اصلا بعضي حرفها را تا بيايي بگويي انگار سنگي سمت شيشه عمرت رها ميشود، نفست تنگ ميشود، عرق تمام صورتات را خيس ميكند و بعد دهانت خشك ميشود و آخرش هم اگر دهان باز كني نميتواني آنچه را بايد، بگويي. بعد بهخودت ميگويي اقلا با خيال راحت مينويسم شايد خوانده شود. فايده نوشتن اين است كه چشم توي چشم نيست و خجالت و شرم و حيا باعث نميشود حرفي را جا بگذاري و بعد لب بگزي كه «يادم رفت فلان چيز را بگويم.»
يكي از اين حرفها، حرفهايي است كه هر فرزندي بايد به پدر و مادرش بگويد. يكي از سختترين كارها بوسيدن دست پدر و مادر يا عزيزاني است كه حق پدر و مادري به گردن آدم دارند. آدم دوست دارد جانش را براي چنين فرشتگاني بدهد اما تا روبهرويشان ميايستد، نميتواند خم شود و دستشان را ببوسد و بگويد: «براي همه كارهاي بدم عذر ميخواهم.» براي همين اين متن را از طرف همه كساني كه بايد دست پدر و مادرشان را ببوسند، مينويسم.
«ما گاهي درشتي ميكنيم، اشتباه ميكنيم، حق با شماست اما جواني ميكنيم، زود از كوره در ميرويم، هنوز به اندازه شما پخته نشدهايم و روزگار نگذراندهايم كه صبوري كنيم و به جاي حرف زدن، سكوت كنيم و لبخند بزنيم. ما هنوز آنقدر عاشق نشدهايم مثل شما كه هر تلخياي را به جان بخريم و با تمام خامي آدم روبهرويمان بگوييم «هنوز پدر و مادر نشدهاي كه بداني فرزند چقدر عزيز است». ما هنوز نميدانيم چه چيز باعث ميشود شما اينگونه دوستداشتني و عزيز، در برابر همه ناملايمتهاي ما مهرباني كنيد. ما هنوز مثل شما آنقدر بخشنده نشدهايم كه بعد از هر اشتباهي، به روي طرف مقابل نياوريم؛ انگارنهانگار كه اشتباهي كرده است. شما خودتان را با ما مقايسه نكنيد، ما فرزنديم و شما والدين بزرگوار ما. خوب نگاه كنيد به اين كلمات و ببينيد كه لابهلاي اين حروف بوسههاي بسيار است بر دستان عزيز و دوستداشتنيتان و شرمساري است از تقصيراتمان.»