زيارت خانه خدا و طواف آن و نماز در كنار بارگاه ملكوتي پيامبر اعظم(ص) آرزويي بود كه سالها در دل داشتند.چهل روز پيش و در دهم ذيالحجه، منا قربانگاه حجاجي شد كه با بيتدبيري آلسعود در ميان سيل جمعيت با لبهاي تشنه جان دادند و ساعتي بعد انبوه اجساد كه روي هم افتاده بودند تلخترين تصويري بود كه در دوربين رسانههاي دنيا به ثبت رسيد. اما يكي از تلخترين حادثهها در ميان شهداي ايراني حادثه منا مرگ پسري بود كه براي نجات پدر جان خود را فدا كرد. سنگيني غم مرگ اين جوان يزدي به حدي بود كه اوحدي، رئيس سازمان حج و زيارت در رسانه ملي با بغض و اشك آن را بيان كرد. حاج مهدي درستكار كه آرزو داشت پدر و مادر سالخوردهاش را به حج ببرد وقتي با فشار جمعيت مواجه شد پدرش را به نقطه امني كشاند و سپر او شد ولي لحظهاي بعد موج جمعيت او را بلعيد و چند روز بعد پيكرش در يكي از كانتينرها پيدا شد. پيكر اين مرد فداكار با حضور مردم يزد و پدر و مادر داغدار و همسر و 2 فرزند خردسالش در قطعه شهدا به خاك سپرده شد. در اربعين شهداي منا، علي درستكار برادر حاج مهدي از روز حادثه و پركشيدن اين مرد فداكار ميگويد.
- ارتباط عاطفي پدر و پسر
بزرگترين آرزوي برادرم اين بود كه پدرو مادر را به سفر مكه ببرد. پدرمان يكبار به حج عمره رفته بود ولي هر بار با ديدن حجاجي كه اعمال حج را به جا ميآوردند با حسرت به آنها نگاه ميكرد. پدرم 81 بهار را پشت سر گذاشته و آرزو داشت به سفر حج برود. برادرمان استاد تراشكاري بود. ما 4برادر بوديم و در تراشكاري پدرمان كار ميكرديم. 25سالي بود كه شاگرد او بودم و تراشكاري را از او آموختم. مهدي، استاد همه ما بود و بسياري از اهالي يزد او را ميشناختند. در كار بسيار جدي بود و هميشه سعي ميكرد بهترين كار را ارائه دهد. در كار وسواس داشت و هميشه ميگفت بايد مشتري از كار راضي باشد. نظم خاصي در كار داشت و كار را در زماني كه تعيين كرده بود تحويل ميداد و همه از كار او راضي بودند. در يزد از لحاظ فني در تراشكاري نمونه بود. پدر از تراشكاران قديمي يزد است و ما نيز كار او را ادامه داديم. پدر كم كم كار را به ما واگذار كرد و مهدي استاد كار ما بود. پدر نيز كارهاي بانكي را انجام ميداد. چند سالي بود كه حاج مهدي تصميم داشت به حج برود. همه تلاش او اين بود كه پدر و مادر را نيز با خود ببرد. سال قبل تلاش كرد در كاروان شهرستان اردكان ثبت نام كند اما موفق نشد. در انتخاب كاروان وسواس بسيار خاصي داشت و در جستوجوي كارواني بود كه هتل اقامت آن نزديك خانه خدا باشد تا پدر و مادرمان به راحتي به زيارت كعبه بروند. مادربهدليل پادردي كه داشت نميتوانست راه برود و جهت زيارت براي او ويلچر ميگرفت. سرانجام كاروان مناسبي در يزد پيدا كرد و با خريد فيش حج پدر و مادر و همسرش را نيز ثبت نام كرد. از اينكه همراه با پدر و مادر و همسرش به سفر حج ميرفت خيلي خوشحال بود و ميگفت بالاخره پدر به آرزويش ميرسد.
