يكي گلداني به دست دارد و ديگري آيينه. گلهاي شيشهاي و ظروف سفالي هم كم نيست و قيمتها نيز باورنكردني! يكي در ميان هم مغازههايي هستند كه بساطهاي پهنشدهشان در كنار پيادهروها پربارتر از اندروني مغازههايشان است؛ ويترينهايي كه پر است از زينتيهاي با ارزش هنر ايراني. اما استقبال خريداران كم است. يكي از فروشندهها ميگويد: «اين روزها كمتر كسي سراغ وسايلي ميرود كه ايراني باشد و با ارزش، وسايل كمكيفيت اما پرزرق و برق چيني ذائقه خريداران ايراني را تغيير داده است». در اين ميان اما دو خواهر تصميم گرفتهاند بازار كسبوكار يكي از هنرهاي اصيل ايراني را دوباره رونق ببخشند.
مريم اكبري هنرمند شيشهگر با همراهي خواهرش تمام زمختي كار با كوره را به جان خريده است تا قدمي بردارد براي درآمدزايي و اشتغالزايي. او در يكي از كوچههاي بساطدارها در اروميه مشغول كسبوكار است؛ مكانهايي به فاصله يك كوچه و به تفاوت يك دنيا؛ كارگاهي كه آرام و خلوت است، درست برخلاف دستفروشهاي ديگر. آغاز كلامش حسرت است و آن را تنها عايدي تمام تلاشهايش در اين راه عنوان ميكند. دل پردردي دارد. ميگويد: من و خواهرم هيچگاه نخواستيم سربار جامعه باشيم، از بيهوده بودن ميترسيديم. هميشه چشمانتظار پايان تحصيلاتمان بوديم تا دركاري مرتبط با رشتهاي كه سالها زحمت آموختنش را كشيده بوديم، مشغول كار شويم اما به هر دري زديم باز نشد.
هميشه شاگرد ممتاز مدرسه بوديم و همين روند را در دانشگاه نيز ادامه داديم، هرچند از همان ابتدا به هنر علاقه داشتيم اما در آن زمانها خلاف عرف بود كه جز رشتههاي نظري در رشتههاي ديگري درس بخوانيم. بعد از پايان تحصيلات هر دويمان شيشهگري را آموختيم اما من و خواهرم تقسيم وظايف كرديم و من نقاشي روي شيشه و او شيشهگري را برعهده گرفت. پدرم سرمايه ابتدايي براي راه اندازي كارگاه را متقبل شد. برخلاف خيلي از جوانهاي همسن و سالم كه بهدنبال خريد ماشين و اتلاف وقت و خرجتراشي براي جيب خانوادههايشان بودند، سرمايه را به زخم بيكاريمان زديم. در ابتدا هم يكي از بناهاي تاريخي اما فراموش شده اروميه را براي آغاز كار انتخاب كرديم و خانوادگي كمر همت را براي آباداني اين بنا و راهاندازي كارگاه شيشهگري در آن بستيم؛ هم شيشهگر آنجا بوديم و هم سرايدارش، تا اينكه آبادش كرديم.
اكبري ادامه ميدهد: 28 نفر كارگر داشتيم، من و خواهرم بانيان اين كسبوكار شديم و از اينكه توانسته بوديم هنرمنداني از جنس خودمان را در يك مكان جمع كرده و با شور وصفناپذيري آثار زيبايي را خلق كنيم، خوشحال بوديم. كارمان خوب بود و به تبع آن اوضاع ماليمان هم، اما اين شرايط بيش از 6 سال براي ادامه كار در آن مكان دوام نياورد. واردات بيرويه از چين و ركود اقتصادي تير خلاصي را بر پيشاني هنرمندان اين صنعت زد و تعداد 28 نفر بانوي هنرمند به 7 و سپس 3 نفر تقليل يافت. حسرت خاموشي آن انگيزهها را ميخورم، حيف شد.
اين هنرمند شيشهگر چهره در هم ميكند و ادامه ميدهد: من و خواهرم با چنگ و دندان كارگاهي را كه كورهاش بهدليل بيتوجهي متوليان محل قبلي در اثر نشت آب سوخته بود، سرپا نگه داشتيم اما از نبود مساعدتهاي مالي و تبليغي براي جلوگيري از نابودي اين صنعت در استان گله دارم، ما هنرمنديم كاري به بوروكراسيها و كاغذبازيهاي اداري نداريم؛ كاش فقط عرصه براي هنرنمايي ما باز شود، كاش زيرساختها فراهم شود و كاش ورود كالاي چيني به كشور متوقف.
