طبيعي است كه بلاهايي را كه نمك سر كليه و چربي و سرخكردني سر كبد ميآورند پزشكان بايد توضيح بدهند تا بدانيد كه حرفشان جدي است. از طرف ديگر متخصصان زيستشناسي و تكامل بايد براي ما توضيح بدهند كه چرا بشر با اينكه نمك و چربي برايش بد است، هنوز اينقدر تكامل نيافته كه از اين چيزها دوري كند.
اما آن قسمت از ماجرا كه ميتوان تنها با تجربه روزنامهنگاري در موردش صحبت كرد بحران اعتماد رسانهاي است. عكسالعمل مردم نسبت به هشدارهاي پزشكي عكسالعمل پيچيده و عجيبي است. مردم هشدارها را ميشنوند، براي هم با آب و تاب نقل ميكنند، در پيامكها و ديگر فضاهاي ارتباطي براي هم ميفرستند و با هم به اشتراك ميگذارند. گاه حتي ذوق و سليقه به خرج ميدهند و در متن اوليه هشدار، دستي هم ميبرند و متني ترسناكتر و با شاخ و برگ بيشتر ميآفرينند، خود و ديگران را ملامت و شماتت ميكنند كه چه مردم بدي هستيم كه هشدارها را جدي نميگيريم، اما در عمل و در زندگي واقعي، جز تعدادي بسيار اندك، همه همچنان بدون توجه به همين هشدارها به روال هميشگي زندگي خود ادامه ميدهند. انگار يك هاتف دروغزن در دلشان دارند كه به آنان ميگويند: «نه بابا. تو كه زندگيت مشكلي نداره. برا چي بايد جدي بگيري اين حرفا رو؟ اينا خب شلوغش كردن. آره واقعا دارن الكي شلوغش ميكنن».
به بيان ديگر و البته غمگينانه، مردم هر چند ظاهرا و در لايه ارتباطي و گفتاري هشدارها را جدي ميگيرند، باطنا و در عمل به ما اعتماد ندارند. باز اينجا بايد متخصصان جامعهشناسي ارتباطات بيايند و معلوم كنند ما چه كردهايم و مردم در چه شرايطي بودهاند كه اين بحران اعتماد ميان رسانهگردانان و مخاطبان پديد آمده است. اما در حال حاضر و بيحضور اين متخصصان دستكم ميتوان گفت اين بحران وجود دارد و حتي اگر اندك هم باشد، مضر است.
پس تا اين پژوهشها را انجام بدهند و راهي بيابند، پيشنهاد عملي و اجرايي اين است كه به مردم توصيه كنيم نمك سرخكرده بخورند، شايد رفتند و عكسش را عمل كردند.