- آخرين خداحافظي
محمدرضا و محمدحسين، 2 يادگار برادرم هستند. 6 سال قبل خدا محمدرضا را به آنها داد و 16ماه قبل محمد حسين به دنيا آمد. حاج مهدي وابستگي زيادي به آنها داشت و هر روز ساعتها با آنها بازي ميكرد. ابتدا همسر برادرم بهخاطر بچهها تصميم داشت به اين سفر نرود. ميگفت نميتواند بچهها را تنها بگذارد اما برادرم مخالف بود و ميگفت نميتوانم در آينده شما را به تنهايي به سفر حج بفرستم. سرانجام تصميم گرفتند بچهها را به مادر همسرش بسپارد. چند روز قبل از سفر، برادرم حال عجيبي داشت. از صبح تا ظهر با دوستان و بستگان تماس ميگرفت و از آنها حلاليت ميگرفت. كساني را كه نزديك بودند حضوري ميرفت و بعد از خداحافظي از آنها حلاليت ميگرفت. معتقد بود اگر از دوستان و بستگان رضايت نگيريم حج مقبول خدا نخواهد بود. براي اين كار اهميت زيادي قائل بود و هر روز زمان زيادي را براي اين كار ميگذاشت. مراقب بود كسي از قلم نيفتد و قبل از رفتن از همه خداحافظي كند و حلاليت بگيرد. قبل از رفتن به من سفارش كرد مراقب كودكانش باشم و من هم در اين مدت آنها را براي تفريح پارك ميبردم تا كمتر بهانه پدر را بگيرند.
حال و هواي عجيبي براي سفر حج داشت. روز رفتن اشك ميريخت. براي 2 نفر از بستگان كه بيمار هستند اشك ميريخت و ميگفت كنار كعبه از خدا شفاي آنها را طلب خواهم كرد. محمدرضا و محمدحسين را در آغوش گرفت و اشك ريخت. تا به آن روز براي يك مدت كوتاه نيز از آنها جدا نشده بود. بسيار محكم بود و كمتر كسي اشكهاي او را ديده بود ولي روز بدرقه اشك از چشمانش سرازير بود. اما با اين حال اميد زيادي به بازگشت داشت و بسياري از كارهايش را به بعد از بازگشت از سفر حج موكول كرده بود. لحظه آخر نيز سفارشهاي لازم را به من كرد و همراه پدر و مادرمان و همسرش رقيه صالحزاده سوار هواپيما شدند. در مكه هر روز با من تماس ميگرفت و از همه احوالپرسي ميكرد. روز عرفه از صحراي عرفات تماس گرفت. صدايش ميلرزيد و ميگفت اينجا قيامتي برپاست. با صداي بلند گريه ميكرد و از خدا ميخواست گناهانش را ببخشد. ميگفت اي كاش شرايطي مهيا ميشد تا همگي به اين سفر بياييم و لذت دعاي عرفه را در صحراي عرفات بچشيم. از آنجايي كه ميدانست نگران پدر و مادر هستيم گفت آنها در سلامت هستند و مشغول راز و نياز و خواندن دعايند. اين آخرين مكالمه ما با مهدي بود. از او خواستم بهجاي همه ما زيارت كرده و ما را از دعا فراموش نكند.
