من چيزي نميرانم؛ نه دوچرخه، نه موتور، نه ماشين و نه هيچ وسيله نقليه ديگر. وقتي ميخواهم جايي بروم اگر بتوانم پياده ميروم و اگر مسير طولاني باشد، سعي ميكنم اگر بشود با آشنايي كه ماشين دارد هممسير شوم، يا از وسايل نقليه عمومي استفاده كنم.
گمان ميكنم معبرهاي اين شهر اينقدر كمنفس هستند كه لازم نباشد من هم با افزودن يك وسيله نقليه شخصي تنگترش كنم.
متني وجود دارد به نام «آييننامه راهنمايي و رانندگي» كه قاعدتاً ميثاق مشترك همه ما پيادگان و سوارگاني است كه در اين كشور راه ميرويم.
ماده ۱۴۱ اين آييننامه روشن و واضح ميگويد «در گذرگاه پياده كه چراغ راهنمايي و رانندگي نداشته باشد، حق تقدم عبور با پيادگان است.» هيچ بند و تبصره و استثنايي هم ندارد. و صد البته من پياده خودم ميتوانم انتخاب كنم كه كي پا روي خط عابر پياده بگذارم و بروم؛ به بيان ديگر، هر چند حق تقدم عبور بهطور مطلق با پياده است، پياده عملاً حق دارد اگر دلش خواست كمي صبر كند تا ماشيني كه نزديك خط عابر پياده است رد شود و مجبور به توقف براي پياده نباشد. اين يك حق انتخاب است و بر هيچ پيادهاي قانوناً واجب نيست.
من خيلي وقتها چند ثانيه صبر ميكنم. ميگذارم ماشينهاي نزديك بگذرند، بعد از خط عابر پياده رد ميشوم. گاهي با اينكه من صبر ميكنم، رانندهاي كه متوجه من شده پشت خط عابر توقف ميكند و به من اشاره ميكند كه «حق تقدم با شماست، رد شويد».
اين احترام به قانون زيبا و لذتبخش است. من هم اغلب به چنين رانندهاي لبخند ميزنم و با اشاره ازش تشكر ميكنم. درست است كه او تنها حق قانوني من را به من داده اما به هر حال وقتي ميشود با يك لبخند و تشكر، زيبايي را دوبرابر كرد، چرا نكنيم؟
چيز عجيب اينجاست، هر چه به حافظهام فشار ميآورم، حتي يكبار را به ياد نميآورم كه آن رانندههايي كه من ايستادهام تا رد شوند و مجبور به ايستادن نشوند، لبخندي زده باشند، دستي تكان داده باشند، يا حركتي ديگر كه به من بگويد متوجه هستند كه براي آنها ايستادهام.