شادی خوشکار: یک آرزو و نوشته‌شدن یک رمان.

محمدرضا مرزوقی می‌گوید خودش تا به حال داخل کشتی رافائل را ندیده است، اما شخصیت‌های رمانش می‌توانند وارد کشتی شوند. البته آن‌ها هم مجبورند زود کشتی را ترک کنند. سال‌های جنگ است و بوشهر و نوجوان‌هایی که فرصت چندانی برای تفریح و گشت و گذار ندارند، اما در همان فرصت‌های کم، ماجراجویی می‌کنند، تصمیم می‌گیرند و از بوشهر تا جزيره‌ي خارک را بدون هیچ بزرگ‌تری در دریا سفر می‌کنند.

 مرزوقی داستان مردمی را می گوید که در کنار این کشتی زندگی می کنند. رمان بچه‌های کشتی رافائل را انتشارات کانون پرورش فکری كودكان و نوجوانان منتشر كرده است. البته مرزوقی فقط برای نوجوان‌ها نمی‌نویسد و آثاري مثل «تل عاشقون»، «پسین شوم» و «بعد از ظهر داغ» به قلم او براي بزرگ‌سالان منتشر شده است. به تازگی هم رمان نوجوان دیگری با نام «دلشوره‌های خیابان وحید» نوشته كه آماده‌ي چاپ است. به بهانه‌ي انتشار رمان بچه‌هاي كشتي رافائل، با او به گفت‌و گو مي‌نشينيم.

چرا کشتی رافائل؟ چه شد که این سوژه را انتخاب کردید؟

قصه‌ي رافائل همیشه برایم جالب بود، ولی فکر نمی کردم یک روز آن را بنویسم. اولین‌بار وقتی تقريباً پنج ساله بودم، رافائل را دیدم. با این که  بچه بودم می‌فهمیدم خیلی خیلی بزرگ است. مثل غول بود. ناوهای جنگی زیادی اطرافش بودند، اما رافائل با آن‌ها قابل قیاس نبود. ما در مقابل آن مثل یک چوب کبریت بودیم، کنار یک کتاب بزرگ. رافائل در سکوت نابود شد. وقتی شنیدم موشک خورده، هفت سالم بود. اما آن قدر بزرگ بود که زیر آب نمی‌رفت. در واقع موشک‌ها باعث غرق‌شدن آن نشدند بلکه اشتباهات فنی باعث شد. وجود آن خیلی برای ما شگفت‌انگیز بود، انگار کنار کاخ یک پادشاه بزرگ زندگی می کنید. جادویی بود.


بچه‌های کشتی رافائل یک واقعه‌ي تاریخی را که فراموش شده، برای نوجوانان بازگو می‌کند. فکر می‌کنید گفتن از گذشته چه‌طور می‌تواند برای نوجوانان جذاب باشد؟

نمی‌توانم ادعایی بکنم، چون بخشی از دلايل پرداختن به این موضوع دغدغه‌ی شخصی بوده است. رافائل یا کاخ نیاوران یا موزه‌ها سرمایه‌های ملی ما بوده و هستند. به هیچ دلیلی حق نداریم نسبت به آن بی‌تفاوت باشیم ولی این اشتباه را کردیم. یک جایی در داستان اشاره کرده‌ام که رافائل پر از موش شد، زیرا ما بلد نبودیم از آن مراقبت کنیم.

به دغدغه‌ي شخصی نویسنده اشاره کردید. چه‌طور می‌شود دغدغه‌های شخصی یا زندگی روزمره را تبدیل به داستانی خواندنی کرد؟

شاید به‌نظر برسد زندگی روزمره خیلی جذاب نیست. اما تأثیر آن هر چند از يك نویسنده به نویسنده‌اي دیگر فرق می‌کند، زیاد است. ما در کودکی به‌خاطر محدودتر بودن رسانه‌ها، همه‌چیز را از کوچه پس‌کوچه‌ها دریافت می‌کردیم. امروزه خیلی از نویسنده‌ها از رسانه‌های دور و برشان خوراک می‌گیرند و شاید هم خیلی به این رسانه‌ها مثل اینترنت وابسته باشند که باعث می‌شود در ذهنشان چیزهایی باشد که قبلاً ساخته شده است. اما وقتی فرد اطلاعات را از محیط اطراف می‌گیرد بکرتر است. گاهی در داستان‌هایم 70 درصد از محیط اطراف استفاده می‌کنم و 30 درصد تغییرات و دستکاری‌هایی است که سوژه شکل مناسبی برای داستان پیدا کند. می‌شود از فضاهای خیلی روزمره هم برای داستان استفاده کرد. استفاده از تجربه‌های شخصی خیلی به درد داستان می‌خورد.

