جملات کلیدی:
- دوقطبی سازی صورت گرفته پیرامون توافق هسته ای،ناشی از خطای تحلیلی است
- مقاومت و مذاکره در تفکر دینی مکمل و پشتوانه یکدیگرند
- پذیرش قطعنامه 598 و توافق برجام به معنای عبور از سیاست مبارزه با استکبار نبوده است
- تن دادن نظام به مصالحه ناشی از این تحلیل بود که اهداف از طریق مذاکره بهتر تامین می شود
- تنها در سایه مقاومت بود که دشمنان ما مجبور به مذاکره از موضع برابر شدند
- جمهوری اسلامی همواره مذاکره از موضع ضعف را رد کرده است
- برجام نه یک توافق فاجعه بار و نه یک فتح الفتوح؛ بلکه توافقی دارای ضعف ها و قوت های خاص خود است
- عده ای تنگ نظرانه مبارزه به محدود به تقابل و نبرد رودرو با دشمن کرده اند
- مذاکره و تلاش برای رفع مشکلات معیشت مردم نیز شکلی از مبارزه است
- عده ای به غلط آرمان گرایی را در تقابل با عقلانیت،واقع بینی و تدبیر برای معیشت مردم قرار می دهند
- چرا منتقدان پذیرش قطعنامه 598 هیچ گاه به دستاوردهای بزرگ ما از آن اقدام اشاره نمی کنند
- عده ای واقع بینی را مستلزم دست شستن از آرمانها و تن دادن به واقعیت موجود می دانند
- برجسته سازی هزینه ها و کم ارج نشان دادن دستاوردهای مقاومت از ویژگی های تفکر سازش گراست
- تجربه نشان می دهد آرمان گرایان هیجانی در بسیاری موارد به انقلابیون پشیمان بدل می شوند
- گروهی از مسلمانان سطحی نگر، پذیرش صلح حدیبیه را به عنوان تعطیلی مبارزه حق و باطل می دانستند
- امام(ره) در فردای فتح خرمشهر مطابقی یک تحلیل کاملا منطقی، امکان مذاکره را مدنظر داشته اند
- طرح استراتژی قهرمانانه تنها بر بستر تجدید نظر آمریکا در سیاست برتری جویانه قبلی خود امکان پذیر شد
- شکل مبارزه و دامنه آن تنها باید متناسب با اقتضائات صحنه مبارزه و مبتنی بر سنجش عقلانی انتخاب کرد
- پذیرش برجام و قطعنامه 598 ،باید به عنوان گامی در مسیر کلان انقلاب اسلامی دیده شود
- مقدمه:
طی سالهای گذشته مهمترین مساله مطرح در فضای سیاسی و اجتماعی کشور ما موضوع پرونده هستهای بوده است. این مساله که ابتدا در قالب یک جنجال تبلیغاتی برنامهریزی شده و در صدر اخبار جهانی قرار گرفت، به سرعت به یکی از اصلیترین موضوعات دیپلماسی جهانی و به تبع آن اصلیترین موضوع سیاست خارجی جمهوری اسلامیایران بدل شد. در مدت زمان 12سالی که از آغاز این پرونده میگذرد، در جامعه و فضای نخبگی ما بحث پیرامون ابعاد این ماجرا، نحوه مدیریت آن و نهایتا شیوه مطلوب مواجهه با آن موضوع بحث جاری بوده است. با دستیابی به توافق موسوم به برجام هم بحث همچنان ادامه دارد.
اهمیت این پرونده در تاریخ جمهوری اسلامیایران تنها با یک واقعه دیگر قابل مقایسه است: جنگ تحمیلی 8 ساله و پذیرش قطعنامه 598. ازحیث دلایل شکلگیری، بازیگران نقشآفرین درمقابل نظام اسلامی، روند وقایع، منطق حاکم برروندشکل گیری مصالحه با یکدیگر شباهتهای فراوانی میان این دو واقعه وجود دارد. به واسطه همین شباهتهاست که طی چند سال گذشته بحث پیرامون مقایسه این دو رویداد در جریان بوده است. در جریان ناشی از دوقطبی غالب بر فضای سیاسی ما دو برداشت متفاوت از این دو رویداد شکل گرفته است: عدهای پذیرش قطعنامه 598 را ناشی سازشکاری گروهی از اطرافیان امام راحل میدانند. آنان مدعیاند که برخی از اطرافیان حضرت امام(ره) با هدف زمینهسازی برای اهداف سیاسی داخلی و نیز عادیسازی رابطه با جهان غرب، شرایطی را به وجود آوردند که امام(ره) علیرغم نظریه اولیه خود مبنی بر ضرورت تداوم نبرد، توقف جنگ و پذیرش قطعنامه را اعلام کنند و این اقدام خود را به «نوشیدن جام زهر» تعبیر کنند. حامیان این تحلیلها چنین رویکردی را به بحث مذاکرات هستهای اخیر و توافق برجام هم تسری میدهند و دستاندرکاران این اقدام را به تکرار آن واقعه متهم میکنند. در مقابل این گروه، عدهای دیگر که با پذیرش قطعنامه و اجرای توافق برجام همسویی دارند، با نقد سیاست مقاومت و تاکید بر هزینههای ناشی از پیگیری آن، عنوان میکنند که هم در مقطع پایانی جنگ و هم در سالهای اخیر در ماجرای هستهای، جمهوری اسلامیایران توان ادامه روند قبلی را نداشته است. این گروه اغلب بر دشواریهای ادامه مسیر تقابل و بر دستاوردهای سیاست مصالحه تاکید میکنند. عنصر مهم و حساس تحلیل این گروه جایی آشکار میشود که با تکیه بر این نکته که تمام مشکلات جمهوری اسلامی ناشی از دشمنی با استکبار جهانی و خصوصا آمریکاست، اساسا سیاست مبارزه را زیر سوال میبرند و هم در مقطع بعد از جنگ و هم مقطع بعد از توافق، این اقدامات را گامی به سوی خروج ایران از موضع تقابل با نظام جهانی و ورود به فضای روند عادیسازی روابط با قدرتهای جهانی میدانند.
ما تلاش خواهیم کرد تا با تمرکز بر جهتگیری و مدیریت کلان امام(ره) و رهبر معظم انقلاب به عنوان راس نظام اسلامیدر جریان این دو واقعه به تحلیل منطق حاکم بر رفتار جمهوری اسلامیبپردازیم و نشان دهیم که این دوگانهانگاری و قطبیسازی جاری در این دو تحلیل تا چه حد دارای خطای تحلیلی است. باور ما این است که مقاومت و مذاکره در تفکر دینی و سیره امام و رهبری نهتنها در تقابل و تضاد با یکدیگر نیستند، بلکه مکمل و پشتوانه یکدیگرند. از سوی دیگر مواجهه اصولی و درست با منظومه نظری و عملی امام و رهبری نشان میدهد که پذیرش قطعنامه 598 و توافق برجام از سوی نظام اسلامی، نهتنها به معنای پشیمانی از سیاست مبارزه با استکبار و گام اول حرکت به سوی عادیسازی رابطه با غرب نیست، بلکه تنها مرحلهای است از مراحل و روند بیپایان مبارزه حق و باطل. مبارزه و مجاهدهای که در کنه فلسفه انقلاب اسلامی نهفته است. مبارزهای که نباید آن را تنها به مبارزه در میدان جنگ و مقاومت فروکاست. به عبارت بهتر برای جمهوری اسلامی استراتژی مبارزه با کفر و ظلم پایانناپذیر است، ولی تاکتیکها و شیوههای مبارزه بنا به اقتضائات زمانه و واقعیات میدانی تعیین خواهد شد. مقاومت و مذاکره برای ما ابزارهایی برای تحقق اهداف و پیشبرد سیاست اصولی مبارزه هستند.
- شرایط منتهی به مذاکره معطوف به مصالحه:
در تحلیل روند منتهی به پذیرش قطعنامه 598 و توافق برجام، معتقدان به دوگانه فوق شرایط را به نحوی یکسویه تعبیر و تفسیر میکنند. منتقدان قطعنامه 598 و برجام بر این امر پای میفشارند که در صورت پایداری و مقاومت، امکان عقب راندن وجود داشته و تنها سستیها و تحلیلهای غلط مانع از تحقق اهداف شده است. گروه مقابل عنوان میکنند که ایران در آستانه پذیرش توافقها، در شرایط نامناسبی بوده و نهتنها امکان ادامه روند پیشین وجود نداشته است، بلکه ادامه جنگ و منازعه هستهای میتوانست تهدیدهای زیادی را علیه کشور و نظام به وجود آورد.
از نظر ما هر دو تحلیل دچار یکسویه نگری هستند و این یکسویهنگری آنها را در تحلیل خود دچار خطا کرده است. نگاهی واقعبینانه به قصه پایان جنگ تحمیلی و پایان ماجرای هستهای نشان میدهد که تن دادن جمهوری اسلامی به روند مصالحه ناشی از احساس ضعف و ناتوانی در مقابل قوت دشمن نبود، بلکه ناشی از شکلگیری این تحلیل و احساس نزد تصمیمگیران جمهوری اسلامیایران بوده که اولا تحقق اهداف موردنظر از طریق ابزارها و تاکتیکها پشت خاکریزها ممکن نیست، ثانیا شرایطی فراهم آمده که تحقق این اهداف از طریق ابزارهای دیگر یعنی پشت میز مذاکره بهتر قابل تحقق است. مساله مهم دیگر آن است که در سوی دیگر میدان هم چنین احساسی در دشمن شکل گرفته بود. مستندات نشان میدهد در هر دو ماجرا، دشمنی که ابتدا به هدف تحقیر نظام اسلامی، تحمیل اراده خود بر انقلاب، ناامید کردن مردم از نظام دینی و در یک کلام از میان برداشتن نظام اسلامی وارد میدان شده بود، از مقطعی به بعد و در سایه ایستادگی جمهوری اسلامی ایران و دستاوردهای ناشی از این مقاومت، تحلیلهای خود را تغییر داده و چاره کار را در مصالحه و حل موضوع از موضعی بسیار متفاوت از موضع اولیه خود میبیند.
مساله آن است که در هر دو رویداد یکی از اصلیترین اصول راهنمای رفتار جمهوری اسلامی حمایت از مذاکره از موضع برابر و ردمذاکره از موضع ضعف بوده است. در هر دو مقطع زمانی، مذاکره برای جمهوری اسلامیبه عنوان ابزاری برای تحقق اهداف تنها زمانی جدی میشود که طرف مقابل با تغییر موضع خود، حاضر به گفتوگو از موضعی برابر و به رسمیت شناختن حقوق ایران ولو به صورت نسبی میشود. این تغییر موضع ناشی از ناامیدی از پیشبرد اهداف از طریق ادامه سیاست فشار و تهدید است. ایران در ماجرای جنگ تحمیلی در حالی که تا مقطع صدور قطعنامه 598 در تیر 1366، همه قطعنامههای قبلی را رد کرده بود، این قطعنامه را نه رد و نه تایید کرد، بلکه کوشید تا از موقعیت برتر خود در جبههها به سود بهبود شرایط آن اقدام کند. در ماجرای هستهای هم تنها زمانی ایران تن به مذاکره جدی و رودررو با طرف آمریکایی داد که آمریکاییها با تغییر موضع خود، حاضر به پذیرش خواستههای ایران شدند. نگاهی به خاطرات محمد البرادعی در مورد مواضع مقامات آمریکایی و اروپایی در مورد ضرورت برچیدن تمام زیرساختهای هستهای ایران و مقایسه آن با مواضع چند سال اخیر مقامات دولت اوباما به خوبی این تغییر موضع را آشکار خواهد کرد.
- خطای تحلیل و دوگانهسازی ساختگی
خطای تحلیل حامیان، دوگانهسازیهای فوق را به جایی رسانده که عدهای (به صورت آشکار و پنهان) پذیرش قطعنامه و برجام به چیزی در حدود «فاجعه» و عاملان آن را به «خیانت» متهم میکنند و گروهی دیگر با ستایش این دو توافق و تعبیر آن به «فتحالفتوح»، عاملان آن را به «اسطوره» بدل میکنند. علیرغم موضع متفاوت تحلیلی، نتیجه این دو تحلیل یکی است. هر دو دسته ورود جمهوری اسلامی ایران به سیاست مذاکره معطوف به مصالحه و پذیرش توافق را از موضع ضعف و به عنوان مقدمهای برای دست شستن از استراتژی مبارزه با استکبار نظام اسلامی و گام اول برای عادیسازی روابط با دنیای غرب به عنوان دشمن اصلی جمهوری اسلامیدانند. فرآورده نهایی این دوقطبی هم نهایتا به بنبست کشاندن مسیر حرکتی نظام است. گروه اول در عمل بدیلی را برای حل مساله ارائه نمیدهند و گروه دوم حل مساله را منوط به تجدیدنظر در اصول و هویت نظام میدانند.
این خطای تحلیلی کلیدی ناشی از بیتوجهی نسبت به استراتژی و تاکتیک در نظام دینی است. خطایی که باعث میشود گروهی از توافق دچار خوف و گروهی دیگر دچار ذوق شوند. هر دو دسته از تحلیلها با تصور تقابل میان سیاست مقاومت و سیاست مذاکره، گذر از اولی و در پیش گرفتن دومی را به عنوان نشانهای از تجدیدنظرطلبی و گذار نظام دینی از رویکرد انقلابی به رویکرد یک نظام عادی میدانند. این در حالی است که مراجعهای به رویکردهای امام راحل(ره) و مقام معظم رهبری در مقطع قبل و بعد از پذیرش قطعنامه و توافق، نشان خواهد داد که در نگاه و تحلیل آنان، نبرد نظامی- مقاومت و مذاکره معطوف به مصالحه تنها دو روی یک سکه و شیوههایی در خدمت سیاست اصولی و بنیادین نظام اسلامی یعنی مبارزه با استکبار، ظلم و باطل است. نظام اسلامی نهتنها سیاست اصولی خود را کنار نمیگذارد، بلکه به عنوان نظامی عقلایی بر پایه ارزیابی صحنه مبارزه و شرایط میدانی آن، بهترین شیوه و تاکتیک لازم را برای تحقق اهداف خود بر میگزیند. اینجاست که در نظام تفکر دینی مفهوم مصلحت مطرح میشود. مصلحتی که نهتنها در تقابل با حق نیست، بلکه در امتداد آن و در خدمت تحقق آن است.
کسانی که در مقام تخطئه سیاست مذاکره و مصالحه برآمدهاند و پذیرش قطعنامه 598 و توافق برجام را آشکار و پنهان به خیانت تعبیر میکنند، با محدود ساختن مفهوم اصولی مبارزه در محدوده صرف تقابل، به این نکته توجه ندارند که مبارزه در تفکر دینی و مفهومی بسیار وسیع است که کلیه کنشهای فرد و نظام مبتنی بر حق را شامل میشود. در نظام تفکر دینی اگر وجهی از مبارزه، نبرد رودررو و مقاومت میدانی است، مذاکره، تلاش برای معیشت و حل مشکلات روزمره مردم هم اشکال دیگری از مبارزه است که هدف غایی آن اعتلای نظام مبتنی بر حق است.
متاسفانه شاهدیم برخی با درک محدود و قشریگرایانه از آرمان گرایی، آن را در تقابل با عقلانیت، واقعبینی، مصلحتاندیشی و تدبیر برای معیشت مردم قرار میدهند. آنها با بیتوجهی به دستاوردهای کوتاهمدت، میانمدت و بلندمدت انعطاف تاکتیکی جمهوری اسلامی در مقطع پایان جنگ، به این نکته توجه ندارند که دستاوردهای نهایی پذیرش قطعنامه 598، تحقق اهداف اصولی راهبرد مبارزه از مسیر دیگری بوده است. آنها توجه نمیکنند که پذیرش قطعنامه 598 راهی را گشود که نتیجه آن نهتنها شکاف انداختن در صف دشمنان نظام اسلامی و حذف صدامحسین از صحنه خاورمیانه بود، بلکه زمینه بزرگی برای اعتلای جمهوری اسلامی و تقویت جبهه مقاومت در خاورمیانه گشود. این گروه توجه ندارند که در سایه این انعطاف تاکتیکی بوده که ایران از تهدیدها فرصت ساخت و دشمنان خود را که به فروپاشی این نظام دل بسته بودند، به پذیرش خواستههایش وادار کرد.
در مقابل گروه فوق، برخی ذوقزدگان و دلدادگان سیاست مصالحه و مذاکره نیز با بیتوجهی به اصول و آرمانهای انقلاباسلامی که براساس نفی طاغوت و انکار ولایت شیطان استوار است، گذر از سیاست مقاومت به سیاست مذاکره و مصالحه را ناشی از پشیمانی نظام اسلامی از مقاومت و ایستادگی خود میدانند و براساس برداشتی سکولار از عقلانیت، واقعبینی را به دست شستن از آرمانها و تن دادن به واقعیت ظالمانه نظم بینالمللی لیبرالی و سلسلهمراتب حاکم بر آن میبینند. آنها دائما در حال تکرار این سخن هستند که تحقق توسعه و پیشرفت و تامین عزت و معیشت مردم جز در سایه این روند ممکن نخواهد شد. این گروه با دست گذاشتن بر هزینههای استراتژی مبارزه و برجستهسازی این هزینهها و کاستن از دستاوردهای آن به صورت خواسته یا ناخواسته در پی ضعیف نشان دادن خود و بزرگ جلوه دادن دشمن و تواناییهای آن هستند و آن را مقدمهای بر این نتیجهگیری قرار میدهند که نظام دینی باید از آرمانهای خود دست شسته و به نظام «عادی» بدل شود که واقعیتهای نظام جهانی را میپذیرد و در ذیل آن و با قواعد آن درصدد تحقق منافع خود است. آنها با بسط دامنه مفهوم مصلحت نظام، آن را تا جایی گسترش میدهند که عملا به عنوان زمینهای برای پذیرش ولایت کفر بدل میشود.
این جریان با غفلت از صحنه مبارزه و دلایل تن دادن طرف مقابل به مصالحهای متوازن با جمهوریاسلامی، توجه ندارند که عزت مذاکرهکنندگان ما پشت میز مذاکره، نتیجه چیزی جز دستاوردهای مقاومت همهجانبه نظام و مردم نیست. در مبارزه با دشمنانی که در پی حذف و نابودی ما هستند و خواسته اصلیشان «باز کردن تک تک پیچ و مهرههای تاسیسات هستهای ایران» است، صرف لبخندها و سخن گفتنها زمینه تحقق اهداف و خواستهها نیستند، بلکه آنچه به رسمیت شناخته شدن حقوق ما را تضمین میکنند، داشتهها و قابلیتهایی است که جز با مقاومت توام با هزینه و فایده به دست نمیآید. این گروه به این نکته توجه نمیکنند که آنچه باعث دستیابی به توافقهای نسبتا متوازن و قابل قبول شده است، چیزی جز دستاوردهای سیاست مقاومت نبوده است. دستاوردهایی که دشمن را به تجدیدنظر در سیاست اولیه خود و پذیرش ایران و خواستههای آن به عنوان یک واقعیت غیرقابل چشمپوشی مجبورکرده است. این تغییر نه تحولی ناشی از حسننیت طرف مقابل، بلکه دقیقا ناشی از درک ناتوانی در تحمیل اراده خود بر نظام اسلامی بوده است. وقتی به سخنرانیها و مواضع باراک اوباما مراجعه شود، درک این نکته آسان خواهد بود که او دائما بر ناکارآمدی سیاست فشار بر ایران و غیرممکن بودن تغییر رویکرد اصولی ایران درصورت تشدید فشارها تاکید میکند. تجربه عدمپایبندی دشمن به توافقات نامتوازن و یکطرفهای مانند پاریس و سعدآباد نشان میدهد دشمن اگر احساس کند که توان تحمیل اراده خود را بر ما دارد، لحظهای در پشت کردن به تعهدات خود تردید نخواهد کرد.
نگاهی به تاریخ جمهوری اسلامی نشان داده است که حامیان برداشتهای تحجرگرایانه و قشری، از مفهوم مبارزه و آرمانگرایی، نهتنها در درک صحنه مبارزه و اقدام مناسب دچار اشتباه شدهاند و با اعمال ناسنجیده و نالازم خود هزینههای زیادی برای حرکت کلی انقلاب ایجاد کردهاند، بلکه با گذشت زمان موضع خود را 180درجه تغییر داده و به «انقلابیون پشیمان» بدل شدهاند که دائما در حال تبری جستن از گذشته خود هستند و مسیری درست عکس عملکرد قبلی خود پیش گرفتهاند. براساس تجربه گذشته میتوان آینده قشری نگران و متحجران امروز را نیز پیشبینی کرد.
در سوی دیگر تجربه نشان میدهد دلدادگان نیز تا چه میزان در تحلیلهای خود به اشتباه رفتهاند. تجربه 3 دهه گذشته تعاملات ایران و آمریکا نشان میدهد که علیرغم امیدهای بسیار به طرف مقابل، تقریبا تمام تلاشهای این گروه برای عادیسازی رابطه با غرب و ایالات متحده به شکست انجامیده؛ شکستی که تقریبا عامل تمام آنها نه طرف ایرانی که طرف آمریکایی بوده است. فراموش نکردهایم که 10سال قبل آمریکاییها، کمکهای جمهوری اسلامی به نبرد با طالبان و صدام حسین، نه به حسننیت ایران، بلکه به ضعف نظام اسلامی تعبیر کردند و به طرف اروپایی مذاکرهکننده با ایران اعلام کردند آنها حاضر به پذیرش هیچ نوع توافقی که متضمن حفظ زیرساختهای هستهای ایران باشد، نخواهند بود. در مقطع کنونی هم در مقابل شیفتگیهای موجود برای عادیسازی رابطه با آمریکا، طرف مقابل دائما از ایران به عنوان«دشمن» یاد میکند و بر ادامه سیاستهای خصمانه در سالهای آتی تاکید میکند.
- منطق تعطیلناپذیر مبارزه و انعطافپذیری تاکتیکی در نظام ولایی
در مقابل دو منطق یکسویه و افراط و تفریطی دلواپسی و دلدادگی، منطق رویکرد انقلابی مبتنی بر اندیشههای امام (ره) قرار دارد که اساس آن مبتنی بر تاکید بر تداوم همیشگی بر منطق مبارزه و آشتیناپذیری کفر و ایمان از یک سو و گزینش ابزارها، زمینهها و تاکتیکهای این مبارزه مبتنی بر سنجش عقلایی و اقتضائات زمانه و شرایط میدان مبارزه است. نگاهی به سیره فکری و عملی امام راحل و مدیریت راهبردی مقام معظم رهبری برای ما به مثابه راهنمایی است که نشاندهنده منطق صحیح در مواجهه با دشمن و نحوه تعامل با آن است. اساس بنیادین این بینش راهبردی مبتنی بر این تلقی است که در جهان جدالی پایانناپذیر میان کفر و ایمان و حق و باطل در جریان است که هرگز آشتی میان آنها ممکن نخواهد شد. صحنه مبارزه ابدی و ازلی در جریان این مبارزه ساخته میشود و نتیجه آن تداوم مبارزه تا زمانی است که منطق حق و ایمان بر سیطره کفر و باطل پیروز شود. مطابق چنین تفکری گرچه ممکن است در درک مادی و عقلانیت سکولار صحنه مبارزه را حاکی از نبردی نابرابر و محتوم به شکست ببینید، ولی یکی از عناصر ایمان، باور وجود سنن الهی است که طبق آن خداوند یاری مومنان را در این نبرد تضمین کرده و پیروزی را به آنها وعده داده است. طبق همین سنن الهی، پیروزی در این مبارزه قطعی و همیشگی تنها زمانی حاصل خواهد شد که:
1- مومنان ضمن شناخت دشمن و عدماعتماد به او، مرعوب تهدید و تطمیع دشمن نشوند، بر اصول و ایمان خود استوار بمانند و وحدت و همدلیشان را حفظ کنند.
2- عملکرد خود در میدان مبارزه را مبتنی بر عقلانیت متصل به وحی و واقعبینی مبتنی به درک اقتضائات زمانه تنظیم کنند، انعطافپذیری تاکتیکی داشته باشند، مصلحتها را در نظر بگیرند و چشمانداز وسیعتری به صحنه واقعی مبارزه داشته باشند و مسائل اصلی و فرعی را از یکدیگر تمییز دهند.
نگاهی به سیره رسول گرامی اسلام در ماجرای صلح حدیبیه نشاندهنده مصداقی مبتنی بر همین مبناست. عمل مبتنی بر درهم تنیدگی ایمان و عقل منجر به این میشود که خداوند صلح حدیبیه را به «فتح مبین» تعبیر کند و وعده پیروزی نهایی به مسلمانان بدهد. حال آنکه گروهی از مسلمانان سطحینگر، پذیرش صلح حدیبیه را به عنوان تعطیلی مبارزه حق و باطل میدانستند، رسول گرامی اسلام آن را به عنوان گامی در راستای تحقق هدف عالیه پیروزی بر کفر برشمردند. گامیکه علیرغم نگاه سطحینگر اولیه به یکی از سکوهای اوجگیری حق بدل شد.
- امام(ره) و مدیریت راهبردی جنگ تحمیلی
در ماجرای دفاع مقدس هم متاسفانه تصوری کلیشهای وجود دارد که مدیریت امام(ره) را محدود به دوگانهای میکند که مطابق آن گویی امام از همان ابتدا تنها راه پیروزی را نبرد نظامی و ادامه جنگ میدانسته و در نهایت به خاطر سازشکاری اطرافیان تن به پذیرش قطعنامه داده است. حال آنکه نگاهی دقیقتر نشان میدهد که امام(ره) در همان فردای فتح خرمشهر مطابق یک تحلیل کاملا منطقی، امکان مذاکره را مدنظر داشتهاند و تنها بعد از جمعبندی نظرات مسئولان نظامی و سیاسی و فراهم نبودن شرایط و بسترهای دستیابی به یک مصالحه متوازن، به ادامه نبرد نظامیحکم دادهاند. روی دیگر ماجرا هم زمانی آشکار میشود که به تحلیل و تلقی امام از پذیرش قطعنامه، توجه دقیقتری داشته باشیم. امام در سه سند مهم تاریخی یعنی منشور روحانیت، پیام به رزمندگان و پیام به ملت به مناسبت سالگرد کشتار مکه، شرایط پذیرش قطعنامه و آینده سیاست نظام راهبردی نظام اسلامی را ترسیم میکنند. امام در پیام خود به حجاج میفرمایند: «اما در مورد قبول قطعنامه که حقیقتاً مسأله بسیار تلخ و ناگواری برای همه خصوصاً برای من بود، این است که من تا چند روز قبل معتقد به همان شیوه دفاع و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجرای آن میدیدم ولی به واسطه حوادث و عواملی که از ذکر آن فعلاً خودداری میکنم و به امید خداوند در آینده روشن خواهد شد و با توجه به نظر تمامی کارشناسان سیاسی و نظامی سطح بالای کشور که من به تعهد، دلسوزی و صداقت آنان اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتشبس موافقت کردم و در مقطع کنونی آن را به مصلحت انقلاب و نظام میدانم و خدا میداند که اگر نبود انگیزهای که همه ما و عزت و اعتبار ما باید در مسیر مصلحت اسلام و مسلمین قربانی شود، هرگز راضی به این عمل نمیبودم و مرگ و شهادت برایم گواراتر بود....» (صحیفه امام، ج21: 92) امام به این ترتیب نبرد نظامی و پذیرش قطعنامه را به عنوان تاکتیکهای معطوف به تامین اهداف و مصالح نظام تعبیر میکنند که هر یک متناسب با شرایط اتخاذ شدهاند. در پیامی دیگر امام(ره) این تعبیر را که پذیرش قطعنامه به معنای پایان سیاست راهبردی مبارزه است، رد کرده و عنوان میکنند: «خداوندا تو میدانی که ما سر سازش با کفر را نداریم.» (صحیفه امام، ج 21: 95). و «کسی تصور نکند که ما راه سازش با جهانخواران را نمیدانیم ولی هیهات که خادمان اسلام به ملت خود خیانت کنند... آن چیزی که در سرنوشت روحانیت واقعی نیست سازش و تسلیمشدن در برابر کفر و شرک است که اگر بندبند استخوانهایمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالای دار برند، اگر زندهزنده در شعلههای آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستیمان را در جلوی دیدگانمان به اسارت و غارت برند، هرگز اماننامه کفر و شرک را امضاء نمیکنیم.» (صحیفه امام، ج21: 98). امام بر چنین مبنایی از فرزندان انقلابی خود میخواهد که «کینههای انقلابی»خود را برای نبرد در سایر میدانها حفظ کنند. «ما مىگوييم تا شرك و كفر هست، مبارزه هست. تا مبارزه هست، ما هستيم. كمربندهاتان را ببنديد كه هيچ چيز تغيير نكرده است.... بغض و كينه انقلابىتان را در سينهها نگه داريد، با غضب و خشم بر دشمنانتان بنگريد و بدانيد كه پيروزى از آن شماست.»
- مقام معظم رهبری و مدیریت پرونده هستهای
در ماجرای هستهای هم مدیریت راهبردی مقام معظم رهبری بر همین اصول استوار است. کلیدواژه اصلی رهبر معظم انقلاب طی سهدهه رهبری نظام اسلامی، تاکید بر آشتیناپذیری موضع نظام اسلامی و استکبار جهانی بوده است. رهبری ضمن تاکید مداوم بر ضرورت شناخت و درک صحنه مبارزه، موضوع هستهای را تنها یکی از مصادیق این مبارزه بیان کردهاند که هدف اصلی دشمن در آن به زانو درآوردن نظام اسلامی و مجبور کردن آن به کنار گذاشتن سیاست اصولی مبارزه با نظم ظالمانه کنونی حاکم بر جهان است. در کنار تاکید بر این تعارض ذاتی، رهبر انقلاب هیچگاه اصل و ضرورت مذاکره برای تامین اهداف ملی و رفع بهانهها را رد نکردند. این تاکید بر حفظ میز مذاکره زمانی مورد تاکید بود که ایران بر اساس تجربه شکست ناشی از عقبنشینیهای مداوم دوساله در مقابل سه کشور اروپایی، سیاست مقاومت حداکثری را پیش گرفته بود. رهبر معظم انقلاب در سال 1386 و طی یک سخنرانی ضمن انتقاد از تجربه تلخ عقبنشینیهای یکسویه مذاکرهکنندگان ایرانی در سالهای قبل و تایید سیاست مقاومت و پیشبرد برنامه غنیسازی ایران، فرمودند «آن روزى كه رابطه با آمريكا مفيد باشد، اول كسى كه بگويد رابطه را ايجاد بكنند، خود بنده هستم.»(13/10/86) شرایط چنین مذاکرهای زمانی حاصل شد که به دنبال آشکار شدن دستاوردهای حاصل از پیگیری سیاست مقاومت، طرف مقابل از موضع برتریطلبانه خود کوتاه آمد و درخواست مذاکرهای برابر و متوازن را داد. «آمريكاییها مرتب و پیدرپی پیغام میدهند كه ما در پیشنهاد مذاكره منطقی صادقیم؛ یعنی صادقانه از شما میخواهیم كه مذاكره كنید و مذاكره منطقی كنیم؛ یعنی مذاكره تحمیلی نباشد. من در جواب میگویم: ما به شما بارها گفتهایم در پی سلاح هستهای نیستیم،
شما میگویید باور نمیكنیم؛ ما چرا باید حرف شما را باور كنیم؟! .... برداشت ما این است كه پیشنهاد مذاكره از سوی آمریكاییها، یك تاكتیك آمریكایی و برای فریب دادن افكار عمومی است. باید ثابت كنید این نیست. میتوانید ثابت كنید؟ ثابت كنید.»(1/1/92) با فراهم شدن زمینههای نسبی برای مذاکره متوازن، رهبر انقلاب با طرح استراتژی نرمش قهرمانانه زمینههای گذار از سیاست مقاومت حداکثری به سیاست گفتوگوی رودررو در خصوص بحث هستهای را فراهم کردند.
در حالی که رهبر انقلاب طی دو سال گذشته مدیریت کلان فرآیند مذاکره و مصالحه را برعهده داشتهاند و روند کلی آن را مورد تایید قرار دادهاند، در عین حال در مقابل برداشتی که برجام را مقدمهای برای عادیسازی روابط با آمریکا و سازش با استکبار میدانند نیز موضع صریحی اتخاذ کردهاند.« نکته دیگری که سؤال کردند [این بود که] تکلیف مبارزه با استکبار پس از مذاکرات چیست؟ مگر مبارزه با استکبار، تعطیلپذیر است؟ مبارزه با استکبار، مبارزه با نظام سلطه تعطیلپذیر نیست. این جزو کارهای ماست، جزو کارهای اساسی است، جزو مبانی انقلاب است. یعنی اگر مبارزهای با استکبار نباشد، ما اصلاً تابع قرآن نیستیم. مبارزه با استکبار که تمام نمیشود. در مورد مصادیق استکبار، آمریکا اتمّ مصادیق استکبار است. مبارزه با استکبار تعطیلپذیر نیست، تکلیفش کاملاً روشن است و خودتان را آماده کنید برای ادامه مبارزه با استکبار»(20/4/94)
آشکار است که در نگاه امام و رهبری، مذاکره و مقاومت، دو روی یک سکه و تنها شیوههای مختلف پیشبرد سیاست تعطیلناپذیر نظام برای مبارزه با ظلم و کفر هستند. مبارزهای که گرچه هیچگاه تعطیل نمیشود، ولی نباید صرفا به مقوله نبرد نظامی و مقاومت رودررو محدود شود. صحنه مبارزه آنقدر عظیم است که کل حیات فردی و جمعی را در برمیگیرد و دامنه آن وسیعتر از صرف مفهوم قتال است. متاسفانه امروزه برداشتهای تنگنظرانه، مفهوم عظیم و وسیع مبارزه و مجاهده را در یک بعد آن محدود میکنند. این در حالی است که مطابق تفکر دینی، شکل مبارزه و دامنه آن تنها باید متناسب با اقتضائات صحنه مبارزه و مبتنی بر سنجشی عقلانی میان ابزارهای در دسترس باشد و با تمام وجود در راستای پیشبرد آن اقدام کرد. چنین درکی بسیار فراتر از دوگانهسازی ساختگیای است که تلاش دارند تا با بیتوجهی به تمایز استراتژی و تاکتیکها، مبارزه را به مقاومت و نبرد نظامی تقلیل دهند و مذاکره را به معنای کنار گذاشتن اصول و آرمانها تعبیر کنند. دوگانهسازیهای که تنها قادر است پذیرش قطعنامه 598 و برجام را ذیل دوگانه «خیانت-فتح الفتوح» تحلیل کند.
جمعبندی: آینده منطق مبارزه در نظام دینی
برجام به عنوان یک سند حاوی دادهها و ستاندهها، میتواند موضوع ارزیابیهای متعدد و قضاوتهای خوشبینانه و بدبینانه باشد. چنانکه قطعنامه 598 در متن خود حاوی دادهها و ستاندههایی بود که طبعا تامینکننده همه خواستههای ما نبود. ضمن آنکه متن این دو سند میتواند موضوع بررسیهای موشکافانه باشد، ولی فراسوی این جزئیات، روند بزرگی جریان دارد که قطعنامه و برجام تنها مقاطعی بسیار مهم از آن روند کلی است. درک چرایی تحول در مدیریت پروندههای بزرگ نظام اسلامی بدون در نظر داشتن آن روند کلی و اقتضائات آن ممکن نخواهد بود.
پذیرش برجام و قطعنامه 598 از سوی مجموعه نظام اسلامی و در راس آن ولیفقیه، باید به عنوان گامی در مسیر کلان انقلاب اسلامی دیده شود که قرار است راهگشای تحقق اهداف کلانی باشد که این انقلاب و نظام در راستای آنها تاسیس شده است.
هرچند دوگانهسازان تلاش دارند برجام را گامی به سوی تجدیدنظرطلبی در نظام اسلامی تعبیر کنند. واقعیت آن است که برجام تنها یکی دیگر از عرصههای مبارزه با استکبار است، گامی که تنها در سایه ناامیدی دشمنان از تحمیل اراده خود به ایران اسلامی برداشته شده است و طی آن ایران توانسته خواستههای اصلی خود را به طرف مقابل بقبولاند و عزتمندانه و سربلند از این نبرد نفسگیر خارج شود. نظیر آنچه که بعد از پذیرش قطعنامه 598 روی داد. در صورت عملکرد شایسته و انتخاب درست گامهای بعدی، جمهوری اسلامی موفق خواهد شد تا ضمن به حداقل رساندن معایب این توافق، از آثار مثبت آن برای پیشبرد مبارزه همیشگی خود با استکبار استفاده کند. برخلاف کسانی که امیدوارند برجام مقدمهای بر فرسایش روح مبارزه و مجاهده در نظام اسلامی باشد، منطق تعطیلناپذیر انقلاب مجاهدهای همیشگی است که غایت آن شکل دادن به یک زیست مومنامه و مستقل در سایههای آموزههای دینی است. غایتی که به صورتی جوهری متفاوت با تمدن مادی مستقر در جهان امروز است.
همشهری ماه.شماره 137