نميدانم چقدر فكر كرد و چطور اين نقشه به ذهنش رسيد كه يك نفر ديگر در خانه و ماشيني كه متعلق به او نيست چيزهايي گذاشته و پس انداز كرده كه به درد امروز من ميخورد.
هركسي كه نخستين بار اين نقشه به ذهنش رسيده حتما آدم بيماري بوده كه احتياج به درمان طولانيمدت دارد و بدتر از او ديگراني كه راهش را پيش گرفتند و ادامه دادند.
من اما فكر ميكنم حق نداري آقاي دزد. حق نداري با تصميم سر خودت، آرامش ديگراني را بههم بريزي. حق نداري آدمها را تا سر حد مرگ بترساني.
هرچقدر هم سعي كني چيزي را بههم نريزي، همهچيز را سر جاي خودش بگذاري، ردي از خودت جا نگذاري اما حضور يك غريبه
هيچ جوري در ذهن آدم تهنشين نميشود.
من نميدانم به چه چيزهايي دست زدي اما همين كه اين وسايل بيچارهام يكهو تو را ديدهاند كه يواشكي وارد شدي و احتمالا خودت هم دست و پايت را گم كرده بودي، شوكه شدند. خودشان را قايم كردند كه تو نبينيشان. كاش ميتوانستند حرف بزنند. كاش ميشد بگويند چقدر از حضورت ناراحت شدند. كاش ميتوانستند از خودشان دفاع كنند.
تو آدم بيمهري هستي كه ميتواني ديگران را اينقدر اذيت كني. حتي خودت را آماده ميكني كه اگر نياز شد بكشي، زخمي كني. ردي براي ابد جا بگذاري. حواست نيست كه همين ورود بياجازهات جايي از روح آدم را ميخراشد كه تا آخر عمر از ياد هيچكس نميرود.
مواجهه با دزدي واقعي، هيچ ربطي به فيلمها ندارد. شبيه هيچ حسي نيست. فكر ميكنم هيچكدام از ما آمادگي برخورد با اين اتفاق را نداريم. يك جوري انگار از درون خالي ميشوي. دلت تا مدتها تاپ تاپ ميكند. كابوس ميبيني. از سايه خودت هم ميترسي. حريم امنت تبديل به جايي ميشود كه ميخواهي هر جايي باشي غير از آنجا. عجيب است اما يك نفر ميتواند اين كار را بكند. ميتواند جوري تنت را بلرزاند كه تا مدتها با چشم باز بخوابي. اصلا نخوابي؛ بخوابي و به شكلهاي مختلف خواب دزدي ببيني.
نميدانم دزدها شبها چطور سر آسوده بر بالين ميگذارند. با وسايلي كه مال خودشان نيست چطور زندگي ميكنند. با پولي كه با لرزاندن تن ديگران بهدست آوردند چطور بستني ميخرند و با خوشحالي ميخورند. اما اميدوارم روزي هم در اين جهان باشد كه هيچكسي تصميم نگيرد به حريم ديگري تجاوز كند يا بدترش براي خودش پيش بيايد؛ برود مهماني و خوش بگذراند و آخر شب برگردد و با خانهاي مواجه شود كه يا همهچيزش را بردهاند يا آرامشاش را. اميدوارم دومي اتفاق نيفتد كه با هيچ ثروتي قابل خريدن نيست.