اگر هركس به هرچه كه دلش ميخواست، ميرسيد ما يك جامعه پر از پزشك داشتيم؛ بدون حتي يك تاكسي كه ما را جابهجا كند يا همه مهندس بوديم بدون اينكه يكنفر باشد تا ما را درمان كند و يا اينكه همه كارآفرين بوديم، بدون اينكه كسي براي ما و جامعهمان كار كند. حالا خوشبختانه شكست در اين زمينه به ما كمك كرده. جواب اين است: قطعا نه؛ همه نبايد كارآفرين باشيم. طبيعتا ما سعي ميكنيم كارآفريني را تبليغ كنيم اما از طرف ديگر، تمايل ذاتي آدمها به محافظهكار بودن و اينكه يك آبباريكهاي برايمان باشد، باعث ميشود كه به روال عادي زندگي هم برگرديم. اگر در يك جامعه، همه كارآفرين باشند، پس چهكسي كار كند؟» اينها را محمدرضا شعبانعلي ميگويد؛ نام تقريبا آشنايي براي همه كساني كه دستي در كارآفريني، مديريت و تجارت دارند. با او درباره كارآفرين شدن و كارآفرين ماندن حرف زدهايم.
- در كارآفريني بهدنبال چه چيزي بايد بود؟
ذاتا اگر قرار باشد كه كارآفرين بهنظر ديگران نگاه كند، بيچاره است چون از همان اول راه، خانواده ميگويند كه اين چه كاري است؟ پاشو برو دنبال يك كار نان و آبدار بگرد. بعد از آن بقيه مردم نصيحت خواهند كرد؛ بنابراين در اين عرصه نظر ديگران اصلا نبايد براي فرد كارآفرين مهم باشد. اصلش اين است كه رضايت دروني افراد ارزش اصلي است. اينكه از يك نفر بپرسي راضي هستي؟ و او جواب بدهد، بله؛ ديگر بحث ندارد. او راضي است. اما اينكه بپرسي تو در زندگيات موفق هستي يا نه؟ و طرف مقابل جواب بدهد بله، موفق هستم، جاي بحث دارد. ميشود رفت و بررسي كرد كه او در زندگياش چه چيزهايي دارد كه معناي موفقيت ميدهد. در نهايت بايد بگويم كه كارآفرين بهدنبال رضايت است نه موفقيت؛ چرا كه موفقيت شكست را هم همراه خودش دارد.
- 1- مشخصات يك آدم كارآفرين چيست كه فرد بايد آن را در خودش پيدا كند؟
ما دو نوع حركت به سوي كارآفريني داريم؛ نخستين نوع، كارآفريني ناشي از فشار بيروني مثل كار كردن با يك مدير بداخلاق است كه باعث ميشود شخص كارش را رها كند و به فكر كارآفريني بيفتد. ميگويد كه ديگر نميتوانم با او كنار بيايم و بايد براي خودم كار كنم. نوع دوم آغاز كارآفريني، داشتن انگيزه دروني است و شخص ايدهاي دارد كه جاي ديگر وجود ندارد و بهنظر ميتواند به خوبي آن را اجرا و پياده كند. نميگويم كه شروع كارآفريني با فشار بيروني بد است. اتفاقا خيلي از آدمهايي كه امروز در اين عرصه موفق هستند، كساني هستند كه به همين شيوه شروع كردهاند اما كسي كه با اجبار بيروني كارآفرين شده، بايد همهچيز را دوبار چك كند. بعيد نيست كسي كه با اجبار شروع ميكند، با اجبار ديگري ببرد و كار را كنار بگذارد. دوستي داشتم كه از كارش جدا شد و گفت ميخواهم خودم كاري را شروع كنم. پرسيدم چرا؟ چه شده؟ گفت من يك مدير بد دارم. 4 ماه گذشت و من دوباره او را ديدم و پرسيدم كه از كارت راضي هستي؟ با دلخوري گفت: «نه آنطور كه دلم ميخواهد. مردم هم كارهاي من را درك نميكنند!» گفتم شايد تو داري يك خيابان يكطرفه را برعكس ميروي و اين مردم نيستند كه اشتباه ميكنند؛ گفت: «تو هم من را درك نميكني.» اينطور فكركردن درباره همه اشتباه است. اين همان فشار بيروني است كه ممكن است باعث شود فرد، يكجايي كار را تمام كند و ديگر ادامه ندهد.
