ميآيد، ميبارد، پاكي ميآورد، طراوت ميآورد، امكان نفس كشيدن فراهم ميشود و نفس ميكشيم. صداي قطرههاي باران كه ميچكد، بوي پاكيزگي هوا و زمين كه بلند ميشود و همهجا ميپيچد، رعد و برقهاي پرنور و پرسروصدا كه انگار آسمان را از هم ميدرند، همه ميگويند روز خوبي در پيش است. بعد يك سؤال ساده مطرح ميشود: براي اين روز خوب آماده هستيم؟
از احوال خودمان شروع كنيم. چتر داريم؟ زير باران چند قدمي راه رفتن شايد شاديآور باشد اما اگر بنا باشد راه جدياي را طي كنيم يا جايي منتظر بمانيم چتر ميخواهيم. لباس گرم و ضدآب چطور؟ داريم؟ روز باراني لباس خودش را ميخواهد.
كفش هم مهم است. ديگر كفش تابستاني بهكار نميآيد. كفش سوراخ هم جز دردسر چيزي نيست. كفش بايد بدون منفذ باشد.
اوضاع ماشين چطور است؟ بخارياش رو بهراه است؟ برفپاك كنش خوب كار ميكند؟ لاي شيشهها باز نميماند؟ از درز درهاي پيكان قديميتان كه باد ميآمد، از درز درهاي ماشين الانتان چطور؟
از حال بقيه هم اگر پرسيده باشيد به مرحمت شما، آن قوطي نوشابه كه چند روز پيش توي جوي انداختيد، حالا جايي با ۳۰۰ تكه زباله ديگر راه آب را بستهاند و عنقريب است آب برود توي خانه كسي.
آن لباسها كه ميخواستيد بهدست نيازمندان برسانيد و يادتان رفت، هنوز در خانه مانده و نيازمندش دارد ميلرزد.
خانههايي هم هستند كه سقفشان چكه ميكند و زندگي زير سقف آبچكان هيچ خوشايند نيست. چرا ايزوگام نميكنند؟ شايد به فكرشان نرسيده. شايد هم زورشان نرسيده.
بعضي هم هستند كه شبها سرپناهي ندارند. انصافا شب تا صبح در خيابان زير باران بودن سخت است. شهرداري كارهايي برايشان ميكند، گرمخانههايي هست اما بودجهشان محدود است.
حالا ماجرا را اين همه هم سوزناك و اقتصادي نكنيم. بار پيش كه باران بود، از پشت پنجره كوچه را نگاه ميكردم. مرد جوان همسايه كه تازه به نخستين خانه زندگي مشتركشان آمدهاند، با همسرش خداحافظي كرد و رفت. 5 دقيقه بعد برگشت. وقتي ميرفت لباسهاي مرتبي تنش بود. حالا اما از سر تا پايش آب و گل ميچكيد. ازش نپرسيدم كار كه بوده و چرا؟ كار هر كه بوده، اصلا كار قشنگي نبوده.