Verenaو lisa دو دختر ۲۷ساله آلمانی هستند که در دانشگاه برلین هنر معاصر میخوانند. هر دو برای اولین بار است که به ایران میآیند.
لیزا در معرفی خودش میگوید کنجکاو و ولخرج است، اما ورنا که تلفظ آلمانیاش میشود وقینا کمی محتاطتراست. با آنها در روز آخر سفرشان به ایران در دربند قرار میگذاریم.
میگویند دوست داشتند به آنجا بروند تا بتوانند از بالای کوه تهران را ببینند.
حالا تهران از آن بالا چه شکلی است؟ وقینا جواب میدهد: «از بزرگ بودن تهران خیلی تعجب کردم، اصلا فکر نمیکردم تهرانی که ما در این دو هفته گشتهایم، این همه وسعت داشته باشد.» لیزا و وقینا اصلا روحيه جدي و خشكي که ما از آلمانیها توقع داشتيم را ندارند.
وقتی راجع به تصوراتشان از ایران قبل از سفرشان صحبت میکنیم با کلماتی که بیشتر شبیه یکسری خخخ و یکسری س و ش پشت سر هم است، صحبت میکنند و بعد سرخوشانه میزنند زیر خنده.
آنها آمدهاند که راجع به هنر معاصر در ایران تحقیق کنند و شاید همین مساله باعث شده تنها حسرتشان از سفر به ایران شکل بگیرد: «به خاطر فشردگی برنامهها و کمبود زمان فرصت نکردیم به برج میلاد برویم و تهران را از آنجا تماشا کنیم.»
- چی شد که تصمیم گرفتید به ایران سفر کنید؟
وقینا: بهتر است که این سوال را از لیزا بپرسید به خاطر اینکه لیزا تصمیم گرفت که به ایران بیاید و من او را همراهی کردم.
لیزا: دلیل اينکه ایران را انتخاب کردم این بود که من همیشه مجذوب کشورهایی بودم که تاریخچه هنری قابل توجهی دارند به همین دلیل هم به هند و اندونزی و چند کشور دیگر سفر کردهام و در این بین، تنها کشوری که میماند، ایران بود.
اگر در آمدن به اینجا تعلل کردم به این دلیل بود که از این منطقه تصویر متفاوتی ارائه شده بود؛ تصویر متفاوتی که میگفت مردم اینجا چگونه هستند و چطور زندگی میکنند.
قبل از سفر من، یکی از دوستانم به اینجا آمده بود و وقتی به آلمان برگشت، گفت که حتما باید ایران را ببینی چون مردمش خیلی مهربان و مهماننواز هستند. من سریع و بدون هیچ وقفهای مقدمات سفر را آماده کردم و وقتی تصمیمم را با وقینا در میان گذاشتم، به نظرش خیلی هیجان انگیزآمد و قبول کرد.
- عکسالعمل خانوادهتان به این تصمیم چه بود؟
لیزا: نوامبر (آذرماه سال گذشته) آنها را از تصمیمم با خبر کردم. در ابتدا هیچ چیزی نگفتند و با تاسف سر تکان دادند. به دلیل نگرانی زیاد از تصمیمم اصلا خوشحال نشدند و با چیزهایی که در اخبار میشنیدند، نگران امنیت من بودند.
وقتی که متوجه نگرانی آنها شدم با چند نفر که به ایران سفر کرده بودند، تماس گرفتم و دعوتشان کردم، گفتم ببینید همه آنها میگویند جای هیچ نگرانی وجود ندارد.
در نهایت آنها با تصمیم من مخالفت نکردند، اما خیلی خوشحال و راضی هم به نظر نمیرسیدند.
- از چه چیزی نگران بودند؟
لیزا: از امنیت ایران، از برخی مسائل اجتماعی و حتی از اتفاقات اخیری که راجع به مسائل هستهای و... پیش آمده بود.
- خب مذاکرات که به نتیجه رسید.
لیزا: (با خنده) بله. بابت این موضوع هم خیلی خوشحال هستیم، اما چیزی که در اخبار آنجا گفته میشود كاملا اشتباه و منفی است. آنچه ما در اخبار میشنویم در مورد سیاست است نه مردم. من فکر میکنم باید دولتها را از ملت جدا کرد.
هرچند که همان چیزهایی که در مورد دولت ایران هم گفته میشود، واقعیت ندارد. به نظر من هیچ سیاستمداری راست نمیگوید.
