند كه از اين گروهك برگشته‌اند و از گذشته خود پشيمانند. ابراهيم خدابنده كه معاون امور بين‌الملل سازمان بوده از اين مردان است كه از سال 59تا 82فكر مي‌كرده قدرقدرت روي زمين مسعود و مريم رجوي هستند و اينها حكم پدر و مادري برايش دارند. ولي وقتي سال 82دستگير و به ايران مي‌آيد تازه متوجه اشتباه خود مي‌شود و حالا كه در ميانسالي قرار دارد مطالعه خود را روي فرقه‌ها قرار داده است. سراغ او رفتيم تا ماهيت اين سازمان را از زبان يكي از اعضاي ارشدش بشنويم.

  • وقتي نام منافقين مي‌آيد همه به ياد پادگان اشرف مي‌افتند؛ چرا كه اين پادگان از شروع به‌كار سازمان مجاهدين خلق مهم‌ترين مقر افراد اين سازمان بوده است. اما مسئله مهم درباره اين پادگان نوع زندگي‌اي است كه از طرف سران براي اعضا تعريف مي‌شد؛ كمي درباره زندگي در اشرف بگوييد.

پادگان اشرف در نزديكي شهر خالص از استان ديالي بود. زماني كه رجوي به عراق رفت اين پادگان را به او دادند ولي همچنان فرماندهي برعهده ارتش عراق بود. اين پادگان هم مثل هر پادگان ديگر عراق جيره، بودجه، آموزش، نيرو و غيره داشت. به‌تدريج زمين‌هاي كشاورزي اطراف پادگان را هم به زور از كشاورزان گرفتند و ضميمه كردند؛ حتي روستايي در اطراف پادگان بود كه آنها را هم كوچ دادند و زمين‌هايشان را تصرف كردند. اين پادگان كاملا محصور بود و حتي وقتي خبرنگاري از اشرف بازديد كرده بود متوجه شده بود سيم‌هاي خاردار اشرف به جاي اينكه به سمت خارج باشد تا مانع از ورود شود بيشتر به سمت داخل است تا كسي نتواند از آنجا خارج شود. افرادي كه اعلام جدايي مي‌كردند و نمي‌خواستند در اشرف بمانند قطعا با اين جمله مواجه مي‌شدند كه شما بايد 2 سال در زندان اشرف بمانيد تا اطلاعات‌تان فاقد ارزش شود و بعد شما را تحويل دولت عراق بدهيم. شناسنامه و مدارك شناسايي اعضا در دست سازمان بود و بعد از اتمام اين 2سال كساني كه مي‌خواستند بروند را به دولت تحويل مي‌دادند و دولت عراق هم به جرم ورود غيرمجاز به كشور آنها را تا 10سال زنداني مي‌كرد. تازه بعد از اين هم عراق اعضا را تهديد مي‌كرد كه شما را تحويل دولت ايران خواهيم داد و آنها هم شما را اعدام مي‌كنند. با توجه به اينكه خود من از اعضاي اصلي سازمان بودم مي‌دانم كه دستوري كه به فرماندهان داده بودند اين بود كه نيروها را بايد آنقدر به‌كار بگيرند كه فرصتي براي فكر كردن نداشته باشند؛ يعني دستگاه فرقه‌اي سازمان مخالف اين بود كه اينها ارتباطي با بيرون داشته باشند. نسرين يا همان مهوش سپهري كه نفر سوم سازمان حساب مي‌شد در نشستي به فرماندهان گفته بود كه نيروهاي شما بايد طوري روزانه كار كنند كه شب، قبل از اينكه سرشان به بالش برسد خوابشان برده باشد. حتي مهدي ابريشم‌چي مي‌گفت فاصله‌اي كه فرد سرش را روي بالش مي‌گذارد تا هنگامي كه خوابش ببرد فاصله خطرناكي است چرا كه فرد در اين فاصله تنهاست و فرصت مي‌كند فكر كند. هنر يك فرمانده اين بود كاري كند كه همه نفراتش مشغول باشند و اين مسئله اصلا زن و مرد هم نمي‌شناخت.

