«فيليپ پولمن» نويسندهاي كه با تخيل عجيب و غريبش، درهاي تازهاي به روي خوانندههايش باز ميكند، آنها را شگفتزده ميكند، ميخنداند، به گريه مياندازد و مضطربشان ميكند. اين نويسندهي انگليسي در 25 سالگي آموزگار شد و در همان سالها نمايشنامههايي براي كودكان نوشت كه الهامبخش رمانهايش شد. حالا كتابهايي نوشته كه بعضيهايشان شاهكار ناميده ميشوند؛ مثلاً سهگانهي «نيروي اهريمنياش» كه در ايران هم ترجمه شدهاست. همچنين كتابهاي «مترسك و خدمتكارش» و «كنت كارلشتاين» از كتابهاي اوست كه ميتوانيد در كتابفروشيها دنبال آنها بگرديد. در اين گفتوگو، سؤالها برخي از نوجوانان طرفدار كتابهاي پولمن طرح شده است. شايد سؤالهاي شما هم بين اين سؤالها باشد. بهخصوص اگر دلتان بخواهد از راز و رمزهاي نويسندگي او هم باخبر شويد.
دربارهی نوشتن
السا، 12 ساله: چه چیزی باعث شد شغل نویسندگی را انتخاب کنید؟
فکر میکنم نویسندگی شغلي است كه آن را انتخاب نمیکنی، بلکه کاری است که میفهمی باید انجامش دهی. همیشه وقتی کوچک بودم داستان میگفتم. برای دوستان و برادرم قصه میگفتم و وقتی آنقدر بزرگ شدم که بنویسم، شروع به نوشتن کردم. این کار را همیشه انجام دادهام و هیچ وقت دلم نخواسته کار دیگری بکنم. يعني اینطور نیست که همینطور با آرامش اینطرف و آنطرف را نگاه کنی و با خودت فکر کنی: «چه کاره بشوم؟ پنجرهشویی خوب است؟ نه، فکر نکنم. در سرما و باران باید بیرون باشم. کارگزار بورس بشوم خوب است؟» اینطوری اتفاق نمیافتد.
هانا، 15 ساله: موضوع و طرح داستانهایتان را چهطور انتخاب می کنید؟
بیشتر تسلیمشان میشوم تا انتخابشان کنم. اگر قرار بود بیتفاوت بین دو ایده یکی را انتخاب کنم، اصلاً نمیتوانستم بنویسم. اگر هر دو هیجانزدهام کنند، دربارهی هردوشان مینویسم.
لوسی: ایدههای کتابهایتان را از کجا میآورید؟ فوقالعادهاند!
خب، جواب سؤال «ایدههایتان را از کجا میآورید؟» همیشه برای نویسنده سخت است. ولی فکر میکنم بهترین راه پیداکردن ایده این است که بیهدف غرق خواب و خیال بشوی. روی صندلیات بنشینی، با دهان باز و چشمهای بسته لم بدهی و ایده بالأخره سراغت
میآيد.
هانا، 15 ساله: در کتابهایتان از تجربههای خودتان یا آدمهایی که دیدهاید استفاده میکنید؟
بله، فکر کنم این کار را میکنم. ولی تغییرشان میدهم. مردم اغلب یادشان میرود چيزی به اسم قوهی تخیل وجود دارد. کار قوهی تخیل این است که چیزهایی را که میشناسیم برمیدارد و با آنها بازی میکند، برای همین همیشه قابل تشخیص نیستند.
کایرا، 15 ساله: اگر میتوانستید، هیچ قسمتی از کتابهای قبلیتان را تغییر میدادید؟
بله، چون همیشه چیزهایی توی کتاب هست که قبل از این که منتشر شود متوجهشان نمیشوی. میتوانم تمام عمرم را صرف این کنم که یک چیز کوچک را کاملتر از قبل کنم. ولی ترجیح میدهم بدانم هیچکدام از کارهایم دقیقاً همانطوری نمیشود که تا ابد ازشان راضی باشم.
مقایسه با «جی. آر. آر. تالکین» نویسندهی سهگانهي «ارباب حلقهها»
سلینا، 14 ساله: کتابهای شما بارها با «ارباب حلقهها»، نوشتهی تالکین مقایسه شدهاند. در اینباره چه فکر میکنید؟
فکر میکنم باعث افتخار است. چون کسانی که این را میگویند معمولاً نمیگویند: «این کتابها خیلی شبیه ارباب حلقههاست، آن هم خیلی مزخرف بود.» معمولاً به اين خاطر میگویند که قصد دارند از داستان تعریف کنند و اين باعث افتخار است.
