احمد غلامی . سردبیر در ستون سرمقاله شرق با تيتر«ثبات علیه ثبات»، نوشت:
حسن روحانی استراتژی روشنی دارد و بعید است با یادداشتها و تحلیلهای روزنامهنگاران و کارشناسان سیاسی در دولتش تغییر چشمگیری حاصل شود. حتی بعید است در تصمیمات کلانش انعطاف نشان دهد. شاید این حرف به مذاق روحانی خوش نیاید، اما تنها وجه اشتراک او با اصلاحطلبان، رادیکال نبودناش در تبیین تفکری سیاسی است. استراتژی روحانی در قیاس با اصلاحطلبان فاصلهای بسیار دارد. دولت روحانی از آنجا که توسعهگراست بیش از هر چیز به تمرکز قدرت نیاز دارد. از اینرو اقتدارگرایی در نظرش مباح است. در وضعیت فعلی، بدون اقتدار، توسعه، آنهم توسعهای از بالا به پایین قوام و دوام پیدا نمیکند. او هر قدر از آغاز ریاست جمهوریاش فاصله میگیرد، به اقتدارگرایی نیاز بیشتری پیدا میکند. اگر ابتدا میخواست وضعیت موجود را حفظ کند و در گردش کار کشور رفتارها را به سمت بوروکراسی سوق دهد، اینک به فکر ثبات سیاسی، ثبات اقتصادی و ثبات فرهنگی است. در یک کلام، او رییسجمهوری امنیتمحور است و پیشینه کاریاش-دبیری شورای عالی امنیت ملی و ریاست مرکز استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام- او را به این باور رسانده که فقط در سایه امنیت ملی میشود حاکمیت ملی و قدرتمند بهوجود آورد.
این آموزهها و تجربهها از او فردی ساخته است که بیش از روسای جمهور پیشین به شالودهها و پایههای نظام تعلقخاطر دارد، با اینکه هاشمی رفسنجانی در این زمینه نسبت به روحانی فضل تقدم دارد. نباید از یاد برد که هاشمی در پیشینهاش انقلابیگری مشهود است. گذشته از اینکه هاشمی انقلاب را پشت سر گذاشته است، در همه پسلرزههای پساانقلاب نیز حضور داشته است، و جنس علاقهاش به نظام و حکومت عقلانی-عاطفی است. درست به همین دلیل زندگی سیاسیاش متلاطم و مواج است. اما روحانی، استراتژیست امنیتی و عقلگرایی است که از دل ثبات برآمده و حفظ اقتدار نظام با اتکا به مقولههای سهگانه ثبات، نزد او از اوجب واجبات بهشمار میآید.
حسن روحانی سخت به حاکمیت ملی وفادار است، اما مدل حاکمیت هشت سال دوره ریاست جمهوری احمدینژاد، زمینههای لازم برای تحقق اندیشههای روحانی را فراهم کرده است. احمدینژاد نهادهای مدنی، احزاب، اصناف و کانونهای روشنفکری و فرهنگی را -که سیاست بطئی و زیرپوستی در آنها شکل میگرفت و جامعه را سیاسی میکرد- از بین برد و این کار جز خاطرهای تلخ از او بهجا نگذاشت. اما ظهور روحانی را اجتنابناپذیر کرد. جامعهای که همه چیزش بر پایههای لرزانی استوار شده بود، به چیزی بیشتر از ثبات نیاز داشت. مسئله مذاکرات هستهای و حل آن در حکم بهانه و انگیزهای برای حضور روحانی در این مسند بود. او شرایط لازم و کافی برای تصدی قوه مجریه را دارا بود. ولی دلیل واقعی حضور روحانی مسائل سیاست داخلی است. «بیجهان شدنِ» سیاست، حیات انسان ایرانی را در کشتی بیلنگری نشانده بود که مدام کژومژ میشد و این بیش از هر چیز دیگری حاکمیت ملی را به خطر میانداخت.