  • چه سالي وارد سازمان مجاهدين خلق شديد؟

سال59 به‌صورت تمام وقت عضو سازمان شدم. اين تمام وقت يعني 24ساعته در خدمت سازمان قرار داشتم. وظيفه من نيز فعاليت در بخش روابط بين‌المللي سازمان بود، به همين‌خاطر به كشورهاي اروپايي و حتي آسيايي رفت‌وآمد زيادي داشتم. به‌طور كلي در 26كشور حضور داشتم و اهداف سازمان را در آنجا پيش مي‌بردم.

  • شما مسئول امور بين‌الملل گروهك منافقين بوديد، به ما بگوييد چطور اين گروهك با ساير كشورها ارتباط برقرار و آنها را قانع مي‌كرد تا از سازمان حمايت كنند؟

سازمان در تبليغات، فعاليت‌هاي سياسي و روابط بين‌الملل عينا تاكتيك‌هاي اسرائيل را دنبال مي‌كرد و اتفاقا خيلي از لابي‌هاي موفق سازمان، همان لابي‌هاي رژيم صهيونيستي بود. اواخر فعاليت‌هاي من يعني سال 82بود كه من در انگلستان بودم و آن زمان بحث حمله آمريكا به عراق مطرح بود. سازمان هم مخالف اين حمله آمريكا به عراق بود و همصدا شده بود با كساني كه ضدجنگ بودند. ما به طرز عجيبي ديديم كه همه كساني كه در آمريكا و انگليس حامي سازمان هستند از جنگ حمايت مي‌كنند و بعد با تحقيقات خود ديديم كه همه اين كشورها از دوستان اسرائيل هستند و الان هم منافع اسرائيل در اين است كه به عراق حمله شود. سازمان در روابط خارجي خود به‌شدت معتقد به ايران‌هراسي بود و از طرف ديگر هم هيچ علاقه‌اي نداشت كه اسمي از سازمان برده شود. مثلا سراغ نماينده‌هاي تازه‌كار مجالس كشورها مي‌رفت كه آنها هم هيچ اطلاعاتي از سازمان نداشتند و با ترفند‌هاي مختلف امضاي حمايتي آنها را مي‌گرفت. سازمان اعلام مي‌كرد كه مثلا 200نفر از اعضاي پارلمان انگلستان حامي سازمان مجاهدين خلق هستند كه همه اينها هم دروغ بود. امضاها همه تحت عنوان ايرانيان مقيم انگليس، سازمان حمايت از زنان و عناويني مشابه اين گرفته مي‌شد. تازگي‌ها هم سازمان و اسرائيل با هم ائتلافي داشتند كه سر مسئله هسته‌اي مخالفت كنند و غرب را از ايران هسته‌اي بترسانند. با اين تفاسير تنها حامي دولتي سازمان مجاهدين خلق، صدام بود كه به‌طور مستقيم از مسعود رجوي حمايت كرد و پشت پرده هم اسرائيل بود كه هنوز از سازمان حمايت مي‌كند و از طريق اعضا اهداف خودش مثل جاسوسي، ترور و غيره را محقق مي‌كند. مريم رجوي بعد از اتفاقات اخير در يمن به عربستان سعودي نامه زد كه ما حاضريم هرجور كمكي كه بخواهيد به شما بدهيم و 2 نفر از لابي‌هاي خود را به انگليس فرستاد تا در آنجا با سفير عربستان ديدار كنند. اين نامه كه چند وقت پيش هم ويكي‌ليكس آن را اعلام كرد فقط به اين خاطر فرستاده شد كه اعضاي سازمان فكر مي‌كنند عربستان در يمن عليه ايران مي‌جنگد و مي‌خواهند از اين طريق با جمهوري اسلامي مبارزه كنند.

  • خيلي از اعضاي منافقين به‌خاطر خانواده‌هايشان و عده‌اي به‌خاطر دوستان و اطرافيان و بعضي هم به‌خاطر ميل شخصي وارد اين گروهك شدند؛ شما چرا عضو شديد؟