البته من فکر نمیکنم همان کارهایی را میکنم که تالکین کرده است. او با اختراع زبان کوتولهها شروع کرد. جهانی اختراع کرد که بهطور طبیعی آن زبان میتوانست در آن شکل بگیرد و بعد دربارهی آن جهان داستان نوشت. بنابراین از راه متفاوتی شروع کرد و فکر میکنم هدف متفاوتی هم داشت. من این طوری شروع نکردم. زبان جدید اختراع نکردم یا تاریخ متفاوت با مکانهای متفاوت؛ فقط میخواستم داستان دختر و پسری را بگویم که در حال بزرگشدن بودند.
بعد دیدم دارم دربارهی دنیاهای مختلف نوعی فانتزی مینویسم، چون به نظر میرسید بهترین و قویترین راه گفتن آن داستان باشد.
البته من هم مثل تالکین در آکسفورد زندگی میکنم. مثل او یک کتاب بزرگ سه جلدی نوشتهام و در هر دو کتاب عوامل خیالی وجود دارد.
توصیههایی به نویسندگان جوان
هانا، 15 ساله: توصیهتان به کسانی که میخواهند نویسنده بشوند چیست؟
بعضیها ممکن است بگویند: «همیشه دربارهی چیزی که میدانی بنویس.» فکر نمیکنم این اصلاً توصیهی خوبی باشد. اینکه «دربارهی چیزی بنویس که فکر میکنی بقیه خوششان میآيد» هم توصیهی خوبی نیست. فکر میکنم خیلی احمقانه است. وقتی مینویسیم اصلاً نباید به بقیهی آدمها فکر کنیم. اینکه چه مینویسیم به آنها ربطی ندارد. از چند نفر شنیدهایم که سال 1999 یا همان حدود گفته باشند: «کاش کسی اولین کتاب «هری پاتر» را بنویسد! هیچکس تا الآن دربارهی هری پاتر ننوشته است. کاش عجله کنند!» یکی از دلایل موفقیت «جی. کی. رولینگ» این بود که کمترین اهمیتی به این نداد که بقيه فکر میکنند چه داستاني بايد نوشته شود. اينطور نبود كه ببيند ديگران چه ميخواهند و بعد هری پاتر را بنویسد. آن زمان مردم نمیدانستند هريپاتر را میخواهند. روش درست همین است.
کوک، 13 ساله: چرا فکر میکنید کتابخواندن نوجوانها مهم است؟
به همان دلیلی که فکر میکنم مهم است نفس بکشند، بخورند، بیاشامند، بخوابند، اینطرف و آنطرف بدوند، شیطنت کنند و کسانی آنها را دوست داشته باشند و ازشان مراقبت کنند. این هم بخشی از چیزی است که باعث میشود زندگی طبیعی داشته باشیم. بعضیها ترتیبی میدهند که زندگیشان را بدون خواندن سپری کنند، ولی میدانم اگر من مجبور به چنین کاری بودم، قسمت عظیمی از اندیشهام،یا میشود گفت روحم را از دست میدادم. این فرصت از هیچکس نباید گرفته شود که روحش را پرورش بدهد.
آدام، 16 ساله: راهنماییتان برای رماننویسان جویای نام چیست؟
وقتی جوان بودم، توصیههای اینشکلی زیاد میخواندم و فکر میکردم همهشان مزخرف است! بعدتر خودم فهمیدم که چند چیز چهقدر مهم است و اینجا سهتایشان را بهشما میگویم.
1. هرروز کار کنید. به کار کردن عادت کنید. زمانی کار کنید که حسش را ندارید، تازه با دوستتان دعوایتان شده، احساس میکنید مریض شدهاید و باید تکالیفتان را انجام دهید. کارتان را در اولویت بگذارید. عادت بهترین پشتیبان است. وقتی جوانید به نوشتن عادت کنید كه این با شما خواهد ماند.
2. شرایطی را که برای کار کردنتان مناسب است پیدا کنید (مکان، زمان، وسیلهی نوشتن، نور اتاق و غیره.) و با پافشاری این شرایط را مهیا کنید.
3. گوش نکنید اگر کسی بهتان میگوید باید مطالعه کنید تا ببینید مردم چه میخواهند و همان را بهشان بدهید. کار شما این است که چیزی بنویسید که هیچ وقت به فکرشان نمیرسد و آن را بهشان تقدیم کنید.