تاریخ انتشار: ۱۵ مهر ۱۳۹۴ - ۰۶:۵۹

همشهری دو - سیدمهدی سیدی: ملتهب و پریشان بود. چشم‌هایش داد می‌زد دیشب خوب نخوابیده. صورتش خیس عرق بود و از قیافه‌اش اضطراب می‌بارید. دست‌هایش را پشت کمر زده و با گام‌های بلند روی فرش‌های اتاق راه می‌رفت.

گاهي از پنجره بيرون را ديد مي‌زد و دوباره راه‌مي‌افتاد. به همسرش گفت:«ديشب خواب ديدم.
زياد عمر نمي‌كنم!» اشك‌هايش را پاك كرد و از اتاق بيرون رفت.
از آن روز خيلي خوب شد. خوب‌تر از هميشه؛ متفاوت با همه آدم‌ها و اطرافيان. خيلي حساس شده بود. مدام رفتارهاي خودش را بررسي مي‌كرد. بيشتر اوقات به فكر فرو مي‌رفت. دلجويي از ديگران برايش اهميت پيدا كرده بود. از آن روز تقريبا هيچ‌كس از او رنجيده نشد و اگر هم مي‌شد، او به هر ترفندي كه شده دلش را به‌دست مي‌آورد. از آن به بعد ساعت‌هاي زندگي‌اش با نماز تنظيم مي‌شد؛ نماز اول وقت.

رفت‌وآمدهايش را جوري تنظيم مي‌كرد كه نمازش را در يكي از مساجد سر راه بخواند. تقريبا هيچ وقت شنيده نشد بگويد خسته‌ام، گرچه روزي 16-15ساعت كار مي‌كرد. مي‌گفت وقتم كم است و تا جايي كه مي‌توانم بايد براي مردم كار كنم. حساب و كتاب سخت است و من هم كه به‌حساب و كتاب نزديكم. آنقدر خوب شده بود كه گهگاه اطرافيان به او اعتراض مي‌كردند؛ « آخر خوبي هم حد و اندازه‌اي دارد! يك كم هم به‌خودت برس! كمي هم براي خودت وقت بگذار.» ولي او فقط مي‌شنيد و با لبخندي عبور مي‌كرد. به دنيا بي‌رغبت شده بود.

هميشه راضي بود و هيچ وقت گله نمي‌كرد. ديگر قدر اندك‌ها و كم‌ها را مي‌دانست. غافلانه نمي‌خنديد. الكي خوش نبود. جدي شده بود؛ اما سرتاسر وجودش را مهرباني و حسن خلق فرا گرفته بود. يك‌سال نكشيد كه آرام جان داد و مُرد.

اين معجزه‌اي است در زندگي به‌نام ياد مرگ. انديشيدن به مرگ، زندگي را آباد مي‌كند. حضرت صادق(ع) فرموده‌اند: «ياد مرگ، خواهش‌هاي نفس را مي‌ميراند و رويشگاه‌هاي غفلت را ريشه‌كن مي‌كند و دل را با وعده‌هاي خدا نيرو مي‌بخشد و طبع را نازك مي‌سازد و پرچم‌هاي هوس را درهم مي‌شكند و آتش حرص را خاموش مي‌سازد و دنيا را درنظر كوچك مي‌كند».