ماجراي آشنايي من با سازمان مجاهدين بر مي‌گردد به دوره دانشجويي كه در نيوكاسل بودم و آن زمان در اتحاديه انجمن‌هاي اسلامي كه در آلمان بود رفت‌وآمد مي‌كردم. فضا اينگونه نبود كه گروه‌ها از هم جدا باشند و هركدام ساز خود را بزنند بلكه همه يك صدا بودند؛ يعني شما اگر در انجمن دور يك ميز جمع مي‌شديد، هم كتاب‌ دفاعيات مسعود رجوي را مي‌ديديد و هم كتاب‌هاي شهيد‌مطهري را. آن زمان هم ما واقعا برايمان ايران مهم بود و اينكه قرار است جمهوري اسلامي روي كار بيايد تا نظام شاهنشاهي را بركنار كند. آن دوران جنبش‌هاي چپ و ماركسيستي روي بورس بودند. حتي نخست‌‌وزير انگلستان نيز ادعا مي‌كرد يك سوسياليست است. يكي از ويژگي‌هاي فرقه‌ها آن است كه بنا بر فضاي غالبي كه وجود دارد، آنها نيز به رنگ آن فضا درمي‌آيند. من هم دنبال گروهي بودم كه هم رگه‌هاي اسلامي داشته باشد و هم براي فضاي چپ آن دوران حرفي براي گفتن داشته باشد. سازمان در ابتداي انقلاب خيلي از امام‌خميني(ره) دفاع مي‌كرد و اكثر مواقع هم پشت آيت‌الله طالقاني مخفي مي‌شد و ماهيت اصلي خود را رو نمي‌كرد. در نهايت تقريبا از سال 60 بود كه گروه منافقين چهره اصلي خود را نشان داد و شروع كرد به ايران‌هراسي. يكي از ويژگي‌هاي بارز فرقه‌ها ايجاد ترس در دل اعضاست. ما همه عاشق ايران بوديم ولي به‌خاطر القائات سازمان فكر مي‌كرديم كه بقيه مي‌خواهند ايران را از ما بگيرند و در آينده زحمات سازمان به باد خواهد رفت. آن موقع تبليغات عليه ايران بسيار زياد بود. در رسانه‌هاي خارج از ايران نيز اين فضاي منفي بسيار شديد بود و گفته مي‌شد در ايران برخوردها بسيار زياد است و اعدام‌هاي زيادي انجام مي‌شود. بخشي از اين فضاسازي‌ها تعمدي و يكي از كارهاي اصلي فرقه‌هاست، چراكه بدين شكل قصد آماده‌سازي افكار عمومي را دارند. خاطرم هست وقتي واقعه 7تير رخ داد همه ما فكر مي‌كرديم اين كار آمريكاست. نشريات سال 60 سازمان را هم اگر ببينيد دائما در آن گفته شده ما را كشتند و زدند. يا اتهام مي‌زدند نظام جمهوري اسلامي دست‌نشانده انگليس يا آمريكاست و آخر سر هم با اينها زد و بند مي‌كند و تنها كساني كه از بين مي‌روند ما هستيم، درحالي‌كه اين مجاهدين بودند كه در عمل با آمريكايي‌ها دست دوستي دادند. يادتان باشد فرقه‌ها هرگز نقطه آخر را اول نشان نمي‌‌دهند. براي همين ما هم هرگز فكر نمي‌كرديم كه چنين انديشه‌‌هايي از ابتدا در ذهن رهبران سازمان بوده است.

  • مي‌شود پذيرفت كه اعضاي پادگان اشرف در محيطي بسته بودند و قدرت تصميم‌گيري نداشتند، اما شما از اعضاي گروه روابط بين‌الملل سازمان بوديد و به خيلي از منابع درباره ايران دسترسي داشتيد... .

