يك بانوي تقريبا 60ساله روس در غرفه ايران مينشيند كنارم و آرام ميپرسد: انگليسي بلدي؟ و وقتي سرم را به نشانه بله تكان ميدهم، ميگويد: در برنامه شب ايران، در محل اقامت سفير حضور داشتي؟ قرار بود برنامه ساعت 8شروع شود و يك ساعت تأخير داشت. چرا؟ ترافيك سنگين آن شب مسكو را يادآوري ميكنم و بدون اينكه منتظر ادامه حرفهاي من بماند، ميگويد: حالا چرا 11.5 تمام شد؟ من خودم فرهنگ اسلام و ايران را دوست دارم و مثل همه مهمانان روس با علاقه در آن جلسه شركت كردم ولي 11.5خيلي دير است. خيلي از روسها بدون خوردن غذا رفتند...
بانوي روس كه اندكي فارسي ميداند و به عربي هم مسلط است و آن را به قول خودش در جامعه (به معني دانشگاه) ياد گرفته، دارد درباره اهميت فرهنگ و هنر ايراني اسلامي حرف ميزند كه كسي از راه ميرسد و با اشاره به جايي كه نشسته، به زبان ايما و اشاره به او حالي ميكند كه جاي مقامهاي رسمي را پر كرده و بايد برود جايي ديگر.
اين شيفته فرهنگ و هنر ايران بلند ميشود، عطاي ماندن در غرفه ايران را به لقايش ميبخشد و همراه دوستش كه او هم ايران را دوست دارد، به سمتي ديگر ميرود. آن 2روس ايرانيدوست براي پذيرايي آخر برنامه هم برنميگردند.قدمزدن در خيابان آربات قديم كه از قديميترين پيادهراههاي روسيه است، علاوه بر ديدن خانههاي شاعران و نويسندگان برجسته روس، يك شگفتي ديگر هم، بهويژه براي ايرانيها دارد؛ تماشاي يك غرفه كوچك كه چند جوان روس در آن پرچم ايران را آويزان كرده و خوراكيهاي ايراني ميفروشند.
اين شايد به لطف تيزهوشي جوانان مسكو و تعداد زياد ايرانيهايي باشد كه براي حضور در نمايشگاه كتاب و البته همراه تورهاي گردشگري اين روزها در خيابانها و مراكز خريد پايتخت روسيه فراوان ديده ميشوند. عصرهاي يكشنبه در مسكو بسيار شبيه غروبهاي جمعه ايران است و شهروندان لابد با فكر آغاز يك هفته تازه، از آخرين ساعتهاي روز تعطيل بيشترين استفاده را ميكنند.
بگذريم از اينكه يك جوان روس ميتواند بستنيخوردن با دوستش را براي نشان دادن راه خروج از يك مركز خريد بزرگ نيمهكاره رها كند و همراه چند ايراني سرگردان تا در خروجي برود. خانم فروشنده بليت مترو هم احسان را در حق همان ايرانيها تمام ميكند و به جاي 4بليت 100روبلي، يك بليت چندسفري 365روبلي پيشنهاد ميدهد! شتاب دگرگوني در پايتخت روسيه بسيار بالاست و اين، بر روحيه نسل جوان هم تأثير گذاشته است.