بچهها بايد در اين محيط رشد كنند تا اصول و روشهاي زندگي ديني و صحيح را بياموزند. اگر قسمتي از تربيت فرزند را بهعهده جامعه بگذاريم، رفتهرفته بنياد خانواده سست ميشود چرا كه فرزند در اين روش عطوفتها و رأفتهاي خانواده را بهطور صحيح نميبيند و آنها را نميآموزد.
اين روند ادامه پيدا ميكند تا زماني كه وارد اجتماع ميشود و نميداند بايد با افراد مسن يا تهيدست چه رفتاري داشته باشد. در اين وضعيت اينچنين فردي ميگويد كه مسئول رسيدگي به نيازمندان، سازماني از سازمانهاي اجتماعي است و خودش را از مسئوليت رسيدگي به آنها رها ميكند.
يك بار ديگر بياييد ببينيم روند بالا از كجا شروع شد كه به بيتوجهيهاي اينچنيني ختم شد؟! زماني كه بچه از ششماهگي، 5روز در هفته از صبح تا عصر به مهد فرستاده ميشود، در كنار پدر و مادر رشد نميكند. پس مهرباني كردن در عمل، بدون منت و بدون حقوق را نميآموزد. حالا همين بچه زماني كه بزرگ شود، سراي سالمندان را محيط مناسبي براي پدر و مادر مسنش ميداند. استدلال هم ميآورد كه در اينجا بهتر نگهداري ميكنند و رسيدگيها تخصصي است و... نيازمند را هم حواله ميكند به كميته امداد و تنها مسئوليت «خودش» و زندگي خودش را قبول ميكند نه كسي اضافهتر را. اما اين، آن چيزي نيست كه دين بخواهد. دين تأكيد ميكند كه تمام افراد جامعه در قبال هم مسئول هستند، به همين دليل بنيان خانواده را طوري طراحي كرده است كه اين آموزهها در فرد دروني شوند و به جان فرد بنشينند.
از هر راهي برويم نهايتا بايد برگرديم به مباني زندگي و بدانيم كه خدا حواسش به ما هست.