ببينيد! پادگان اشرف تنها يك حصار نيست، از نظر فيزيكي شايد خيلي هم راحت بشود از آنجا فرار كرد ولي چيزي كه هست كار فرقه‌اي در اشرف به‌عنوان پايگاه اصلي سازمان در اوج خودش قرار داشت. الان هم سازمان كار فرقه‌اي انجام مي‌دهد و با شست‌وشوي مغزي است كه توانسته بيش از 3هزار نفر را در ليبرتي با آن شرايط اسفناك نگه دارد. حتي براي جذب هم از عوامل رواني مثل تطميع و تهديد استفاده مي‌كنند. مثلا چند وقت پيش اعضاي سازمان بدون معرفي خود از خبرنگاري خواستند كه با آنها همكاري كند و يكسري عكس و خبر از داخل ايران تهيه كند، بعد در ازاي آنها ميزان قابل توجهي پول به او دادند تا با تطميع، خبرنگار را جذب كنند و حتي او را به سوريه بردند تا آنجا خبر تهيه كند. وقتي ماهيت خود را به اين خبرنگار اعلام كردند او گفته كه من حاضر به همكاري نيستم. بعد هر روز تهديدها شروع شدكه ما به نظام ايران مي‌گوييم كه تو خيانت كردي و بعد هم خودت و خانواده‌ات را اعدام مي‌كنند تا اينكه بالاخره اين خبرنگار تصميم مي‌گيرد دل به دريا بزند و خودش را معرفي كند. زماني كه من در زندان اوين بودم برادرم كتابي نوشته مارگارت سينگر براي من فرستاد كه تصميم گرفتم آنجا اين كتاب را ترجمه كنم و نام آن شد «فرقه‌ها در ميان ما» كه آنجا من به‌طور كامل توضيح داده‌ام مسئله كنترل ذهن و شست‌وشوي مغزي مسائلي است كه همه آنها در سازمان اعمال شده است.

  • زندگي شما قبل از پيوستن به سازمان چگونه بود؟

من در انگلستان درس مي‌خواندم و آنجا ازدواج هم كرده بودم كه حاصل آن دختري بود كه وقتي يك سال و نيم داشت آنها را رها كردم.

  • يعني آنقدر سازمان براي شما مهم بود كه حاضر شديد زن و بچه‌تان را هم رها كنيد؟

ببينيد! از نظر همه فرقه‌ها خانواده بايد در دورترين نقطه از فرد قرار بگيرد چرا كه باعث تعلق او مي‌شود و مي‌تواند او را دوباره به روال زندگي عادي برگرداند. اعضاي سازمان هم تمام خانواده خود را دشمن مي‌دانستند و اصلا حاضر نبودند آنها را كنار خود تحمل كنند. وقتي به ايران آمده بودم مرحوم پدرم هنوز زنده بود و وقتي مرا ديد گفت كدام عقل سليمي مي‌گويد كه تو از كسي حمايت كني كه به خاك كشورت تجاوز كرده است؟ اگر آن زمان به من اين را مي‌گفت هرگز قبول نمي‌كردم.

  • بعد از خروج از سازمان چه تصوري از ايران داشتيد؟

بنا بر قانون، من مدتي را در زندان اوين سپري كردم اما، چه موقعي كه در زندان بودم و چه بعد از بيرون‌آمدن از زندان، همه من را به‌عنوان يك قرباني مي‌ديدند و نه مجرم. روز دومي كه زندان بودم من را بيرون بردند و در خيابان گشت زديم و مي‌ديدم كه مردم ايران چقدر شاد هستند و همه كنار هم زندگي مي‌كنند، اين كاملا متفاوت بود با تصويري كه از ايران به ما ارائه مي‌دادند. فكر مي‌كردم در ايران من را مي‌كشند درحالي‌كه من توانستم اينجا ازدواج كنم و دوباره خانواده تشكيل بدهم. خانواده همسرم هم به من به‌عنوان يك قرباني ترور نگاه مي‌كردند و معتقد بودند اگر اين شست‌وشوي مغزي در سازمان وجود نداشت من قطعا مسير ديگري در زندگي انتخاب مي‌كردم كه واقعيت هم همين بود. حتي هنگامي كه زندان بودم دخترم به همراه فرزندان و همسرش به ايران آمد و با آنها بيرون رفتم؛ از اين بابت خيلي خوشحالم كه دخترم با وجود مسيحي بودن مادرش و اينكه من در يك سال‌و‌نيمي تركش كردم مسلمان شده و همسرش هم مسلمان است. همه اين خوشبختي‌هاي اين دوران را مديون دعاي خير مادرم و لطف خدا هستم و اميدوارم همه كساني كه امروز در ليبرتي اسير دست مسعود و مريم رجوي هستند خيلي زود آزاد شوند و به كشور برگردند و شرافتمندانه زندگي خودشان را از سر بگيرند.