- كارگاه آرزوها
آرزويش اين است كه متوليان هنرمندان صنايعدستي از جنس خودشان باشند تا حرفشان را بشنوند و درك كنند. ميگويد: درحال حاضر اجناسمان را به نازلترين قيمت ميفروشيم اما باز هم خريدار ندارند، وقتي بازار پر از جنسهاي مشابه چيني با يكچهارم قيمت كالاي ايراني است، هيچ عقل سليمي جنس گرانتر را انتخاب نميكند. البته ما توليدكنندهايم و عمدهفروش اما بازار خردهفروشيمان هم كساد شده است.
اكبري هنوز هم نااميد نيست اما ميگويد: هيچگاه دوست ندارم دست روي دست بگذارم و دستم در جيب پدرم باشد، خدا وعده داده از شما حركت از من بركت براي همين من هيچوقت نخواهم ايستاد. درست كه در توليد صنايعدستي بهدليل عوامل محيطي و اقتصادي و در عين شايستگي مجبور هستيم حضورمان را كمرنگتر كنيم اما همين امر برايم انگيزهاي است تا قدم بعديام را محكمتر بردارم. برنامههايم ديگر فراتر از استان است، اينبار ميخواهم در بخش زيرساختي هنر كشور فعاليت كنم تا زمينه براي رونق بازار هنرمندان نيز فراهم شود. نخست خودمان بايد دلسوز خودمان باشيم، بهدنبال برنامهريزي براي خدمت در بخش گردشگري هستم.
اين هنرمند صنعت شيشهگري، گردشگران خارجي را مشتريان خوبي براي صنايعدستي ايران ميداند و ميگويد: آنها بسيار به هنر ايراني علاقهمندند و من هم آنها را به اين هنر خواهم رساند و روي ديگر سكه رونق بازار، هنرمندان سرزمينم خواهد بود. هرچند بسيار اتفاقي وارد هنر شيشهگري شدم اما از همان نوجواني به اين رشته علاقه وافري داشتم، نميتوانم آن را كنار بگذارم.
اكبري ادامه ميدهد: چرا بايد نبض بازار ما در دست چينيها باشد، ما خودمان هنرمند كم نداريم؛ هنرمنداني كه شهرتشان آوازه جهاني دارد. متأسفانه چنين وارداتي موجب شده است تا نابغههاي صنايعدستي به ناچار به حرفههاي ديگري همچون خياطي، منشيگري در مطب پزشكان، فروشنده لباس عروسي و امدياف كاري روي بياورند، بهخدا حيف است، ما هنرمندان هميشه چشم انتظار نوروز ميمانيم و به معجزه اسفندماه اعتقاد داريم اما در اين سالها بازار نوروز هم رضايتبخش نبود.
تدريس و آموزش را دوست داشته و دارم. هميشه به شاگردانم ميآموزم كه تنها نبايد به سمت كارهاي دولتي يا كارها با سرمايهگذاري بسيار زياد بروند و تمام توانم را براي آشنايي دانشآموزان با هنر بهكار گرفتهام، محصولات دستسازم بسيار متنوع هستند همچون شيشه عطر، وسايل دكوري، مجسمههاي حيوانات و جاحلقه.
معتقدم كه هركس بايد به نوبهخود براي پيشرفت جامعهاي كه جزئي از آن هستيم، تلاش كند و من هيچگاه باز نميايستم. هدفم اعتلاي هنر است و در اين راه با تمام قوا پيش ميروم. خانوادهام بهخاطر همين روحيهام هميشه حمايتم كرده و پشتيبانم بودهاند. خودم با 5ميليون تومان وارد اين هنر شدم و هيچوقت آن را ترك نخواهم كرد.
گاهي ميگويند كه شيشهگري سخت است و مردانه اما وقتي دوست داري اثري ماندگار خلق كني، سختي معنا ندارد. به انحصار در هنر و حرفه اعتقادي ندارم، خداوند به همه توانايي داده است. تنها بايد خود را بشناسيم و از تواناييهايمان به خوبي بهره ببريم.