حسن روحانی بر آن است تا با لنگر ثباتهای سهگانه انسان امروز ایرانی را جهانمند کند. پرسش اینجاست که اولویتهای استراتژیک او -ثبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی- تا کجا پیش میرود و تا کی برای مردم نیز مانند خود او اهمیت دارد. این تلقی از جهانمندی است که وجه افتراق او را در درجه نخست با اصلاحطلبان، و سپس با اصولگرایان بیش و بیشتر آشکار میکند.حسن روحانی دایره واژگانی خاص خود را دارد: «انسجام ملی»، «رونق کسبوکار»، «مدیریت افکار عمومی»، «کنترل رسانهها» و «ایجاد سد در برابر نفوذ دشمن». در کتاب «دکترین امنیت ملی» و مجموعه مقالات او بهندرت به مفاهیم و واژههایی از قبیل نهاد مدنی، دمکراسی و جامعه دمکراتیک برمیخوریم. مردمسازی معطوف به این مفاهیم است که دولت تدبیر و امید را بهطرز معناداری از اصلاحطلبان دور میکند و از سوی دیگر آنچه اصولگرایان را در دستیابی به روحانی ناکام میگذارد همین تلقی او از ثبات است، اصولگرایان ثابت کردهاند که شناگران ماهر آبهای گلآلوداند.
اما پاشنه آشیل دولت روحانی همان چیزی است که بر آن بنا شده است: «ثبات»، ثباتی طولانی در جامعهای که هنوز برخی از مطالبات زیرساختیاش برآورده نشده، بهسرعت به زردی میگراید. روحانی موفق، روحانی ثباتگرایی میتواند باشد که زیرساختهای سیاسی و جامعه مدنی را تعریف و متحول میکند. اکتفا به حرف و سخن و پذیرش اینکه روسای جمهور دیگر هرگز مانند او برخی موانع را رد نکردهاند، کاری پیش نمیبرد.
شاید بیپروایی روحانی در پشتسر گذاشتن برخی از خط قرمزها از این امر ناشی میشود که مخالفان او خوب میدانند که امنیت بیش از هر چیز دیگر برای او اهمیت دارد و او به هیچوجه حاضر نیست بر جامعهای مواج مدیریت کند. دولت روحانی هرقدر به موقعیتهای انتخاباتی نزدیک میشود، با مسائل بیشتری مواجه خواهد شد. جنس استراتژی ثبات نمیتواند هیجان لازم را در سطوح مختلف مردم ایجاد کند. هیجانی که موجب کنش سیاسی شود با ذات استراتژی ثبات، ناهمگون است.
اصلاحطلبان تنها گروه سیاسی موجود در جامعه ایران هستند که هنوز از توان و انرژی لازم برای ایجاد هیجان و کنش سیاسی برخوردارند. از سوی دیگر این کنشگری سیاسی اجازه معامله و چانهزنی با دولت و مشارکت جدی را به آنها نمیدهد. غیاب سیاستی کنشگر که با موجی از هیجان توأم باشد، این نگرانی را به وجود میآورد که دولت روحانی تبدیل به دولت گذار یا دولت دائمیشود.
- بدگمانی به میهمانان تهران
امیر یوسفی در ستون سرمقاله روزنامه ايران نوشت:
1 نرخ آیند و روند مسافران ارشد جهانی به ایران، اوج گرفته است. این را ترافیک پاویونهای رسمی فرودگاههای کشور گواهی میدهند. خطوط هوایی جهان که چه بسا تا چندی پیش فقط کارمند و کارپرداز و کارگزار به تهران منتقل میکردند اکنون به ناوگان بزرگی برای آوردن و بردن بزرگان سیاست و دیپلماسی و اقتصاد دنیا به ایران بدل شدهاند. روزی نیست که صبح تا غروبش طیارهای وزیر و مدیر و مقام و رئیسی را از پایتختهای اروپایی روی باندهای تهران ننشاند یا نپراند. حالا هر روز از دروازه تهران، کاروانهایی وارد و صادر میشوند که بر کجاوههایش رؤسای جمهوری، وزرای ارشد، صاحبان صنایع و بنگاهها، چهرههای علمی و... نشستهاند. وانگهی، بلند پایگان برای سفر به تهران معتدل، به یک سفر سبک با همسفرانی اندک اکتفا نمیکنند. رئیس یک کشور که میآید به قاعده دوکابین مقام مسئول به همراه میآورد. سیاحتها هم به مرمر و سعدآباد محدود نمیماند؛ برخی میهمانان، حتماً به پاستور و بهارستان و سایر آدرس های مهم هم می روند. بهاین ترتیب، تهران برای مسافران معمولی، مقصد گردشگری؛ برای صاحبان تجارت و بازرگانی، کانون کاوشگری و سنجشگری؛ و برای اصحاب سیاست جهانی، قطب قرارهای حیاتی شده است. بیایید تسامح کنیم و اسم این اتفاق را عجالتاً بگذاریم «پایان تنهایی تهران» و «آغاز زوال انزوای ایران»؛ اسمهایی که شاید صددرصد دقیق نباشند اما بیگانه با واقعیت هم نیستند. کمتر کسی از سیاستمداران بزرگ جهان را میتوان این روزها پیدا کرد که در جیبش برات پرواز به تهران معتدل، و در سرش هوای سفر به این شهر را نداشته باشد. اینگونه بود که انگار به موازات بازگشت اعتبار به ویزای ایرانی، رونق هم به خطوط هوایی با مقصد تهران برگشته است. این رونق و اعتبار، بهخاطر خیلی چیزهاست اما شاید مهم ترینش، «برجام» و برکات آن باشد.