  • شكست در گراي 47درجه

روايت ابراهيم خدابنده از عمليات فروغ‌جاويدان

يكي از عمليات‌هاي غرورآفرين نظامي در تاريخ 33ساله جمهوري اسلامي ايران، عمليات مرصاد است. اين عمليات سال 67 به فرماندهي شهيد صياد شيرازي در دفاع مقابل حمله گروهك تروريستي منافقين صورت گرفت كه باعث كشته و زخمي شدن بيش از 4هزار و 800نفر از اعضاي اين گروهك شد؛ عملياتي كه در منطقه چهارزبر استان كرمانشاه صورت گرفت و بار ديگر قدرت و اقتدار رزمندگان نظام جمهوري اسلامي را مقابل دشمنان داخلي و خارجي به نمايش گذاشت. زماني كه عمليات مرصاد يا به ادعاي سازمان مجاهدين، فروغ جاويدان شروع مي‌شود ابراهيم خدابنده در دبي است و از آنجا نسبت به روند عمليات كسب اطلاع مي‌كند؛ «وقتي كه خبر رسيد ايران قطعنامه پايان جنگ با عراق را پذيرفته اكثر مردم عراق خوشحال بودند و حتي يادم هست كه بعضي شيريني‌فروشي‌ها تا صبح، شيريني رايگان بين مردم پخش مي‌كردند. روزنامه الخليج چندشماره فوق العاده چاپ كرد كه يك طرف آن عكس امام(ره) بود و طرف ديگر عكس صدام. سازمان مجاهدين در اين شرايط حس مي‌كرد در بن‌بست قرار دارد و طي فرصتي كه عراق مي‌خواست پاسخ قطعنامه را بدهد اعضاي ارشد سازمان تصميم گرفتند با حمايت دولت عراق تا اسلام‌آباد بيايند. اعضاي سازمان، تهاجمي شبيه به تهاجم داعش به موصل را طراحي كردند و راهي خسروي، قصرشيرين، سرپل ذهاب و اسلام‌آباد شدند.» خدابنده بعد از عمليات به اعضا مي‌رسد ولي اينطور مي‌شنود كه فرماندهان وظيفه داشتند هيچ‌كس را زنده نگذارند و حتي دام‌ها و محصولات كشاورزي را هم از بين ببرند. او حركت منافقين را به حملات داعش تشبيه مي‌كند و اينطور مي‌گويد: «در عمليات فروغ جاويدان اعضاي گروه به اسلام‌آباد مي‌رسند و حتي بيماراني كه روي تخت‌هاي بيمارستان بودند را مي‌كشند. الان هم داعش در منطقه چنين وضعي دارد و حتي به كودكان رحم نمي‌كند و آنها را سر مي‌برد. به‌نظر من هردوي اين گروهك‌هاي تروريستي از يك آبشخور سيراب مي‌شوند و آن هم غرب و اسرائيل است. به هر حال عمليات قرار بود تا اسلام‌آباد باشد ولي اعضاي گروهك تصميم گرفتند كه تا تهران بروند كه اين از هر نظر غيرممكن بود. آخر سر هم شكست حاصل شد و مسعود و مريم رجوي هم همه تقصيرها را به گردن اعضا انداختند كه باز هم اين از مراتب ايدئولوژيك فرقه‌هاست كه اعضا را مسبب شكست بدانند و مقامات ارشد را باعث پيروزي».