- 2- چرا ما فكر نميكنيم كه خودمان براي خودمان كاري درست كنيم؟ چرا هميشه در روزنامهها دنبال كار ميگرديم؟
واقعيت اين است كه ما خيلي تمايل داريم كه محافظهكار باشيم. از بچگي همينطور است؛ براي قبولي در دانشگاه از ما نميپرسند كه چه رشتهاي را دوست داري؟ همه ميدانند كه اگر من نقاشي بخوانم، جزو 10 نفر اول موفق آن عرصه هستم اما ميگويند كه برو مهندس شو كه اگر جزو 10درصد سوم هم باشي، ميتواني زندگيات را بگذراني. اين يك متوسط قابل قبول است و همان آبباريكهاي است كه اكثر ما بهدنبالش هستيم.
- 3- شما با اين روش موافقيد؟
ميشود به جاي آبباريكه به يك رودخانه بزرگ هم فكر كرد اما گاهي اوقات ممكن است به اميد پيدا كردن رودخانه، در بيابان گم شويم. اگر نگاهي به آمار بيندازيد، ميبينيد كه همه كارآفرينها موفق نيستند. يكسري از آنها، شبها در خيابان ميخوابند و بعضيهاي ديگرشان نگران چكهاي به اجرا گذاشتهشان هستند. در اين مرحله، مهم است كه بپذيريم و آماده باشيم و سنگ بزرگ برنداريم. بايد مهارتها را بدانيم.
- 4- كارآفريني ميتواند يكجور سبك زندگي باشد؟
سبك زندگي از اينجا شروع ميشود كه من نهتنها بتوانم تغييري در زندگي خودم بدهم، بلكه بتوانم كاري كنم كه چند نفر ديگر هم تغييري در زندگيشان ايجاد كنند؛ اينطور نباشد كه ديگران به ما بفهمانند كه تو نقشي نداري. در اين صورت من ديگر نميتوانم سهمي در اتفاقات بزرگ داشته باشم. اگر با اين ذهنيت كارآفرين شديم، 2سال ديگر كه موفق نشديم، نميگوييم كارم غلط بوده يا من راه را اشتباه رفتهام، ميگوييم دولت حمايت نكرد، مردم جنس داخلي نميخرند، بانك وام نميدهد. كسي كه اين حرفها را ميزند، كارآفرين نبوده؛ فقط دچار يك تب زودگذر بوده. خيلي وقتها چون يكي در يك شغلي موفق شده، همه ميرويم سراغ همان شغل، يعني اينطور به قضيه نگاه ميكنيم كه اگر يك نفر سنگي از چاهي درآورده و آن سنگ خوب بوده، همه به سراغ همان چاه ميرويم. بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه برگ برنده كارآفريني كار متفاوتكردن است. البته نه بهطور قطع و هميشگي ولي به هرحال بايد بدانيم كه مسيري كه ديگران آن را رفتهاند و هموارش كردهاند، به همان اندازه كه براي من راحت است، براي ديگر رقبايم هم راحت است.
- 5- پس چهكسي بايد كارآفرين باشد؟
آدمي كه بايد فردا ساعت 8 صبح سركارش باشد و 8/30 ميرسد و ميگويد ترافيك بود، قطعا نميتواند كارآفرين باشد و اگر كسي بهدنبال آن برود، اشتباه كرده چون فردا ميخواهد بگويد كه بانك وام نداد. اين آدم امروز بايد بگويد كه من با وجود اينكه يك سال است اين راه را ميروم، راه را اشتباه رفتم، يا صبح خواب ماندم، يا تخمين غلط زدم و به جاي 2 ساعت زودتر راه افتادن، يكساعتونيم زودتر راه افتادم. اگر اينطوري گفت و اينطوري فكر كرد، قطعا ميتواند كارآفرين باشد و اگر 5 بار هم شكست بخورد، باز هم ميتواند جبران كند. اما اگر كسي ترافيك را بهانه دير رسيدنش آورد، بهنظر من بهترين گزينه براي او همان كارمندي است.
- 6- مهمترين نكته براي موفقيت در كارآفريني چيست؟
كار آفريني، پشتزمينهاش صبر است. نميشود انتظار داشت به سرعت جواب بگيريم. واژه نادرستي جديدا در جامعه به نام «بنگاههاي زودبازده» راه افتاده كه باعث بروز توقع بيجا ميشود. درصورتي كه زودبازدهترين كار، كارگري روزمزد است؛ اينكه من امروز صبح بروم كار كنم و عصر، حقوقم را بگيرم. كمي جلوتر از آن، كارمندي است كه من كاركنم و آخر ماه حقوقم را بگيرم. جلوتر از آن، اين است كه من مدير يك شركت باشم نه مالك آن كه يك سال تمام كار كنم و هيأتمديره به من پاداش بدهد و آخرين و ديربازدهترين كار، كارآفريني است كه من يك ماه، يكسال، 5 سال يا 10 سال سختي بكشم و بعد از اين سالها، تازه بخواهم سودش را ببرم. يك جمله معروفي هست كه ميگويد: «كارآفرين كسي است كه بتواند سالهاي زيادي با شكم گرسنه بخوابد.» البته بهنظر من اين تنها تعريف «كارآفرين» است اما «كارآفرين موفق» به اين جمله محدود نميشود. كارآفرين موفق كسي است كه بتواند 10 نفر ديگر را هم براي سختي كشيدن راضي كند! چون به هرحال كارآفريني، تيم و همراهي ميخواهد.