نوجوان‌های داستان شما خیلی جسورند. تصمیم‌های سختي می‌گیرند و فوري عملی می‌کنند. چرا دوست داشتيد این شخصیت‌ها را خلق كنيد؟

محمد و بقیه‌ي بچه‌های بوشهر واقعی‌اند. یکی دو تا از آن‌ها اسم‌هایشان هم واقعی است و دوستان من بودند. خانواده‌ي کورش و آتوسا هم یک بخشی از زندگی خانواده‌ي من بودند، چون ما هم در زمان جنگ به بوشهر مهاجرت کردیم. ما اصالتاً بوشهری هستیم، اما در بوشهر مهاجر محسوب می شدیم. از این نظر محمد هم خیلی شبیه خودم است. حتی اسمش را تغییر ندادم. کورش هم بخش دیگری از من است. اما نويسنده دستش باز است كه واقعیت را دستکاری کند. مثلاً خانواده‌هایشان ساختگی بودند. آن‌ها بچه‌های دوازده سیزده ساله هستند و من برای این تصمیم‌گیری‌ها یا جسور بودنشان زمینه‌چینی کرده‌ام که در انتهای رمان وقتی بچه‌ها تا جزيره‌ي خارک می‌روند باورپذير باشد. این بچه‌ها می‌توانند تصمیمات جسورانه بگیرند، حتی در حد سفر دریایی از بوشهر تا خارک که یک سفر ماجراجویانه است. شاید چون از بچگی آرزویم بود به یک سفر دریایی بروم که حالت فرار داشته باشد، یعنی بدون اجازه باشد. راستش علاقه‌ي عجیبی به فرار دارم. خانواده‌ها اجازه نمی‌دهند بچه‌ها ماجراجویی كنند و شاید برای همین، بچه‌ها بیش‌تر با گوشي و تبلت و بازی‌هاي کامپیوتری وقت می گذرانند.

ازچه زمانی شروع به نوشتن کردید؟

از 14،13 سالگی به‌طور جدی شروع کردم، اما اولین کارم سال 72 در سروش نوجوان چاپ شد.  من خیلی کارهای بزرگسال دارم اما یکی از دلایلی که برای نوجوان‌ها هم می‌نویسم تأثیر سروش نوجوان آن‌زمان بود که خیلی نشریه‌ي خوبی بود.

شما که خودتان از نوجوانی می نوشتید، چه پیشنهادی برای نوجوان‌هاي نویسنده دارید؟

من همیشه می گویم خواندن و مطالعه کردن مهم است، ولی از آن مهم‌تر وقت گذاشتن برای نوشتن و تمرینِ نوشتن است. حتی این‌که روزمره‌هایت را بنویسی. این شکل ساده‌نویسی را در ایران، ناصرالدین‌شاه بنا گذاشت و خودش از غربی‌ها یاد گرفته بود. تمرینی که تو را به سمت ساده‌نویسی می‌برد. اما یک چیزی حتی از نوشتن و خواندن مهم‌تر است. این که دائم تخیل کنید و به آن احترام بگذارید. ما خیلی به تخیل احترام نمی‌گذاریم و می گوییم خیال‌بافی‌های بی‌خودی است، اما باید به آن احترام گذاشت. تخیل فقط فانتزی نیست. همین که وقتی به زندگی روزمره فکر می‌کنید و چینش‌هایش در ذهنتان فرق می‌کند تخیل است. فکر‌کردن و تمرکز‌کردن روی یک موضوع مهم است. مثلاً من می‌توانستم کاری کنم که کشتی رافائل که در واقعیت غرق شده است، در این داستان غرق نشود. این نمونه‌ای از خیال‌بافی در اتفاقات دنیای واقعی است.