  • از لندن تا اوين

بعد از تعطيلي اشرف خيلي از اعضاي گروهك تروريستي منافقين توبه كردند و به ايران برگشتند اما قبل از آن، جدا شدن كار آساني نبود و هركسي توانايي اين را نداشت كه دژها را بشكند و از گروه خارج شود. ابراهيم خدابنده هم به قول خودش اول از بد روزگار گرفتار شده و بعد به‌خاطر دعاي مادرش بوده كه مسير زندگي‌اش عوض شده است؛ «وقتي آمريكا به عراق حمله كرد من در لندن بودم كه يكي از مسئولان سازمان فوت كرد و ما براي تشييع جنازه‌اش به پاريس رفتيم. آنجا يكي از مسئولان به من گفت به سفارت سوريه در فرانسه بروم و درخواست ويزا بدهم چرا كه سفارت سوريه در پاريس به هيچ‌يك از اعضاي سازمان كه متقاضي ويزا بودند، ويزا نمي‌دهد. من هم وقتي اين دستور صادر شد همين كار را كردم و از آنجا كه گذرنامه انگليسي داشتم برايم ويزاي 6ماهه سوريه صادر كردند و به اين ترتيب به همراه يكي ديگر از اعضا به اسم جميل- كه او هم شهروند انگليسي محسوب مي‌شد- راهي دمشق شديم. در سوريه به‌خاطر ماموريتي كه داشتيم با 2ميليون دلار دستگير شديم و بعد فهميدند كه من از اعضاي منافقين هستم. آنجا حتي به حضرت زينب(س) متوسل شدم كه من را تحويل ايران ندهند چرا كه در سازمان مي‌گفتند ايراني‌ها قطعا شما را شكنجه و بعد اعدام مي‌كنند». توسل به حضرت زينب(س) اما نتيجه ديگري براي خدابنده دارد و برعكس تصورش نه‌تنها مأموران او را شكنجه نمي‌كنند بلكه او را به‌عنوان قرباني تفكرات مسعود و مريم رجوي مي‌دانند و سعي مي‌كنند تا با واقعيت روبه‌رو شود؛ «مدتي كه در زندان اوين بودم روزنامه‌هاي داخلي و خارجي را مي‌خواندم و بارها به بيرون از زندان رفتم. وقتي با مأموران صحبت مي‌كردم تازه فهميدم كه چقدر از حقيقت دورم؛ تصورم در لحظه ديدن بازجوهايم به‌خاطر تبليغات منفي‌اي كه شده بود، اين بود كه انواع شكنجه‌ها در انتظارم است اما نخستين جمله‌اي كه به من گفته شد اين بود كه آيا شام خورده‌ام و وقتي گفتم در هواپيما بيهوش بوده‌ام و امكان خوردن چيزي را نداشته‌ام، گفتند پس بهتر است اول غذا بخورم و بعد از آن هم رفتار بسيار خوبي داشتند».

  • مكتوبات يك قرباني

كتاب معروف «فرقه‌ها در ميان ما» نوشته دكتر مارگارت سينگر نخستين كتابي است كه توسط ابراهيم خدابنده ترجمه شده و با مقدمه‌اي از دكتر علي رباني، مدير گروه علوم‌ اجتماعي دانشگاه اصفهان در سال1386 توسط انتشارات دانشگاه اصفهان به چاپ رسيده است. «اسير در زنجير دروغ»‌ ديگر كتابي است كه توسط آنتوان گسلر، نويسنده فرانسوي نوشته شده و ابراهيم خدابنده آن را به فارسي برگردانده و با مقدمه‌اي توسط خود وي از جانب انتشارات جام جم به چاپ رسيده است. كتاب «گسستن بندها» نوشته كارشناس معروف و برجسته مقوله كنترل ذهن فرقه‌اي و امور فرقه‌ها، استيون حسن نيز توسط مهندس خدابنده ترجمه شده كه انتشارات جام‌جم به چاپ آن همت گماشته است. اين كتاب در مقايسه با كتاب فرقه‌ها در ميان ما به بياني ساده‌تر مقوله كنترل ذهن فرقه‌اي را كه به تهديد اصلي هزاره سوم معروف شده مورد بررسي قرار مي‌دهد. اما كتاب ارزشمندي كه اخيرا به كوشش ابراهيم خدابنده نزديك به 800صفحه توسط انتشارات جام‌جم به چاپ رسيده «يك نفر، يك روز، 30سال» نام دارد كه حاوي مستندات تاريخي بسياري است. اين كتاب شامل 3 فصل اصلي با همان عنوان‌هاي نام كتاب است. در فصل اول به معرفي مسعود رجوي به‌عنوان رهبر بلامنازع فرقه مجاهدين خلق پرداخته شده است. در فصل دوم به سرفصل 30خرداد پرداخته شده كه در اين روز مجاهدين‌خلق خط ترور كور و گسترده خود را آغاز كردند اما در فصل سوم كه مفصل‌ترين فصل است 30سال فعاليت‌هاي فرقه‌اي و تروريستي سازمان مجاهدين‌خلق از 30خرداد سال 1360 تا سال1390 مورد بررسي دقيق قرار گرفته است. ويژگي برجسته اين كتاب اين است كه گزارش‌ها و اعتراف‌هاي صدها تن از كساني كه در مقاطع مختلف در اين فرقه عضويت داشته‌اند در آن منعكس شده كه اين كتاب را در نوع خود بي‌نظير مي‌سازد.

کد خبر 306217

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha