كتاب «زندهام كه روايت كنم» اثر گابريل گارسيا ماركز را كه سالها پيش خوانده بودم، به تازگي بازخواني كردم. زندهام كه روايت كنم را حدود 8سال پيش مطالعه كرده بودم و در بازخوانياش به نكات تازهاي برخوردم. ويژگي بارز آثار ماركز تصويرسازي درخشانش است. ماركز به عنوان نويسندهاي خلاق، مخاطبش را به مكانهايي ميبرد كه در هر بار خواندن ابعاد متفاوتي مييابند.
تصاويري كه در بازخواني كتاب در ذهن تداعي ميشد همگي جديد بود. اين ويژگي را ماركز در اغلب آثارش دارد. خاطرم هست وقتي «صدسال تنهايي» را هم براي بار دوم ميخواندم احساس ميكردم با اثر تازهاي سروكار دارم. موضوع هم فقط مهارت نوشتن نيست و به گمانم اين نبوغ است كه موجب چنين كاركرد درخشاني در يك اثر ادبي ميشود.
اين تصويرسازي درخشان را در شاهنامه هم ميتوان سراغ گرفت. قرنها پيش از اختراع سينما، فردوسي در روايت و رنگآميزي حوادث و آدمهايش ميزانسن و حتي جاي دوربين و اندازه پلان را نيز تعيين كرده است. وقتي شاهنامه ميخوانم گويي دارم فيلمنامهاي دكوپاژ شده را مطالعه ميكنم.
ماركز هم با نبوغ مهيبش جهاني تودرتو، ملموس و به شدت زنده را خلق ميكند. زندهام كه روايت كنم رماني اتوبيوگرافيك (خود زندگينامه) است. براي من اصلا مهم نيست كه روايت ماركز چقدر مستند و وفادار به واقعيت است. دنبال مستندات رمان نيستم بلكه به دنبال ذهن خلاق نويسندهاي بزرگ هستم كه با اثرش زندگي را معنا ميبخشد و جهاني را خلق ميكند.
حالا اينكه جهان آفريدهشده توسط نويسنده واقعي است يا ساختگي، مهم نيست، مهم خلق ماجرا و روايت دست اول و ناب است كه توسط يك نابغه نوشته شده است. ماركز ضمير ناخودآگاه من را به سمتي كه ميخواهد ميبرد. برخي درباره زندهام كه روايت كنم به صادقانه بودن روايت نويسنده از زندگياش اشاره كردهاند. عدهاي به دستكاري احتمالي ماركز در اتفاقهاي واقعي انتقاد وارد كردهاند. در اين رمان وقايع و مستندات از صافي ذهن خلاق هنرمند عبور كردهاند و اين همان بزنگاهي است كه به خلق اثر هنري منجر ميشود. سالهاست كه مبتلا و مفتون نگاه منحصربهفرد اين نويسنده بزرگ هستم. ميتوانم بگويم ذهن نابغه ماركز بدجوري كار دست ما داده است.
- بازيگر، كارگردان تئاتر و تلويزيون و هنرپيشه سينما