- پركشيدن در منا
روزي كه اخبار صدا و سيما خبر از فاجعه منا داد باور نميكرديم كه برادر ما نيز جزو شهداي اين حادثه باشد. روز حادثه در منزل پدر همسرم ميهمان بوديم كه اخبار، ساعت 14حادثه تلخ منا را اعلام كرد. دلشوره عجيبي پيدا كردم. اخبار تصاوير حادثه را نشان ميداد و اعلام ميكرد كه تعدادي از كشتهشدهها ايراني هستند. بلافاصله با تلفن همراه برادرم تماس گرفتم اما پاسخگو نبود. به هر سختياي كه بود با شماره تلفن مدير كاروان تماس گرفتم. غوغاي عجيبي در آنجا برپا بود. مدير كاروان گفت مادرو همسر برادرم قبل از طلوع آفتاب اعمال رمي جمرات را انجام دادهاند و در سلامت هستند اما 10نفر از مردان كاروان كه پدر و برادر من نيز بين آنها بودند به كاروان بازنگشتهاند. با شنيدن اين جملات تمام بدنم لرزيد. بسياري از بستگان با من تماس ميگرفتند و جوياي احوال برادرم و پدر و مادرم بودند. هر چند ساعت يكبار با مكه تماس ميگرفتم تا اينكه خبر دادند پدرم نيز به همراه چند نفر ديگر از مفقودين به چادرهاي كاروان بازگشته است اما خبري از مهدي نيست. تصور ميكرديم مهدي هم تا چند ساعت ديگر بازخواهد گشت. مدير كاروان به ما دلگرمي و اطمينان ميداد كه مهدي نيز بازخواهد گشت.
لحظه به لحظه به تعداد كشتههاي اين حادثه تلخ اضافه ميشد. كار را تعطيل كرده بوديم و چشم به تلويزيون و اخبار منا دوخته بوديم. با گذشت 2 روز از حادثه خبري از برادرم نشد. همسر برادرم و پدر و مادرم بيتابي ميكردند و هر بار كه با آنها صحبت ميكردم گريه ميكردند. هزاران كيلومتر از آنها دور بوديم و نميتوانستيم كاري جز دعا انجام دهيم. اطرافيان به من دلداري ميدادند و ميگفتند مهدي بهاحتمال زياد با مأموران سعودي درگير شده و در بازداشت بهسر ميبرد. كسي باور نميكرد كه برادرم با توجه به هيكل درشتي كه داشت زير دست و پا جان داده باشد. تا لحظهاي كه خبر پيداشدن پيكر برادرم را به ما دادند تصور همه ما اين بود كه او دستگير شده است و منتظر خبري از آزادي او بوديم. با گذشت چند روز از حادثه، مسئولان سازمان حج و زيارت عكسهاي اجساد پيدا شده را براي شناسايي به كاروانهاي مختلف ميبردند. در اين چند روز همسربرادرم به همراه مدير كاروان و مهدي سلطاني يكي از همكاروانيها كه پدرم را پيدا كرده و به كاروان بازگردانده بود عكسهاي اجساد مختلف را بررسي ميكردند ولي حاج مهدي در ميان آنها نبود. هر بار وقتي در تماس تلفني به ما ميگفتند حاج مهدي در ميان جنازههاي پيدا نشده بيشتر اطمينان پيدا ميكرديم كه او زنده است و بهاحتمال زياد بهخاطر بدرفتاري مأموران سعودي با آنها درگير شده و در بازداشت است. تا آخرين روز در بيم و اميد بوديم تا اينكه پيكر برادرم را پيدا كرده بودند. مدير كاروان و هم اتاقي برادرم بعد از ديدن پيكر او به ما گفتند هيچگونه آثارضرب و شتم در بدنش مشاهده نشد و او فقط بهخاطر كمبود اكسيژن و تشنگي جان باخته است.
- روز سفر به بهشت
وقتي خبر پيدا شدن پيكر حاج مهدي را به ما اعلام كردند همه تلاش ما اين بود كه زمان خاكسپاري، پدر و مادرم و همسرش نيز حضور داشته باشند. از شهر يزد 3نفر در ميان شهداي منا بودند كه يكي از آنها برادرم بود و 2نفر ديگر آقاي حسني كارگر و آقاي حسن دانش از قاريان بينالمللي قرآن بودند. پيكر برادرم همراه با دومين گروه از پيكرهاي حجاج به ايران بازگشت.