2 برجام، بپسندیم یا نپسندیم، پای خیلیها را به تهران گشود. این پاگشایی از میهمانان نامدار، معلوم بود که به مذاق بسیاری خوش نخواهد آمد. در آستین، هرچه داشتند بهکار زدند تا در وهله اول شیشه برجام بر زمین بخورد و از خورجین در نیامده، زایل شود. برخی به خود برجام پنجه انداختند. باقی به فرزندان برجام پریدند. از این فرزندان، فعلاً آن یکی که زمینه ورود «دیگران» به ایران را فراهم کرده بیش از همه در معرض تهمت است. مخالفان گمان میکنند که در جیب چمدان هر مسافر سیاسی یا اقتصادی یا فرهنگی که راهی تهران میشود، کالایی غیرمجاز وجود دارد. خیال میکنند که آستر قبای فلان میهمان اروپایی را اگر بشکافی جنسی قاچاق در آن خواهی یافت. مخالفان تند مزاجتر میگویند جنس را «خود امریکاییها» جاسازی کردهاند. ملایمترها اما تنازل میکنند و میگویند با هماهنگی امریکاییها بودهاست. خلاصه، سخن برسر تذکر به هشیاری نیست بلکه تکرار ذهنیتی است که خبر از یک تهاجم میدهد. از ضرورت هشیاری که لازمه هر تبادل و تعامل سیاسی است فراتر میرود. برخی از مخالفان آمد و شدها این ذهنیت را ایجاد می کنند که هر هواپیمایی که میپرد، منافع ملی ایران را در کابین بارها می گنجاند.
3 روحانی فهمیده است که مخالفان، تیر دوشاخه دارند. از شاخه اولش، اعتماد مردم را به پاکدستی و کفایت و صداقت دولت نشانه میگیرند؛ و از شاخه دومش امنیت و اعتماد میهمانان و مسافران و سرمایهگذاران را هدف میگیرند. به اعتبار این دریافت بود که روحانی دو سه بار و هر بار به دو سه زبان تأکید کرد برای هیچ خارجی کارت دعوت صادر نخواهد شد مگر آنکه وقتی به ایران میآید پیشاپیش چمدانش را از سرمایه و دانش فناوری پر کرده باشد؛ بیاید و مثل هر کاسب صادقی از بازار سالم این سرزمین بهرهبردارد بی آنکه دستش به جفا و ذهنش به خطا میل کند. روحانی از بازوهای دیپلماسی، چشمهای امنیتی و پنجههای فناوری کابینه خواسته است آیند و روند خارجیها را تحت احاطه داشته باشند. این، عزم دولت است و در آن کوتاهی نمیکند همچنانکه هیچگاه از مراوده و مبادله با «دیگری» کوتاه نمیآید.
- روزنههای کوچک اما کلیدی
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
عصر پنجشنبه هفته گذشته کاروان رئیس جمهور آمریکا که در حال رفتن به کاخ سفید بود، در اقدامی به ظاهر برنامهریزی نشده مقابل ساختمان هری ترومن توقف کرد تا باراک اوباما سری به یک جشن خصوصی بزند. جشنی که جان کری وزیر امورخارجه آمریکا برپا کرده بود. برای تقدیر از تمام دیپلماتهایی که نقشی در به دست آمدن توافق وین داشتند، چه بزن و بکوبی به راه انداخته بودند که خبرنگاران و عکاسان همراه اوباما اجازه نیافتند دلی از عزا درآورند و کامی شیرین کنند و مجبور شدند 20 دقیقه در ماشین منتظر بنشینند، الله اعلم!
