پايتختنشينها با معضل ترافيك و آلودگي هوا مواجه هستند كه بايد فكري جدي برايش كرد و مسئولان بايد تدبيري اساسي براي رفع اين مشكلات بينديشند. به هر حال شهروندان از آلودگي هوا رنج بسيار ميبرند و البته خود ما هم در اين زمينه بيتقصير نيستيم. به هر حال وقتي با اتومبيلي كه به لحاظ فني دچار مشكل است و آلودگي مضاعف به شهر تحميل ميكند به خيابان ميآييم يا در موارد غيرضروري هم از خودروي شخصي استفاده ميكنيم، دودش در نهايت به چشم خودمان ميرود.
فرهنگ رعايتكردن ديگران، گاهي وقتها ناديده گرفته ميشود و بسياري از دلخوريها و دعواها هم سر همين ناديدهگرفتن حقوق ديگران به وجود ميآيد. زيستن در پايتخت، استرس و اضطراب به همراه دارد. شما در اين شهر اگر بخواهي به موقع سر قراري كه گذاشتهاي برسي بايد زودتر حركت كني و پيشبيني اتفاقهاي بعضاً غيرقابل پيشبيني را هم بكني. يعني بايد بداني مسيري را كه در ساعات صبح زود در 20 دقيقه طي ميكني،در ساعات پرتردد بايد چندبرابر اين وقت را پشت ترافيك بگذراني و كافي است يك تصادف هم پيش بيايد تا مدتها در راه بماني.
به هر حال زندگي در كلانشهرها مشكلات و معضلاتي را به همراه دارد. از سوي ديگر اما،در پايتخت امكاناتي وجود دارد كه خيلي از جاهاي اين سرزمين از آن بيبهره هستند. همين تهراني كه شلوغي خيابانهايش گاهي كلافهكننده ميشود آنقدر جذابيت داردكه همچنان عدهاي از شهرهاي دور و نزديك مهاجرت كنند و براي زندگي و به خصوص كار به پايتخت بيايند. به گمانم اگر دولت موضوع اشتغال را به خصوص در شهرستانها از وضعيت بحراني فعلي به شرايطي مطلوب تغيير دهد، بسياري از افرادي كه به سوداي زندگي بهتر و يافتن كار پردرآمد به پايتخت آمدهاند به شهرهايشان بازميگردند.
همين الان خيليها هستند كه محل كارشان در تهران است و منزلشان در حاشيه شهر. افرادي كه 5صبح از خواب بيدار ميشوند تا بعد از طيكردن مسافتي طولاني خود را به محل كارشان برسانند و شب هم خسته و كوفته بايد اين راه را بازگردند و خلاصه زندگي دشواري را سپري كنند. اغلب اين افراد را كساني تشكيل ميدهند كه با سوداي زندگي بهتر به پايتخت آمدهاند.
تهران روزها به كارگاه بزرگي تبديل ميشود كه افراد از شهرها و شهركهاي اطراف خودشان را براي كار به آنجا ميرسانند و هنگام غروب موعد بازگشت از محل كار به منزل است. اين شيوه زيست،افراد را فرسوده و بيحوصله ميكند. مشكلات اقتصادي ذهن مردم را درگير كرده و تلاش براي معاش در مواردي، به مأموريتي دشوار و جانكاه تبديل شده است. در اين شرايط، اگر خودمان هم هواي همسايه و همكار و همشهريمان را نگه نداريم، اوضاع به مراتب بدتر ميشود.
از صنف خودمان مثال ميزنم. در دهه 60 بچههاي سينما بيشتر از الان حس همبستگي داشتند و حسادتهاي حرفهاي و حب و بغضها به مراتب كمتر از امروز بود. آن موقع مردم هم خيلي بيشتر از امروز سينما ميرفتند و خلاصه روزگار ديگري بود كه ديگر نيست ولي هنوز هم ميتوان آن روزهاي خوب را تكرار كرد. اين كار هم از عهده يك نهاد و سازمان و حتي دولت در مفهوم كلان و عاماش به تنهايي برنميآيد. همه ما بايد بخواهيم و بكوشيم تا شرايط بهتر و زندگيمان متوازنتر شود.
- نويسنده و كارگردان سينما