آقا جان در پاسخش گفتم كه نهتنها شما امام بوديد و علم غيب ميدانستيد و آگاه بوديد به شهادتتان،كه حتي عمده مردم كوچه و بازار هم ميدانستند كه سرانجام حسين(ع) جز شهادت نيست؛ چرا كه به كرات و در موقعيتهاي متعدد، پيامبر زيباييها و علي مرتضي و فاطمهزهرا(عليهم السلام) خبر شهادت جگر گوشه خود را به مردم و اطرافيان داده بودند و همه ميدانستند كه مسير حسين(ع) از شهادت ميگذرد.اما اينكه چرا شما آقاجان به سمت شهادت رفتيد مسئلهاي است كه بايد از سطح آن گذر كرد و به عمق آن وارد شد تا بتوانيم بفهميم آنچه را كه ميشود فهميد.
يك سؤال اساسي از خودمان! اگر كسي بهخاطر حفظ جان و فرزندش خود را در خطري بيندازد كه بداند خروجياش حفظ خانواده و از بين رفتن خودش است، آيا بايد چنين فردي را تحسين كرد يا توبيخ كرد كه چرا خودت را به كشتن دادي؟
بيشك هر عقل سليمي ميداند كه انسان عاقل جايي كه بين انتخاب اهم يا مهم مجبور شود، اهم را انتخاب ميكند. و در همه جاي عالم كساني هستند كه دين ندارند اما با همين عقل مادي، قواعدي را آيين خود كردهاند و از آن جمله اين است كه با وجود اينكه ميدانند براي بهدست آوردن چيزي مهم ممكن است كشته شوند باز هم براي فدا شدن خودشان راضي ميشوند تا آن امر مهم را بهدست آوردند.كم نشنيدهايم كه پدر يا معلمي براي حفظ جان فرزند و شاگردش خود را در آتشي گرفتار كرده است كه يقين داشته سالم بيرون نخواهد آمد. بيگمان چنين شخصي را همه ستايش خواهند كرد و كسي نخواهد گفت، او خودكشي كرده است.
ارباب، شما نيز اگر به كربلا رفتيد اراده كشته شدن در راه بيمورد و بيهدف را نكرده بوديد بلكه مقصودتان شهادت در راه بهدست آوردن مهمي بود كه از نفس خودتان مهمتر ميدانستيد. و آن چيزي نيست مگر اسلام. آقاجان شما، من خود را كشتيد. منكشي كرديد و نه خودكشي. شما من خود را فدا كرديد تا ما مردم را از قيد بندگي غيرخدا آزاد كنيد. شما فرياد زديد، آمدهام تا هيهاتمنالذله را يادتان بدهم. آمدهام تا شمشيرها بر من فرودآيد اما دين جدم رسولالله(ص) كه همان روش خوب زندگي كردن شماست، حفظ شود؛ اين يعني گذر شما از من و نه از خود، چرا كه خودتان همان خدايي بودنتان است.