اصلا عنصر اميد با جواني ممزوج است و در اين ميان براي من سؤال است كه چطور ميشود جواني در اوج توان جسمي و فكري حاضر شود كه به دنيا و خوشيهايش پشت پا بزند و خود را در بستري قرار دهد كه هر لحظهاش ميتواند آخرين لحظه عمرش باشد؟
جوان و دست كشيدن از اين دنيا!؟ كمي تامل كنيد! عظمت اين كار به راحتي برايتان قابل درك است. اين جوانان هرجا كه باشند بركت هستند؛ بهخصوص در بزنگاههاي حساس در يك گروه يا جامعه. در دوران دفاعمقدس در كشورمان همين جوانان بودند كه بدون هيچ بهانهاي پاي در عرصه جنگ گذاشتند و ثانيهاي در اين امر درنگ نكردند؛ جواناني كه مقتدايشان را جوان رشيد كربلا حضرت علي اكبر(ع) قرار دادند و با توسل به ايشان در دوران دفاعمقدس از جان خود دست كشيدند و به نبرد با دشمن پرداختند و چه خوب مقتدايي را براي خود برگزيدند. حضرت علياكبر(ع) را پدر بزرگوارشان شبيهترين مردم به پيامبر اكرم(ص) از نظر خلق و خوي و منطق ميدانستند بهطوري كه هر زمان دلشان براي رسولالله(ص) تنگ ميشد نگاه به وجه اين پسر ميانداختند.
مشخص است كه از دست دادن چنين فرزندي بسيار سخت و طاقتفرساست و يكي از جاهايي كه بر امام سخت گذشت، لحظه وداع و شهادت حضرت علي اكبر(ع) بود. داغ جوان سخت است و مسلما داغ چنين جواني سختتر. در روز عاشورا پس از شهادت علي اكبر(ع)، امام حسين عليهالسلام بر بالين فرزندشان آمدند، صورت بهصورتش نهادند و گفتند:«خدا بكشد گروهي را كه تو را كشتند، گستاخي را از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شكستند. پس از تو خاك بر سر دنيا باد!» صداي گريه امام بلند شد، بهگونهاي كه كسي تا آن زمان نشنيده بود و چه زيبا فرمودند امام؛ كه خاك بر سر دنيا بعد از پركشيدن برترين جوان كربلا...