در همان فضاي كوچك تا جايي كه ميشد براي خودش انواع و اقسام درختها و بوتهها را كاشته بود. يك بوته گل كاغذي ارغواني هم در آن باغچه بود كه همان روز اول با دستان خودم كاشتمش و پدربزرگ هم مراقبت از آن را به من سپرده بود. آنقدر نگران كج بالا آمدنش بودم كه از همان روز اول چوبي را در كنارش گذاشتم و با كامواهايي كه از مادربزرگ گرفته بودم به چوب وصلش كردم تا مبادا كج بالا برود. چند روز بعد كه باز به خانه پدربزرگ ميرفتم ميديدم كه گل كاغذي به سمت چوب و نخ كج شده و از سر نگراني در طرف مقابلش چوبي وصل ميكردم و باز كاموايي و كشيدني و باز چند روز ديگر و كج شدن و بستن و كشيدن و اين چرخه تكرار ميشد. بعد از چندماه گل كاغذي من كه بنا بود با نخ كشيهاي من صاف بالا برود، تبديل به بوته پر پيچ و خمي شده بود كه هر چند سانتش به يك سو كج شده بود.
پدر و مادرها، بچهها را با يك دنيا اميد و آرزو به دنيا ميآورند و پرورش ميدهند و از ترس كجشدنشان به اينسو و آنسو دائما سعي ميكنند با دخالتها، توصيهها و مراقبت هايشان صاف بالا رفتنشان را ببينند و موفقيتشان را. از جايي به بعد اما، بچهها بزرگتر كه ميشوند و نوجوان و جوان كه ميشوند و زندگي كه تشكيل ميدهند، اين توصيهها و مراقبتها حكم همان كامواهاي به اين سو و آنسو كشيده شده گل كاغذي را پيدا ميكنند؛ به جاي اينكه مايه بالا رفتن و صاف شدن باشند، ممكن است بهانهاي براي كج شدن و آسيب شوند؛ بهانهاي براي خراب شدن زندگي و به هم خوردن آرامش بچه ها. نيت پدر و مادرها حتما خير است، حتما ميخواهند كمك كنند. جوانهاي امروز اما از جنس همان گلهاي كاغذي هستند. زيادتر از حد كه نخ بنديشان كنيم، كج ميشوند. گاهي بايد حوصله كرد. بايد فرصتي براي رشد داد تا بچهها خودشان بالا بروند و ما از ديدن بالا رفتنشان لذت ببريم.