فقط كافي است احساسات واقعي خود را كاوش كنيد و آن را مثل يك معدنچي توانا، ريشهيابي كنيد. يكي از مرموزترين ويژگيهاي شما قدرت سپاسگزاري است. فقط شماييد كه در ميان موجودات، توانايي تشكر كردن داريد. شايد حيوانات نيز براي تشكر كردن قابليتهايي داشته باشند اما نه با اين هوشمندي و نه به اين كيفيت. پس يكي از امتيازات شما قدرت سپاسگزاري است.
انسان وقتي به يك عظمت يا زيبايي ميرسد، ناخودآگاه شروع به مدح ميكند. وقتي يك تابلو نقاشي ميبيند به تحسين ميپردازد؛ وقتي يك رفتار انساني ميبيند خضوع ميكند. اگر از او بپرسند براي چه تمجيد ميكني؟ مگر با اين تمجيد و سپاس چيزي گيرت ميآيد؟ ميگويد من در برابر اين زيبايي بهصورت ناخودآگاه خاضع شدم و احساسم برانگيخته شد تا سپاس بگويم و بهخاطر اين سپاسگزاري به يك حس رضايت دروني و خشنودي واقعي دست پيدا كردم.
البته اين نيروي مرموز، برخي اوقات تبديل به يك رذيله اخلاقي ميشود و آن هم چابلوسي است. در اين حالت، انسان چيزهايي را تمجيد ميكند كه وجود خارجي نداشته يا شايسته تمجيد نيست. اين خود، يك نوع پستي و يك نوع معامله كثيف است. كثيف بودن اين رفتار به اين برميگردد كه انسان به وجدان خود خيانت ميكند و آن نيروي پاكي كه خدا در نهاد او گذاشته تا خوبيها و حقيقتها را تمجيد كند، خرج مجيزگويي چيزهاي غيرواقعي و دون ميكند و عملا به نژاد انساني خيانت ميكند.
چه بسا ريشه چابلوسي، طمعورزي باشد. چقدر بد است كه برخي آدمهاي جامعه در چابلوسي كردن حرفهاي بشوند. فروشنده از اندام مشتري تعريف كند، به طمع آنكه يك پالتو را چندبرابر قيمت به او بيندازد و خريدار به دروغ از ويترين و خوشسليقگي فروشنده تعريف كند تا نوعي حماقت را درون او بكارد كه تخفيف بگيرد. دانشآموزي از همان سالهاي اول ياد بگيرد مجيز معلم را بگويد و پايين برگه برايش شعرهاي فدايت شوم بنويسد تا غلطهاي برگه امتحانياش را رفو و به ديده اغماض رد كند. در اين مسير، سرنوشت جامعه به آنجايي ميرسد كه كارمند، مجيز رئيس بالادست را ميگويد و دورويي را به اعلي درجه ميرساند. روبهرويش بهترين تعريفها را ميكند و پشت سر او ركيكترين الفاظ و شكلكها را بهكار ميگيرد. ولي اين مسير خيلي خيلي خطرناك است.