ساعت 10و 30دقيقه چهارشنبه 15مهرماه پرواز مدينه در فرودگاه امام خميني (ره) به زمين نشست و پدر و مادرم و همسربرادرم درحاليكه بهشدت اشك ميريختند وارد گيت شدند. پدرم وابستگي زيادي به مهدي داشت و درحاليكه اشك ميريخت ميگفت مهدي قرباني من شد. او جان خود را داد تا جان مرا نجات بدهد. اين تلخترين سفري بود كه خانواده ما رفته بودند.
بلافاصله همراه آنها به يزد رفتيم و ساعت 3بعد از ظهر نيز پيكر برادرم با حضور مردم خونگرم يزد تشييع شد و در گلزار شهدا به خاك سپرديم. سختترين لحظات زماني بود كه به چشمان 2 يادگار برادرم نگاه ميكردم.
آنها سراغ پدرشان را از من ميگرفتند. برادرم به آنها قول داده بود خيلي زود از اين سفر بازخواهد گشت. در اين روزها وقتي همسر برادرم بيتابي ميكند برايش خانوادههايي را يادآوري ميكنيم كه هنوز پيكرهاي عزيزانشان پيدا نشده است و نميدانند چه سرنوشتي براي آنها رقم خورده است. برادرم به آرزويش كه شهادت بود رسيد ولي اميدوارم مسئولان، اين حادثه تلخ را تا زمان شناسايي عاملان آن ادامه بدهند.
- روايت يك شاهد از حادثه منا
مهدي سلطاني، كارمند سازمان جهادكشاورزي يزد كه همسفر حاجمهدي درستكار در مكه بود از روز حادثه و پيدا كردن حاج حسين و گم شدن پسرش حاج مهدي ميگويد: ما در اتاق 2008هتل كريستالات مكه با اين پدر و پسر هم اتاقي بوديم. نخستين باري بود كه به حج تمتع ميرفتم. از نزديك شاهد بودم كه حاج مهدي چقدر از پدر و مادرش مراقبت ميكرد. شبها مادرش را با ويلچر به طواف خانه خدا ميبرد و چند ساعت بعد نيز درحاليكه دستان پدرش را در دست ميگرفت به طواف ميرفت. روز حادثه آنها همراه هم براي رمي جمرات رفتند. من و چند نفر ديگر نيز براي رمي جمرات همراه سيل جمعيت به راه افتاديم اما وقتي حادثه اتفاق افتاد ما عقب بوديم. تابلو كاروانهاي مشهد، نيشابور و گلستان در دست حجاج بود تا همه بتوانند همديگر را پيدا كنند. ما از دور تابلوها را ميديديم. در يك لحظه موج جمعيت به عقب زده شد و بسياري زير دست و پاها افتادند. صحنه بسيار تلخي بود. ما با كانون اصلي حادثه فاصله داشتيم و با چند نفر از دوستان سعي كرديم به افراد سالخوردهاي كه زير دست و پاها گرفتار شده بودند كمك كنيم. نزديك ماشين آتشنشاني يكي از هموطنان كه متوجه لهجه يزدي من شده بود به من گفت مرد سالخوردهاي كه از همشهريان شماست زخمي شده و كناري افتاده است. بلافاصله سراغ او رفتم. او را شناختم. حاج حسين بود. بعد از آب دادن به او، با چفيه ويلچر شكستهاي را بستم و او را داخل ويلچر قرار داده و به اقامتگاه در منا بردم. وقتي حالش كمي بهتر شد سراغ پسرش را گرفت. دوباره به محل حادثه بازگشتيم تا شايد مهدي را پيدا كنيم. غوغايي در آنجا برپا بود. پسر مدير كاروان ما نيز زير دست و پا مانده بود و با تلاش فراوان با ما تماس گرفت و با مشخصاتي كه او داده بود توانستيم او را نجات بدهيم. 15نفر از كاروان ما مفقود شده بودند و وقتي يكي از آنها بازميگشت همه صلوات ميفرستادند. بعد از چند روز پيكر حاج مهدي همراه با پيكر 24حاجي ديگر در يك كانتينر پيدا شد. اگر مأموران سعودي اجازه ميدادند ما ميتوانستيم جان چند نفر را نجات بدهيم اما آنها جلوگيري ميكردند.