قسمت تعجبآور سفر به ایران این است که راست و دروغش را متوجه میشوید. مردم در اینجا کشته نمیشوند. مردم اینجا آزادیهای خودشان را دارند قبل از اینکه به اینجا بیاییم شاید فکر میکردیم که در اینجا خفقان وجود دارد، اما اینطور نبود.
وقینا: خیلی از مردم فکر میکنند که وقتی راجع به ایران صحبت میکنیم، ایران شبیه عراق یا افغانستان است. بسياري از آنها فرق این کشورها را با هم نمیدانند. آنها اینطور نگاه میکنند، اخبار هم به این تصورات دامن میزند؛ مثلا خیلیها فکر میکنند که داعشیها اینجا هستند.
لیزا: مثلا خانواده من و دوستانم موقع بدرقهام میگفتند مراقب داعشیها باشید. ما میخندیدیم و میگفتیم داعش در ایران نیست.
داعش در سوریه است، نگران نباشید. البته شما هم همینطور فکر میکنید؛ مثلا وقتی حرف آلمان میشود میگویید اروپا و وقتی حرف اتریش و فرانسه هم میشود باز میگویید اروپا یا غربیها.
شما هم تفاوتش را خیلی جاها نمیدانید. آنها این منطقه را به چند جهت امن نمیدانستند، اما اطلاعاتشان کافی نبود و این هم به خاطر بسته بودن ارتباطات این کشورهاست.
وقتی در اروپا حرف از حجاب زنان مسلمان میشود، همه فکر میکنند آنها جایگاه اجتماعی پایینی دارند، در صورتی که وقتی نگاه میکنی، میبینی این قضاوت درست و عادلانهای نیست.
قبل از سفرم به اینجا فکر میکردم زنان ایرانی در خیلی از جاها حق تصمیمگیری ندارند. وقتی به ایران آمدم، فهمیدم که تنها به نظر میرسد که در اینجا زنان محدود هستند در حالیکه به نوبه خود بسیار هم موفقاند. زنان آزادی دارند و تنها تفاوتشان نوع پوشش آنهاست که آن هم به دلیل اعتقادات دینی است.
وقینا: وقتی برای انجام کارهایمان به سفارت رفتیم، به ما تذکر دادند که یک سری مناطق در ایران هستند که خطرناکند و ما نباید به آنجا برویم. به همین دلیل پدر و مادر من هم کمی نگران شدند.
پدر و مادر من هم فکر میکردند که تهران یک شهر بسیار کوچک و ابتدایی است که در آنجا مردم اسلحه دارند و ...
لیزا: در کشورهای بزرگ این مشکل همیشه وجود دارد. وقتی کشوری بزرگ است و یک نکته منفی در آن دیده میشود و در کنارش ارتباط جهانیای هم وجود نداشته باشد، کل آن کشور زیر سوال میرود.
- وقینا عکسالعمل خانواده تو چه بود؟
وقینا: مادر من به طور کل زن محتاطی است، اما در مقابل پدرم با یک لحن جدی به من گفت ازت متنفرم وقتی گفتم چرا؟ گفت برای اینکه داری تنهایی به ایران میروی.
او عاشق سفر کردن است و خیلی چیزهای خوبی راجع به ایران شنیده بود به همین دلیل مشکل زیادی با خانوادهام نداشتم. او حتی به من گفته است که چند سی دی آهنگهای ایرانی برایش سوغاتی ببرم.
- اگر بخواهید دوباره به ایران برگردید كدام ویژگی ایران شما را به سمت ایران میکشاند؟
لیزا: مردم مهربان و هنر معاصر ایران. اگر فرصت دیگری پیدا شود که طی آن بتوانم بار دیگری به ایران بیایم، حتما به خاطر کشف هنر معاصر ایران و ارتباط با هنرمندان ایرانی خواهم آمد.
من فکر میکنم ویژگی برتر هنر ایرانی انقلابی بودن آن است.
وقینا: من خیلی درگیر این موضوعات نبودم. لیزا سلیقهاش با من متفاوت است. برای من زبان هنر یا شاید بهتر بتوان گفت نحوه بیان هنر مهم است.
وقتی ما در آلمان هستیم، چیزی که به عنوان هنر میشناسیم، هنر اروپاست. نوآوری در هنر اروپا مسالهای رایج است و در هر لحظه در حال رخ دادن و به وجود آمدن است و هیچ محدودیتی در آن وجود ندارد.
در هنرهای غربی هیچ حد و مرزی وجود ندارد. من تلاش برای از پیله درآمدن هنر را در خیلی از گالریها دیدم. در هر اثر هنری که دیدم، تلاشی وجود داشت.
