تاریخ انتشار: ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۰۷:۲۶

همشهری دو - شیدا اعتماد: زیباترین تابلویی که از پاییز امسال دیدم در این مغازه‌ کوچک بود.

 انگار دانسته و آگاهانه رنگ به رنگ پاییز را از طبیعت زیبای اطرافش برداشته بود و روی قفسه‌ها چیده بود. به جای اینکه از پاییز بگوید و مثل شاعرها، مبهوتش شود، به پاییز چیزی  از جنس طعم اضافه کرده بود. پاییز را با ترش و شیرین‌ها آمیخته و روی قفسه‌های چوبی ماندگار کرده بود.

هر کسی که گذرش می‌افتاد به آنجا، می‌توانست یک تکه از پاییز را بخرد و در شیشه‌ای کوچک به خانه‌اش ببرد. چند قدم مانده به این مغازه و قفسه‌های جادویی‌اش، جنگلی بود که پاییز تسخیرش کرده بود. روستا با سقف‌های شیروانی رنگی، لابه‌لای تپه‌ها و جنگل جاخوش کرده بود. پاییز از بالای کوه آغاز شده بود و داشت آرام آرام به دامنه‌ها سرایت می‌کرد. بالاتر مهی سبک درخت‌ها را احاطه کرده بود و پرنده هایی که از کوچ منصرف شده بودند، یکریز می‌خواندند. پاییز وسط راهش، آنجا که شیب کوه کمتر بود تکه‌هایش را به هنرمندی گمنام بخشیده بود که به جای بوم و قلمو، میوه داشت و شیشه و سرکه. پاییز بین آن همه شعر و عکس و نقاشی، جاودان‌شدن در شیشه‌های کوچک را انتخاب کرده بود.