- 7-گسترش كار و تمركز بر كار گروهي چقدر در موفقيت ملاك است؟
اينكه دو نفر با هم كار كنند و بعد از گذشت چند سال همچنان خودشان باشند و كسي به آنها اضافه نشده باشد، نشانه شكست نيست. از طرفي هم، اضافه شدن افراد مختلف به جمع، نشانه موفقيت نيست. اين مترهاي عجيبي است كه ما ديگران را با آنها ميسنجيم. گاهي اوقات يادمان ميرود كه موفقيت كارآفريني، الزاما به اين نيست كه من چقدر آدم دور خودم جمع كردهام و چقدر آدم را ميچرخانم. اول از همه به اين است كه من بار ايجاد شغل را از دوش ديگران برداشتهام؛ يعني يك نفر براي خودش كار كرد و نرفت به يكي ديگر بگويد كه آقا به من حقوق بده. دومين معيار اين است كه به ارزشآفريني نگاه كنيم؛ مثلا يك خانم خانهدار يك دسر خوشمزه درست ميكند. وقتي ما از او ميپرسيم كه چقدر براي اين دسر هزينه كردهاي؟ ميگويد 2 هزار تومان هزينه كردم و 11هزار تومان مردم آن را از من خريدند و خيلي هم خوشحال هستند. در حقيقت اين خانم 9هزار تومان، ارزش افزوده ايجاد كرده. از طرف ديگر، وقتي از مالك يك رستوران درباره سرمايه و سودش ميپرسيم، به ما ميگويد من يك رستوران دارم كه سالي يكميليارد گردش مالي دارد و يكميليارد و صدميليون هم فروش دارم. حالا ما با مقايسه اين دو با هم نبايد فكر كنيم كه رستوراندار موفقتر است. بايد ديد كدامشان ارزش افزوده بيشتري نسبت به سرمايهشان ايجاد كردهاند.
- وقتي از كارآفريني حرف ميزنيم از چه حرف مي زنيم؟
واقعيت اين است كه كارآفريني دقيقا مثل اين است كه من بخواهم يك ارتش را در زمين جلو ببرم. حالا اين ارتش چه چيزهايي است؟ «تحمل» است كه بايد در من بزرگ و قوي باشد، «توان مالي» من است، «مهارت ارتباطي» من است و «اعتماد» ديگران به من است. اگر ما اين لشكر را فهرست كنيم، ميبينيم كه كسي كه يكنفره سراغ كارآفريني رفته، عملا يك گروه را هدايت كرده. طبيعتا حركت دادن چنين ارتشي نياز به زمان دارد. حالا اگر در اين بين، سرمايهاي به من تزريق شود، نبايد فكر كنيم اين سرمايه به تنهايي ميتواند كار من را حل كند؛ خيلي وقتها مشكل اين است كه همهجانبهنگري نداريم، مسئلهاي كه ريشه همه زودخواهيهاست. همين الان اگر من از يك جمعي بپرسم ريشه تورم در چه چيزي است؟ هركس فقط يك دليل خاص را ميگويد. هيچكس نميگويد كه من فكر ميكنم 20 عامل دارد كه من 3تاي آن را ميدانم. دقيقا همين حالت در سؤالهاي مختلف است؛ مثلا حالا شما بپرس كه دوست من، شما چرا شغل نداري؟ فقط يك علت را بيان ميكند كه من به فلان دليل است كه در حال حاضر بيكار هستم درصورتي كه قطعا اينطور نيست و عوامل مختلفي دست به دست هم دادهاند. اين فرهنگ دقيقا در كارآفريني موضوعيت دارد كه يكنفر فكر ميكند كارآفريني فقط به پول نياز دارد كه من آن را دارم پس شروع ميكنم. يكنفر ديگر فكر ميكند مسئله مهم در كارآفريني تلاش است كه خب من اين ويژگي را دارم. اما اين را نميدانند كه دهها عامل است كه باعث موفقيت در كارآفريني ميشود.