- داغي هميشگي بر دل پدر
پدر حاج مهدي از فداكاري پسرش ميگويد
حاج حسين درستكار هنوز هم با آه و ناله از روز حادثه منا ياد ميكند؛ روزي كه پسرش بهخاطر نجات او جان خود را از دست داد. او ميگويد: روزي كه پسرم موفق به خريد فيش حج و همچنين پيدا كردن كاروان مناسب شد با خوشحالي به خانه آمد و به من و مادرش گفت زودتر خودمان را براي سفر به خانه خدا آماده كنيم. از خوشحالي او را در آغوش كشيدم و اشك ريختم. از اينكه همراه پسرم به سفر حج ميرفتم خيلي خوشحال بودم. ميدانستم او مراقب من و مادرش خواهد بود. لحظه وقوع آن حادثه تلخ ما تقريبا فاصله زيادي با مركز حادثه داشتيم. مأموران عربستان ما را به خيابان جوهره هدايت كردند و جمعيت زيادي به آهستگي در اين خيابان حركت ميكرد. كمي كه جلوتر رفتيم جمعيت ايستاده بودند كه ناگهان موجي جمعيت را عقب زد و همه روي هم افتادند. لحظه وحشتناكي بود. دستان من دردست مهدي بود. او بلافاصله مرا به گوشهاي كنار نردهها برد. همان لحظه راننده ماشين آتشنشاني كه آنجا بود ماشين را روشن كرد و باعث وحشت حجاج شد. همه با وحشت سعي ميكردند خودشان را نجات بدهند اما فشار زياد جمعيت و گرماي طاقتفرسا و تشنگي باعث شده بود آنها روي هم افتاده و جان بدهند. مهدي تا آخرين لحظه تلاش كرد مرا از فشار جمعيت دور كند و با تلاش زياد مرا به بالاي نردهها برد. همان لحظه پاي من بين جمعيت گير كرد اما با كمك چند نفر آن را بيرون كشيدم و بيحال كنار خودروي آتشنشاني افتادم. اين آخرين باري بود كه مهدي را ديدم و او پس از نجات من در موج جمعيت گم شد و ديگر او را نديدم. نفسهايم به سختي بالا ميآمد. جوان سياهپوستي مرا روي دوش خود انداخت و كمي جلوتر جايي كه سايه بود برد و مقداري يخ در دهانم گذاشت. مقابل چشمانم افراد زيادي روي هم افتاده بودند و اگر كسي به آنها آب ميداد زنده ميماندند ولي بسياري از آنها بر اثر تشنگي و گرما و نبود اكسيژن جان باختند. وقتي عكسهاي اجساد را براي شناسايي به ما نشان ميدادند نميتوانستم بپذيرم كه پسرم در ميان آنها باشد. چند روز بعد با ما تماس گرفتند و خبر پيدا شدن پيكر مهدي را در يك كانتينر دادند. كيف آبي رنگي كه همراه داشت دور گردنش بود و از طريق آن موفق به شناسايي پسرم شده بودند. پس از شناسايي پيكر مهدي، وقتي رئيس سازمان حج و زيارت به هتل محل اقامت ما آمد ماجراي تلخ مرگ پسرم را كه پس از نجات من اتفاق افتاد براي او بازگو كردم، با دستور آقاي اوحدي ما به مدينه رفتيم و يك روز در آنجا مانديم و با نخستين پرواز 15مهرماه به ايران بازگشتيم. ميخواستم حتما در مراسم خاكسپاري مهدي باشم و براي آخرين بار با او خداحافظي كنم. هنوز هم آخرين تصويرمهدي مقابل چشمانم قرار دارد. دست من در دست او بود و سعي ميكرد تا آسيبي به من نرسد و در آن لحظات فقط براي نجات من تلاش ميكرد. هيچگاه نميتوانم اين غم را فراموش كنم.