البته با آنچه در هتل کوبورگ وین و متعاقب آن در شورای امنیت سازمان ملل -تحت عنوان برجام و قطعنامه 2231- حاصل شد، اگر آمریکاییها پایکوبی نکنند جای تعجب دارد. توافق هستهای با ایران سکهای است که دو رو دارد. یک روی آن فنی و مربوط به مسائل هستهای است و روی دیگر آن فراهستهای و معطوف به اهداف راهبردی واشنگتن در مقابل جمهوری اسلامی.
فتحالفتوح و برد 3 بر 2 و توافق قرن و... خواندن برجام از سوی مقامات دولت و تیم مذاکرهکننده کشورمان هم حلوا حلوایی است که دهان را شیرین نمیکند. آمریکاییها در طول حدود دو سال مذاکره نشان دادند به معنای واقعی کلمه روی اصول خود ایستادهاند! آنان از ابتدا اصل را بر بیاعتمادی مطلق گذاشتند و خروجی مذاکرات نیز کاملاً بر این اساس استوار است. با اجرای برجام، ایران باید گامهایی بردارد که متاسفانه قریب به اتفاق آنها غیرقابل بازگشت است و حریف که از قضا سابقهای پر و پیمان در بدعهدی دارد، میتواند با ادعاهایی واهی و تکراری از تعهدات خود سر باز زند و همان چهار تا قول نصف و نیمه درباره توقف - وجه بفرمایید توقف و نه لغو- تحریمهای هستهای را هم زیرپا بگذارد. کافی است آژانس اعلام کند توضیحات ایران درباره پی.ام.دی -یا همان ادعای جنبههای احتمالی نظامی برنامه هستهای ایران- کافی و راضیکننده نیست. به همین راحتی! پایبندی واشنگتن بر اصل بیاعتمادی تا حدی است که علی رغم همه تمهیدات، در نهایت مکانیسم ماشه را برای بازگشت فوری تحریمها اندیشیده و در توافق گنجانده است.
همین روی سکه توافق برای آمریکاییها برد است و شایسته برپایی جشن. روی دیگر هم دل بستن به تغییر رفتار و در نهایت ماهیت جمهوری اسلامی از دل این توافق و در دراز مدت است. همانطور که اوباما هم بارها تاکید کرده، برجام بدون دستیابی به این هدف استراتژیک و کاملاً حساب شده نیز از منظر آنان قابل دفاع است.
اما ما چگونه به برجام رسیدیم؟ و شاید سوال دقیقتر این باشد؛ برجام چگونه به ما رسید؟! پاسخ مبسوط و تشریح همه جوانب این سوال، مثنوی هفتاد من کاغذ است و از حوصله این بحث خارج. اما اتفاقات یک اتاق بزرگ را هم میتوان از روزنه یک سوراخ کوچک دید. این سوراخ کوچک مقالهای است که تنها چند هفته پس از روی کار آمدن دولت یازدهم در یکی از روزنامههای زنجیرهای منتشر شد؛ با عنوان «ابتکار یکجانبه در مذاکرات هستهای» به قلم ناصر هادیان، عضو اتاق فکر هستهای وزارت امورخارجه.
وی در این مقاله مینویسد؛ « تاکنون موضوع هستهای، عمدتا تمرکز بر معامله (بده - بستان) بوده است، اما سیاست «ابتکار یکجانبه» خروج از این چارچوب را پیشنهاد و یک اقدام اعتمادساز یکطرفه را توصیه میکند. در واقع در موضوع هستهای، دستگاه دیپلماسی ایران باید دست به یک «ابتکار یکجانبه» اعتمادساز بزند. بدون آنکه بخواهد مابهازا و امتیازی در قبال آن دریافت کند. این «ابتکار یکجانبه» اعتمادساز میتواند در هر یک از حوزههای شفافسازی در برنامه هستهای (transparency)، اقدامی در راستای ارتقای نظام راستیآزمایی (Varification)، یا عدم اعمال حقی از حقوقمان باشد. بهطور مثال در یک اقدام یکجانبه ایران میتواند 50 کیلوگرم از اورانیوم غنی شده با خلوص 20 درصد خود را تبدیل به میله سوختی کند.»
