ديدن كوير يكي از همين تجربههاست. كوير، بيكران خاكي رنگي است كه از هيچ شروع ميشود و تا افق ادامه دارد. هر كدام از تپهها و پستي و بلنديها با اين وسوسه شيرين همراهند كه از آنجا، بالاخره آخر كوير را ميشود ديد و باز هم از بلندترين رملها هم كه افتان و خيزان بالا بروي چيزي نميبيني جز ادامه طولاني همان چيزي كه قبلا ديدهاي؛ بوتههاي خار، جاي پاي حيوانهايي نامرئي و افقي كه فقط با خطوط نرم تپههاي شني مواج ميشود. تا دوردست نه درختي هست، نه خانهاي و نه هيچ راهي كه وعده رسيدن بدهد.
در برابر كوير، بايد نشست و چشمها را از اين بينهايت سيراب كرد. بايد با صداي حركت شنها در باد آشنا شد. بايد دريافت حتي آبي آسمان هم آنجا با همه آسمانهاي ديگر فرق دارد. به تجربه كوير بايد تسليم شد. بيهيچ حرف اضافهاي و با امانت گرفتن تكههايي كوچك از سكوت و وسعت كوير كه شايد بهكار آيندهمان بيايد.