هنرمندان ایرانی میخواهند پروانه شوند، پیله را شکافتهاند، تنها یک فشار دیگر کافی است تا بیرون بیایند.
من تا به حال به کشورهای زیادی مثل تایلند، موراکو (شمال آفریقا)، هند، سوئیس، اوکراین و کشورهای اروپای شرق سفر کردهام، لیزا هم همینطور، اما اگر بخواهم مردم را معیار سنجش قرار بدهم، بهترین کشوری که به آن سفر کردهام ایران بوده هرچند که دیدن هند هم برایم خاص و بینظیر بود.
- شما در مورد تمام تاریخ هنر ایران صحبت میکنید یا فقط هنر معاصر؟
وقینا: من در مورد هنر معاصر ایران صحبت میکنم، چیزی که در حال حاضر اتفاق میافتد. شاید بتوان در این زمینه ایران را با چین مقایسه کرد. هر دو کشورهای بزرگی هستند، هر دو هنرمندان مشهور و قدیمی دارند که در سرتاسر دنیا شناخته شدهاند.
- وقتی به کشورتان برگردید و به دیدن عکسهای سفر و مرور خاطراتتان مشغول شوید، دلتان برای چه چیزی تنگ میشود؟
لیزا: من دلم برای مردم صادق و علاقهمند ایران تنگ میشود. مردم علاقهمند به توریستی که ارتباطاتشان از راه نادرستی نبود و همیشه بهترین فاصله را با ما رعایت میکردند.
مردم به ما نزدیک میشدند و با ما صحبت میکردند و وقتی میدیدند که ما عجله داریم یا در شرایط مناسب گفتوگو نیستیم، میگفتند مزاحمتان نمیشویم و خداحافظی میکردند.
وقینا: دقیقا. من هم با لیزا هم عقیدهام.
- اما مردم ایران همیشه خودشان را با اروپاییها مقایسه میکنند. همیشه میگویند کارهایی که ما میکنیم در خارج از کشور اتفاق نمیافتند.
لیزا: واقعا؟ (میخندد) باورم نمیشود، ولی من باید بگویم که فرهنگ ایرانی خیلی زنده است، چون من میبینم تمام ایرانیهایی که در خارج از کشور زندگی میکنند، هنوز هم با گذشت سالهای زیاد دوری از کشورشان فارسی صحبت میکنند و هنوز غذاهای ایرانی میخورند.
بيشتر آنها به ایران برمیگردند و بقیه هم حتما به کشورشان سر میزنند. این نشاندهنده فرهنگ قوی و بالای ایران و ایرانی است.
خیلی از آنها در خارج از کشور هم مولانا میخوانند. این ایرانی که من دیدم همهاش جزء فرهنگ بزرگ ایرانی است. حتی رانندگیاش هم یک سبک و فرهنگ است و نمیتوان آن را از ایران جدا کرد. شما ایرانیها از خیلی جهات از اروپاییها پیشگامتر هستید و این برای من خیلی جذاب است.
وقینا: این موضوع یک مساله رایج است. انسانها همیشه خودشان را با دیگران مقایسه میکنند تا بهتر شوند و ما هم به اینجا آمدهایم تا بهتر شویم. این اصلا چیز بدی نيست.
- وقتی برگردید و شبیه یک ایرانی رفتار کنید، عکسالعملشان چه خواهد بود؟
لیزا: آنها حتما گیج میشوند. در اولین دیدار فکر میکنند که دیوانه هستیم یا اینکه چیزی از آنها میخواهیم. ما در مترو یک نوع نگاه داریم که به آن میگوییم Metro View. وقتی سوار مترو میشویم نباید در چشمان کسی نگاه کنیم.
تمام مردم آلمان همینطور هستند در وسایل نقلیه عمومی با موبایل صحبت نمیکنند، تمام زمانشان را یا سرگرم گوشی موبایلشان هستند یا در حال کتاب خواندن. نرمال نیست که کسی سرش را بالا بیاورد و در چشم کسی زل بزند.
اگر این کار را بکنید، طرف مقابل مضطرب میشود و ممکن است اعتراض کند. در آلمان مردم خیلی تاکسی نمیگیرند، برخلاف اینجا که اکثرا سوار تاکسی میشوند.
در آنجا همه مجبورند پنج صبح از خواب بیدار شوند و بدون اینکه قهوه خورده باشند به سر کار بروند، شاید یکی از دلایل اینکه دوست ندارند با کسی حرف بزنند و تنهایی را بیشتر ترجیح دهند، این موضوع باشد.
مريم اميرپور/منبع:همشهري جوان