شاید برخی مدعی شوند مگر یک مقاله در یک روزنامه چقدر اهمیت دارد که یک موضوع کلان و سوالی مهم براساس آن پاسخ داده شود. بله! سوراخ روی در مهم نیست. مهم چیزهایی است که از راه آن میتوان دید. آنچه در عمل روی داد ابتکاری به مراتب یکجانبهتر بود. در حالی که هادیان معتقد است رها کردن50 کیلوگرم اورانیوم 20 درصد -کمتر از 18 درصد از کل اورانیوم 20 درصد خدابیامرز!- برای جلب اعتماد حریف کافی است، همان ابتدای مسیر چنان ابتکاری به خرج داده شد که نه تنها اعتماد حریف جلب بلکه خیالش از اساس راحت شود! نیمی از 280 کیلوگرم سوخت 20 درصد تبدیل به میله سوخت و نیمی دیگر با رقیق شدن، هوا شد و تمام. نتیجه راهبرد «ابتکار یکجانبه»، مسیر «توافق به هر قیمتی» است و بدون شک در این مسیر هم به فرجامی بهتر از برجام نمیتوان رسید.
متاسفانه در به خرج دادن ابتکار یکجانبه چنان دست و دل بازی به خرج داده شد که حتی صدای تئوریسین آن را هم درآورد؛ «درباره بخش نخست یعنی زمان بندی کارها و امتیازهای مرحله به مرحله و متقابل هر یک از دو طرف باید بگویم وقتی متن 159 صفحهای کل سند را میخوانیم میبینیم که از این منظر، امتیازهای داده شده ایران بسیار بیشتر است...صادقانه باید بگویم که اگر من بودم، چنین توافقی را امضاء نمیکردم و مذاکراتی متفاوت را دنبال میکردم...اگر محاسباتی نگاه کنیم متوجه میشویم که امتیازهای داده شده ایران در مقابل امتیازهای گرفته شده، 70 به 30 هم نیست!» اینها بخشی از سخنان چند روز پیش هادیان در اندیشکده شورای آتلانتیک آمریکاست. نکته جالبتر آنکه وی با همه این انتقادات و اعتراف به اینکه خود حاضر نیست چنین توافقی را امضا کند اما از آن حمایت میکند! چرا؟ چون توافق قطعهای از یک پازل بزرگتر است. چیزی که وی از آن به عنوان عادی شدن روابط - ایران و آمریکا- نام میبرد.
این نمونه، نمادی از یک تفکر است. تفکری که نتیجهاش دادن همه نقاط قوت در ابتدای مسیر برای اعتمادسازی با دشمن است. داشتن چنین تفکر و وجود چنین افرادی چیز عجیب و غریبی نیست. مسئله وقتی قابل تامل میشود که این تفکرات و افراد به مراکز تصمیمسازی راه مییابند. در امین، شجاع، غیور و متدین بودن تیم مذاکرهکننده کشورمان تردیدی نیست اما وقتی دادههای هوشمندترین مغزها و دستگاههای محاسباتی نیز اشتباه باشد، نمیتوان انتظار خروجی صحیح داشت. کارکرد نفوذیها در مراکز تصمیمسازی نیز به همین شکل است. ارائه دادههای غلط و مختل کردن سیستم محاسباتی تصمیم گیرندگان.
درباره نفوذیها در مراکز تصمیمسازی گفتنی بسیار است. تصمیمسازان مانند تصمیمگیران در معرض دید نیستند و اگر نگوییم هیچ نظارتی بر خط سیر فکری و عملی آنان وجود ندارد، حداقل میتوان گفت این نظارت چنان ضعیف است که بیشتر کارکرد نوشداروی پس از مرگ سهراب را دارد. مورد عبدالحسین هراتی را که یادتان هست؟ همان کسی که بزرگترین دروغ و تهمتها را در خارج به انقلاب و حضرت امام(ره) نسبت داد، به کشور برگشت و در دانشگاه آزاد پست گرفت و مشاور رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام هم شد!
شناخت نفوذیها در مراکز تصمیمسازی اقتصادی و بخصوص فرهنگی، بسیار دشوارتر از میدان سیاست است. نفوذیها مانند سوراخهای کوچکی هستند که پیدا کردن آنها در بدنه یک سد کار آسانی نیست و شاید به خودی خود چندان مهم هم نباشند. اما اگر به تعداد کافی و براساس طرحی دقیق ایجاد شوند چه؟! مادلین آلبرایت وزیر امور خارجه وقت آمریکا که نزدیکی قابل توجهی با لابی صهیونیستی آمریکا دارد از این طیف با عنوان «فرزندان فکری» خود یاد میکند و میگوید: من به فرزندان فکریام در ایران امیدوارم.